فن فیک جونگکوک عشق زوری پارت ۱
فن فیک جونگکوک عشق زوری پارت ۱
سلام من ا.ت هستم یک دختر ۲۰ ساله که کل خوانوادم مردن فقط داداشم زندس من یک دخترفقیرم که با دوستم هلن توی یک کافه کار میکنیم من تنها زندگی میکنم
علامت ا.ت+
+با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم خیلی روی مخم بود رفتم دوش گرفتم امدم لباسامو پوشیدم صبحانه خوردم یک ارایش ملایم هم کردم ورفتم کافه سلام کردم رفتم اتاق گارسون ها لباسمو عوض کردم و رفتم سفارش مشتری هارو بگیرم صاحب کارم ی پسر جوونه که خیلی روی مخه
علامت صاحب کار*
*ا.ت بیا اینجا
+بله چیزی شده
*نه فقط امشب باید تا دیر وقت کار کنی
+اخه..
*اخه بی اخه همینی که گفتم
+چشم رفتم سفارش رو دادم
پرش به ساعت ۱۲ شب
+کافه رو بستم داشتم میرفتم سمت خونه که یک ماشین مشکی امد جلوم وایساد من توجه نکردم و راهمو ادامه دادم که یهو یک دستمال اومد جلوی بینی و چشمام سیاهی رفت از خواب پا شدم دیدم توی یک اتاق روی تخت زندونی شدم دستامو به تخت بسته بودن
که در باز شد و یک پسر داف امد توی اتاق امد روی تخت چونمو گرفت گفت
علامت جونگکوک-
-خب خانوم کوچولو نظرت درباره یک بوسه چیه
+اصلا از این فکرا نکن داشتم حرف میزدم که باگذاشتن لباش روی لبام نذاشت ادامه حرفمو بزنم تا جایی که تونستم مقاومت کردم ولی دیگه خسته شدم باهاش همکاری نمیکردم که با تمام قدرت لبمو گاز گرفت که مجبور شدم همکاری کنم مزه خون رو توی دهنم احساس میکردم بعد ۱۰ مین ولم کرد و از اتاق رفت و دستامو باز کرد ولی در اتاق رو قفل کرد منم یک فکری زد به سرم منم با چاقویی که توی کیفم داشتم پیچ شیشه اتاق رو باز کردو رفتم بیرون
سلام من جونگکوک هستم یک مافیای بزرگ توی کره جنوبی و ۲۳ سالمه
-صبح از خواب پاشدم رفتن که ببینم دختره بیدارشده یانه در اتاق رو باز کردم دیدم شیشه اتاق بازه فهمیدم که فرار کرده به بادیگارد ها گفتم که برن پیداش کنن و بیارنش اینجا
سلام من ا.ت هستم یک دختر ۲۰ ساله که کل خوانوادم مردن فقط داداشم زندس من یک دخترفقیرم که با دوستم هلن توی یک کافه کار میکنیم من تنها زندگی میکنم
علامت ا.ت+
+با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم خیلی روی مخم بود رفتم دوش گرفتم امدم لباسامو پوشیدم صبحانه خوردم یک ارایش ملایم هم کردم ورفتم کافه سلام کردم رفتم اتاق گارسون ها لباسمو عوض کردم و رفتم سفارش مشتری هارو بگیرم صاحب کارم ی پسر جوونه که خیلی روی مخه
علامت صاحب کار*
*ا.ت بیا اینجا
+بله چیزی شده
*نه فقط امشب باید تا دیر وقت کار کنی
+اخه..
*اخه بی اخه همینی که گفتم
+چشم رفتم سفارش رو دادم
پرش به ساعت ۱۲ شب
+کافه رو بستم داشتم میرفتم سمت خونه که یک ماشین مشکی امد جلوم وایساد من توجه نکردم و راهمو ادامه دادم که یهو یک دستمال اومد جلوی بینی و چشمام سیاهی رفت از خواب پا شدم دیدم توی یک اتاق روی تخت زندونی شدم دستامو به تخت بسته بودن
که در باز شد و یک پسر داف امد توی اتاق امد روی تخت چونمو گرفت گفت
علامت جونگکوک-
-خب خانوم کوچولو نظرت درباره یک بوسه چیه
+اصلا از این فکرا نکن داشتم حرف میزدم که باگذاشتن لباش روی لبام نذاشت ادامه حرفمو بزنم تا جایی که تونستم مقاومت کردم ولی دیگه خسته شدم باهاش همکاری نمیکردم که با تمام قدرت لبمو گاز گرفت که مجبور شدم همکاری کنم مزه خون رو توی دهنم احساس میکردم بعد ۱۰ مین ولم کرد و از اتاق رفت و دستامو باز کرد ولی در اتاق رو قفل کرد منم یک فکری زد به سرم منم با چاقویی که توی کیفم داشتم پیچ شیشه اتاق رو باز کردو رفتم بیرون
سلام من جونگکوک هستم یک مافیای بزرگ توی کره جنوبی و ۲۳ سالمه
-صبح از خواب پاشدم رفتن که ببینم دختره بیدارشده یانه در اتاق رو باز کردم دیدم شیشه اتاق بازه فهمیدم که فرار کرده به بادیگارد ها گفتم که برن پیداش کنن و بیارنش اینجا
۵.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.