فیک (عشق اینه) پارت بیست و ششم
همونجوری که داشتم هنر دستمو تماشا میکردم،تهیونگ اومد از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:اوممم...به به...بیبی من چقد هنرمنده.همشو خودت درست کردی؟
گفتم:آره.اگه باور نمیکنی از خدمتکار بپرس
گفت:ممکنه بهش پول داده باشی که چیزی بهم نگه.
از خودم جداش کردم و گفتم:چی؟باورم نمیشه.کسی که بهم اعتماد داشت تویی؟
و بعد خواستم عصبانی برم یه طرف دیگه ی سالن که دستمو گرفت و کشید و چسبوند به خودش و شروع کرد به بوسیدنم.تقریبا یک دقیقه بدون اینکه نفس کم بیاره داشت منو میبوسید.ولی من نفس کم و آوردم که صدای در اومد.صورتمو از تهیونگ جدا کردم ولی هنوز کمرمو گرفته بود که گفتم:د...در.اومدن.
خندید و گفت:باشه باشه برو.
(از دید هایجین)
رسیدم به خونه کیم تهیونگ.واو عجب خونه ای.خواهرم چقد خوش شانسی که با اون ازدواج میکنه.هاییی.بیخیال.می خواستیم بریم تو که یه ماشین که شیشه های دودی داشت و بزرگ بود،کنارمون توقف کرد.یه پسر که به نظر جونگ کوک میومد،اول ازش پیاده شد و حواسش به من نبود.عقب عقب اومد چون داشت برای بقیه ی اعضا یه چیزی تعریف میکرد،روش اونور بود و خورد به من و برادرم منو گرفت ولی کیفم افتاد.جونگکوک خودش برگشت و منو دید و گفت:آااا...خانم واقعا معذرت می خوام.خم شدم کیفمو بردارم که اونم خم شد.ودففف چه صحنه ی قشنگی بودددد.برادرم خودش خم شد و کیفو با خونسردی برداشت و دست منم آروم گرفت و بلند کرد و گفت:بلند شو بریم...و آقای...جئون شما هم حواستونو بیشتر جمع کنید ازین به بعد.
آروم بهش گفتم:ضد حال.
(از دید ا/ت)
تهیونگ هم پشت سر من اومد تا درو باز کنیم.درو باز کردم و دیدم اعضا و خواهر و برادرم اومدن.اول به اعضا و بعدشم با خواهر و برادرم دست دادم و همه رو بردم و نشستن روی مبل ها.جین که میزو دید گفت:انگار زن داداشمون خیلی کد بانوعه نه؟ازین به بعد هر روز اینجاعم.
خندیدم و گفتم:آقای کیم...
که نامجون وسط حرفم گفت:لطفا راحت باشین و اسمامونو صدا کنید چون همونطور که میبینید اینجا یه تا کیم داریم.
گفتم:باشه.جین ما مشکلی نداریم.اتفاقا من مهمون دوس دارم.
تهیونگ گفت:اهم اهم خانم کیم ا/ت مهمونا رو دیدی ما رو فراموش کردیا.
گفتم:نه نه نگران نباش تو رو نمیشه فراموش کرد.
بعد همه خندیدن.دوباره زنگ در زده شد.تهیونگ نیومد و خودم رفتم باز کردم.خواهر و برادر تهیونگ بودن.تا اومدن تو،دستمو بردم جلو تا باهاشون دست بدم و گفتم:خوش اومدین.
خواهرش نه بهم دست داد و نه جوابمو داد ولی برادرش خیلی مودی بود.باهام دست داد و سلام و تشکر کرد.راهنماییشون کردم تو خونه...
«لایک،فالو،کامنت»
گفتم:آره.اگه باور نمیکنی از خدمتکار بپرس
گفت:ممکنه بهش پول داده باشی که چیزی بهم نگه.
از خودم جداش کردم و گفتم:چی؟باورم نمیشه.کسی که بهم اعتماد داشت تویی؟
و بعد خواستم عصبانی برم یه طرف دیگه ی سالن که دستمو گرفت و کشید و چسبوند به خودش و شروع کرد به بوسیدنم.تقریبا یک دقیقه بدون اینکه نفس کم بیاره داشت منو میبوسید.ولی من نفس کم و آوردم که صدای در اومد.صورتمو از تهیونگ جدا کردم ولی هنوز کمرمو گرفته بود که گفتم:د...در.اومدن.
خندید و گفت:باشه باشه برو.
(از دید هایجین)
رسیدم به خونه کیم تهیونگ.واو عجب خونه ای.خواهرم چقد خوش شانسی که با اون ازدواج میکنه.هاییی.بیخیال.می خواستیم بریم تو که یه ماشین که شیشه های دودی داشت و بزرگ بود،کنارمون توقف کرد.یه پسر که به نظر جونگ کوک میومد،اول ازش پیاده شد و حواسش به من نبود.عقب عقب اومد چون داشت برای بقیه ی اعضا یه چیزی تعریف میکرد،روش اونور بود و خورد به من و برادرم منو گرفت ولی کیفم افتاد.جونگکوک خودش برگشت و منو دید و گفت:آااا...خانم واقعا معذرت می خوام.خم شدم کیفمو بردارم که اونم خم شد.ودففف چه صحنه ی قشنگی بودددد.برادرم خودش خم شد و کیفو با خونسردی برداشت و دست منم آروم گرفت و بلند کرد و گفت:بلند شو بریم...و آقای...جئون شما هم حواستونو بیشتر جمع کنید ازین به بعد.
آروم بهش گفتم:ضد حال.
(از دید ا/ت)
تهیونگ هم پشت سر من اومد تا درو باز کنیم.درو باز کردم و دیدم اعضا و خواهر و برادرم اومدن.اول به اعضا و بعدشم با خواهر و برادرم دست دادم و همه رو بردم و نشستن روی مبل ها.جین که میزو دید گفت:انگار زن داداشمون خیلی کد بانوعه نه؟ازین به بعد هر روز اینجاعم.
خندیدم و گفتم:آقای کیم...
که نامجون وسط حرفم گفت:لطفا راحت باشین و اسمامونو صدا کنید چون همونطور که میبینید اینجا یه تا کیم داریم.
گفتم:باشه.جین ما مشکلی نداریم.اتفاقا من مهمون دوس دارم.
تهیونگ گفت:اهم اهم خانم کیم ا/ت مهمونا رو دیدی ما رو فراموش کردیا.
گفتم:نه نه نگران نباش تو رو نمیشه فراموش کرد.
بعد همه خندیدن.دوباره زنگ در زده شد.تهیونگ نیومد و خودم رفتم باز کردم.خواهر و برادر تهیونگ بودن.تا اومدن تو،دستمو بردم جلو تا باهاشون دست بدم و گفتم:خوش اومدین.
خواهرش نه بهم دست داد و نه جوابمو داد ولی برادرش خیلی مودی بود.باهام دست داد و سلام و تشکر کرد.راهنماییشون کردم تو خونه...
«لایک،فالو،کامنت»
۱۱.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.