partend
#partend
رفت از تو اتاقشون قوطی قرص برداشت و بعد رفت یه لیوان آب پر کرد براش برد داریا نشسته بود کوک قرص و آب رو کنار دستش گذاشت و کمکش کرد تا قرصش رو بخوره بعد با یه لیوان آب کارشو تموم کرد کوک سر داریا رو نوازش کرد سرشو به سینش چسبوند و در حالی که گونش رو نوازش میکرد گفت
کوک:بهتری؟هوم؟
داریا:خوبم عزیزم نگران نباش
کوک لبا داریا رو بوسید که صدا لیام اومد
لیام:اوما(خوابآلود و ناراحت)
داریا:جانم پسرم؟
لیام به پا داریا چسبید
داریا:خوابت میاد پسرم؟
لیام سرشو تکون داد به نشونه آره
کوک:من اینارو جمع میکنم خدمتکارا میان میشورنش
داریا بلند شد لیام رو بغل کرد رو کاناپه نشست و لیام رو تو بغلش گرفت با کمی تکون دادنش کم کم چشماش بسته میشد دستشو رو سر پسرش کشید کوک با یه بالشت کوچیک نزدیکشون شد
کوک:سرشو بزار رو اینجا
داریا سر لیام رو رو بالشت گذاشت که لیام کمی به سمت پهلو شد و کوک همونطوری روش پتو انداخت تا یه وقت سردش نشه و اون دوتا تو بغل هم نشستن دخترک سرشو رو شونه کوک گذاشته بود کتابشو تو دستش گرفته بود میخوند
......
روز عروسی بود داریا تو آرایشگاه با لباس عروسش جلو آینه وایستاده بود که صدا پسر کوچولوش اومد
لیام:اوماا
داریا برگشت با دیدن پسر کوچولوش که داشت سمتش میدویید دستشو باز کرد تا بغلش کنه
داریا:وای پسرم
داریا لیام رو بغل کرد بخاطر لباس قشنگش حسابی قند تو دلش آب شده بود لیام صورت مامانش رو ناز کرد که از اونور کوک وارد اتاق شد با دیدن داریا محوش شد اینه فرشته ها شده بود
داریا لیام رو زمین گذاشت و طرف کوک رفت
داریا:خیلی خوشتیپ شدی
کوک:توهم خیلی خوشگل شدی
یه خدمتکار وارد سالن شد جعبه ای رو به کوک داد
کوک:اینو یادت رفت بزاری سرت
همون تاجی بود که کوک براش خریده بود
داریا:وایی اصلا یادم نبود
کوک تاج رو رو سر داریا گذاشت و پیشونیشو بوسید
کوک:بیا پسرم
لیام آروم سمت مامان باباش رفت
لیام دسته داریا رو گرفت کوک هم دست داریا رو و باهم رفتن
همه مهمونا جمع شده بودن لیام جلو جلو میرفت و اون دوتام کنار هم میرفتن روبه رو هم وایسادن و عاقد شروع کرد
عاقد:جناب جئون جونگ کوک آیا مایلید تا ابد در کنار خانوم جئون بمانید
کوک لبخند محوی زد و گفت
کوک:چرا که نه بله
عاقد:و شما خانوم آیا مایلید تا ابد در کنار جناب جئون جونگ کوک بمانید
داریا:بدون تردید بله
عاقد:و من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم که تا ابد در کنار هم زندگی کنید
لیام:هولاااا(دست زدن)
همه شروع کردن دست زدن کوک صورت داریا رو تو دستاش گرفت و لباشو رو لبایه دخترک گذاشت و عمیق بوسیدش
رفت از تو اتاقشون قوطی قرص برداشت و بعد رفت یه لیوان آب پر کرد براش برد داریا نشسته بود کوک قرص و آب رو کنار دستش گذاشت و کمکش کرد تا قرصش رو بخوره بعد با یه لیوان آب کارشو تموم کرد کوک سر داریا رو نوازش کرد سرشو به سینش چسبوند و در حالی که گونش رو نوازش میکرد گفت
کوک:بهتری؟هوم؟
داریا:خوبم عزیزم نگران نباش
کوک لبا داریا رو بوسید که صدا لیام اومد
لیام:اوما(خوابآلود و ناراحت)
داریا:جانم پسرم؟
لیام به پا داریا چسبید
داریا:خوابت میاد پسرم؟
لیام سرشو تکون داد به نشونه آره
کوک:من اینارو جمع میکنم خدمتکارا میان میشورنش
داریا بلند شد لیام رو بغل کرد رو کاناپه نشست و لیام رو تو بغلش گرفت با کمی تکون دادنش کم کم چشماش بسته میشد دستشو رو سر پسرش کشید کوک با یه بالشت کوچیک نزدیکشون شد
کوک:سرشو بزار رو اینجا
داریا سر لیام رو رو بالشت گذاشت که لیام کمی به سمت پهلو شد و کوک همونطوری روش پتو انداخت تا یه وقت سردش نشه و اون دوتا تو بغل هم نشستن دخترک سرشو رو شونه کوک گذاشته بود کتابشو تو دستش گرفته بود میخوند
......
روز عروسی بود داریا تو آرایشگاه با لباس عروسش جلو آینه وایستاده بود که صدا پسر کوچولوش اومد
لیام:اوماا
داریا برگشت با دیدن پسر کوچولوش که داشت سمتش میدویید دستشو باز کرد تا بغلش کنه
داریا:وای پسرم
داریا لیام رو بغل کرد بخاطر لباس قشنگش حسابی قند تو دلش آب شده بود لیام صورت مامانش رو ناز کرد که از اونور کوک وارد اتاق شد با دیدن داریا محوش شد اینه فرشته ها شده بود
داریا لیام رو زمین گذاشت و طرف کوک رفت
داریا:خیلی خوشتیپ شدی
کوک:توهم خیلی خوشگل شدی
یه خدمتکار وارد سالن شد جعبه ای رو به کوک داد
کوک:اینو یادت رفت بزاری سرت
همون تاجی بود که کوک براش خریده بود
داریا:وایی اصلا یادم نبود
کوک تاج رو رو سر داریا گذاشت و پیشونیشو بوسید
کوک:بیا پسرم
لیام آروم سمت مامان باباش رفت
لیام دسته داریا رو گرفت کوک هم دست داریا رو و باهم رفتن
همه مهمونا جمع شده بودن لیام جلو جلو میرفت و اون دوتام کنار هم میرفتن روبه رو هم وایسادن و عاقد شروع کرد
عاقد:جناب جئون جونگ کوک آیا مایلید تا ابد در کنار خانوم جئون بمانید
کوک لبخند محوی زد و گفت
کوک:چرا که نه بله
عاقد:و شما خانوم آیا مایلید تا ابد در کنار جناب جئون جونگ کوک بمانید
داریا:بدون تردید بله
عاقد:و من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم که تا ابد در کنار هم زندگی کنید
لیام:هولاااا(دست زدن)
همه شروع کردن دست زدن کوک صورت داریا رو تو دستاش گرفت و لباشو رو لبایه دخترک گذاشت و عمیق بوسیدش
۱۷.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.