کجا بودی تو دختر میدونستی یونگی از کارش زد تو این مدت داشت دنبالت ...
#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁶
✓کجا بودی تو دختر... میدونستی یونگی از کارش زد تو این مدت داشت دنبالت میگشت؟!
+من واقعاً معذرت میخوام
✓ بیا بشین
هانا و لارا نشستن یونها هن رفت بالا و لباسشو عوض کنه یونگی هم رفت تا برای هانا
تنقلات بیاره تا بخوره
ساعت داشت به 5 نزدیک میشد... صدای در اومد... سوهو وارد شد و بدون نگاه کردن به کسی رو مبل لم داد یونگی تنقلات رو اورد و روی میز گذاشت و خطاب به سواو گفت
زبونتو موش خورده؟! سلامت کجاست؟!
سوهو سرشو بلند کرد و سلامی گفت دوباره سرشو برد پایین اول متوجه حضور هانا نشد ولی یهویی سرشو اورد بالا
@تو اینجا چیکار میکنی؟!
_مشکل داری برگشته؟!
@معلومه که نه...
+چرا قیافت اینجوریه؟!
@فکر کردم نمیخوای برگردی از رفتن مایکل هم عصبی بودم
+درمورد اون حرف نزن
@داشتم از دانشگاه رد میشدم یهد پول خیلی زیادی رو تووجوب پیدا کردم چقدر مردم خرن خوب کصافت اون پول رو نمیهوای چرا میندازیش دور بده به یه کسی که نیاز دا..
+اونو من انداختم.. از طرف..
@اوه شت..
+پوفیوز من کصافتم؟!
@نه بابا تو سالاری
+آها.. حالا شد
بحث هانا و سوهو ادامه داشت که یونگی کنار هانا نشست و آروم کمرشو بغل کرد این کار از چشم لارا دور نموند
خود هانا هم تعجب کرده بود از رفتار پسرخالش.. آخه همیشه بی توجه نسبت به همه بود و کسی زیاد خنده ااشو نمیدید مگر زمانی که بهترین دوستش جیمین پیشش بود
و حالا اون رفته بوسان و حول.و هوش سه روز دیگه بر میگرده
کم کم هانا احساس خستگی کرد و همونجا خوابش برد یونگی که فهمید آروم دختر خالشو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق خوابش برد و اونو رو تخت گزاشت.. پرده ها رو کشید اسپلیت رو روشن کرد و رو اانا پتو گزاشت و از اتاق اومد بیرون
یونگی تا خواست روشو برگردونه با قیافه لارا رو به رو شد
✓خوابید؟
_یا استوخاتوس.. آره
✓مگه جن دیدی؟!
_نه ببخشید.. خب بریم پیش بچه ها
✓نخوابیم.. من خوابم میاد...
_تو برو بخواب منم یکم بهشون برسم میام
✓ باشه
یونگی رفت تا ببینه بچه ها به پیزی نیاز دارن یا بعد از اینکه مطمئن شد همه جی اوکیه به سمت اتاق خوابش رفت حالا میتونست بدون نگرانی به هانا و استرس داشتن جیزی کار بکنه... پس فردا دادگاه سنگینی داشت که در رابطه با قتل یک شخصی بود و یونگی برای اطلاعات بیشتر باید جسد رو میدید... توی پرونده قبلیش که درمورد قتل بود قاتل اون دکتر رو با پول خرید و کلی مدرک اشتباه داد ولی اون اگه یونگی بود همه چیز رو متوجه میشد پس تصمیم گرفت یه دکتر مطمئن رو ببره با خودش تا اطلاعات دقیق تری بده
با خودش فکر کرد ولی کسی به ذهنش نرسید که با یاد آوری اینکه هانا تا دو سال دیگه دکتر میشه تصمیم گرفت که هانا رو با خودش ببره.. تو این مدت فهمیده بود که..
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁶
✓کجا بودی تو دختر... میدونستی یونگی از کارش زد تو این مدت داشت دنبالت میگشت؟!
+من واقعاً معذرت میخوام
✓ بیا بشین
هانا و لارا نشستن یونها هن رفت بالا و لباسشو عوض کنه یونگی هم رفت تا برای هانا
تنقلات بیاره تا بخوره
ساعت داشت به 5 نزدیک میشد... صدای در اومد... سوهو وارد شد و بدون نگاه کردن به کسی رو مبل لم داد یونگی تنقلات رو اورد و روی میز گذاشت و خطاب به سواو گفت
زبونتو موش خورده؟! سلامت کجاست؟!
سوهو سرشو بلند کرد و سلامی گفت دوباره سرشو برد پایین اول متوجه حضور هانا نشد ولی یهویی سرشو اورد بالا
@تو اینجا چیکار میکنی؟!
_مشکل داری برگشته؟!
@معلومه که نه...
+چرا قیافت اینجوریه؟!
@فکر کردم نمیخوای برگردی از رفتن مایکل هم عصبی بودم
+درمورد اون حرف نزن
@داشتم از دانشگاه رد میشدم یهد پول خیلی زیادی رو تووجوب پیدا کردم چقدر مردم خرن خوب کصافت اون پول رو نمیهوای چرا میندازیش دور بده به یه کسی که نیاز دا..
+اونو من انداختم.. از طرف..
@اوه شت..
+پوفیوز من کصافتم؟!
@نه بابا تو سالاری
+آها.. حالا شد
بحث هانا و سوهو ادامه داشت که یونگی کنار هانا نشست و آروم کمرشو بغل کرد این کار از چشم لارا دور نموند
خود هانا هم تعجب کرده بود از رفتار پسرخالش.. آخه همیشه بی توجه نسبت به همه بود و کسی زیاد خنده ااشو نمیدید مگر زمانی که بهترین دوستش جیمین پیشش بود
و حالا اون رفته بوسان و حول.و هوش سه روز دیگه بر میگرده
کم کم هانا احساس خستگی کرد و همونجا خوابش برد یونگی که فهمید آروم دختر خالشو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق خوابش برد و اونو رو تخت گزاشت.. پرده ها رو کشید اسپلیت رو روشن کرد و رو اانا پتو گزاشت و از اتاق اومد بیرون
یونگی تا خواست روشو برگردونه با قیافه لارا رو به رو شد
✓خوابید؟
_یا استوخاتوس.. آره
✓مگه جن دیدی؟!
_نه ببخشید.. خب بریم پیش بچه ها
✓نخوابیم.. من خوابم میاد...
_تو برو بخواب منم یکم بهشون برسم میام
✓ باشه
یونگی رفت تا ببینه بچه ها به پیزی نیاز دارن یا بعد از اینکه مطمئن شد همه جی اوکیه به سمت اتاق خوابش رفت حالا میتونست بدون نگرانی به هانا و استرس داشتن جیزی کار بکنه... پس فردا دادگاه سنگینی داشت که در رابطه با قتل یک شخصی بود و یونگی برای اطلاعات بیشتر باید جسد رو میدید... توی پرونده قبلیش که درمورد قتل بود قاتل اون دکتر رو با پول خرید و کلی مدرک اشتباه داد ولی اون اگه یونگی بود همه چیز رو متوجه میشد پس تصمیم گرفت یه دکتر مطمئن رو ببره با خودش تا اطلاعات دقیق تری بده
با خودش فکر کرد ولی کسی به ذهنش نرسید که با یاد آوری اینکه هانا تا دو سال دیگه دکتر میشه تصمیم گرفت که هانا رو با خودش ببره.. تو این مدت فهمیده بود که..
- ۳.۱k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط