🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت261
#جلد_دوم
با شنیدن این خبر مینا کمی گرفته شد اما به سمتم اومد و منو بغل کرد و گفت
_خوشحالم که بهترین تصمیم گرفتی با اینکه میدونم با رفتن تو باز برمیگردم به اون تنهایی سابق و این خونه خیلی دلگیر میشه ...
دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش
عزیزم نمیرم که برای همیشه بهت سر میزنم تو میای تهران پیش من میشی مهمون من
باورت میشه اینقدر به تو توی این مدت وابسته شدم که رفتن و دل کندن از اینجا برام خیلی سخته اما تویه موقعیتی هستم که باید تصمیم درستی بگیرم به خاطر بچه هام به خاطر آیندهای که هیچکس ازش باخبر نیست ...
صورتم را بوسید و گفت
_میدونم عزیزم خوشحال میشم بری سر زندگیتو کنار کسی که دوستش داری زندگی کنی
دل تنگی رفع میشه به قول خودت تو میای اینجا من میام پیشت...
راحیل خیلی عجله داشت میترسید که من باز نظرم عوض بشه پس برای شب بلیط هواپیما پیدا کرد تا زودتر برگردیم به تهران می گفتم این همه عجله برای چیه و اون رو راست به من میگفت میترسه باز هوایی بشم و بزنه به سرم و نظرم تغییر کنه کنه....
خداحافظی کردن با مینا خیلی سخت بود مینا زنی بود که توی بدترین شرایط زندگیم بهم کمک کرده بود و کنارم مونده بود خیلی بهش مدیون بودم و باید بعداً حتما براش جبران را میکردم
من خیلی کم دوست داشتم و مینا الان شده بود یکی از اون دوستای قابل اعتمادی که جز راحیل هیچ وقت توی زندگیم نبوده...
به سختی ازش جدا شدیم و به سمت فرودگاه رفتین دیدن اشکاش ناراحت میکرد دلگیرم میکرد حالموبد میکرد اما چاره ای جز رفتن نداشتیم
مونس همش بهونه پدرش و میگرفت و میگفت به فرودگاه که برسیم بابام میاد دنبالم؟
امشب بابارو میبینم؟
صبح میرم پیشش !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت261
#جلد_دوم
با شنیدن این خبر مینا کمی گرفته شد اما به سمتم اومد و منو بغل کرد و گفت
_خوشحالم که بهترین تصمیم گرفتی با اینکه میدونم با رفتن تو باز برمیگردم به اون تنهایی سابق و این خونه خیلی دلگیر میشه ...
دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش
عزیزم نمیرم که برای همیشه بهت سر میزنم تو میای تهران پیش من میشی مهمون من
باورت میشه اینقدر به تو توی این مدت وابسته شدم که رفتن و دل کندن از اینجا برام خیلی سخته اما تویه موقعیتی هستم که باید تصمیم درستی بگیرم به خاطر بچه هام به خاطر آیندهای که هیچکس ازش باخبر نیست ...
صورتم را بوسید و گفت
_میدونم عزیزم خوشحال میشم بری سر زندگیتو کنار کسی که دوستش داری زندگی کنی
دل تنگی رفع میشه به قول خودت تو میای اینجا من میام پیشت...
راحیل خیلی عجله داشت میترسید که من باز نظرم عوض بشه پس برای شب بلیط هواپیما پیدا کرد تا زودتر برگردیم به تهران می گفتم این همه عجله برای چیه و اون رو راست به من میگفت میترسه باز هوایی بشم و بزنه به سرم و نظرم تغییر کنه کنه....
خداحافظی کردن با مینا خیلی سخت بود مینا زنی بود که توی بدترین شرایط زندگیم بهم کمک کرده بود و کنارم مونده بود خیلی بهش مدیون بودم و باید بعداً حتما براش جبران را میکردم
من خیلی کم دوست داشتم و مینا الان شده بود یکی از اون دوستای قابل اعتمادی که جز راحیل هیچ وقت توی زندگیم نبوده...
به سختی ازش جدا شدیم و به سمت فرودگاه رفتین دیدن اشکاش ناراحت میکرد دلگیرم میکرد حالموبد میکرد اما چاره ای جز رفتن نداشتیم
مونس همش بهونه پدرش و میگرفت و میگفت به فرودگاه که برسیم بابام میاد دنبالم؟
امشب بابارو میبینم؟
صبح میرم پیشش !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۶k
۱۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.