رمان فیک پارت
رمان فیک پارت 6
گردنم بو کرد نفسای گرمش به گردنم خورد و بعدش تو چشمام نگاه کرد گفت
ته:بهت گفتم اخر کار دست خودت میدی
ج:چیکار داری میکنی برو اونطرف ماشالا چشم بخوره ایشاللههههه تکون نمیخورد زور من کجا اون کجا
ته:تحمل ندارم وقتی رفتم کسی تورو بدوزده
ج:تا خواستم زر بزنم ل.بامو ب.وسید وحشیانه میبوسید گاز میگرفت و باشگاه تعطیل شده بود فقط منو ته تو باشگاه بودم
جوری میبوسید که خونی شدن لبام رو حس کردم
دیگه واقعا داشتم نفس کم میووردم
که انگار فهمید لبام رو ول کرد
گردنم رو لیس زد وحشیانه میمکید
اروم بوسه زد تا رسید ب س.نه هام( لباس هنوز نپوشیده بود فقط شلوار داشت)
سو.تینم جر داد انداخت یه ور و یکیشونو فشار میداد اونیکی رو میخورد
ته:سینه هات خیلی خوشمزس
ج:....
رفت پایین شلوارمو کشید پایین
ج:هول شدم گفتم اینجا نه که ته با صدای خمار گفت
ته: چه بهتر بیب لباساتو بپوش
ج:لباسامو پوشیدم رفتم بیرون تقریبا ساعت 7شب بود خواستم برم خونه چه دستی منو به سمت خودش کشوند و گرمی روی لبام حس کردم و بعله لبای زرافه خان بود
نمیدونم چرا اما از دستش عصبی نیستم! و ی جورایی هم خوشم میاد هم بدم
ته:سوار ماشین شو
ج:ا ا ا ا اما
ته:گفتم سوار ماشین شو( با داد)
ج:سوار ماشین شدم حرکت کردیم سمت خونش
وقتی رسیدیم داده شدم بهم گفت که برم عمارت طبقه بالا و منم مثل مونگولا خیلی راحت قبول کردم
رفتم طبقه بالا تو اتاق دیدم بعد چند مین امد منو انداخت رو تختو.......
شرط برای پارت بعد کامنت بالای 5تا
گردنم بو کرد نفسای گرمش به گردنم خورد و بعدش تو چشمام نگاه کرد گفت
ته:بهت گفتم اخر کار دست خودت میدی
ج:چیکار داری میکنی برو اونطرف ماشالا چشم بخوره ایشاللههههه تکون نمیخورد زور من کجا اون کجا
ته:تحمل ندارم وقتی رفتم کسی تورو بدوزده
ج:تا خواستم زر بزنم ل.بامو ب.وسید وحشیانه میبوسید گاز میگرفت و باشگاه تعطیل شده بود فقط منو ته تو باشگاه بودم
جوری میبوسید که خونی شدن لبام رو حس کردم
دیگه واقعا داشتم نفس کم میووردم
که انگار فهمید لبام رو ول کرد
گردنم رو لیس زد وحشیانه میمکید
اروم بوسه زد تا رسید ب س.نه هام( لباس هنوز نپوشیده بود فقط شلوار داشت)
سو.تینم جر داد انداخت یه ور و یکیشونو فشار میداد اونیکی رو میخورد
ته:سینه هات خیلی خوشمزس
ج:....
رفت پایین شلوارمو کشید پایین
ج:هول شدم گفتم اینجا نه که ته با صدای خمار گفت
ته: چه بهتر بیب لباساتو بپوش
ج:لباسامو پوشیدم رفتم بیرون تقریبا ساعت 7شب بود خواستم برم خونه چه دستی منو به سمت خودش کشوند و گرمی روی لبام حس کردم و بعله لبای زرافه خان بود
نمیدونم چرا اما از دستش عصبی نیستم! و ی جورایی هم خوشم میاد هم بدم
ته:سوار ماشین شو
ج:ا ا ا ا اما
ته:گفتم سوار ماشین شو( با داد)
ج:سوار ماشین شدم حرکت کردیم سمت خونش
وقتی رسیدیم داده شدم بهم گفت که برم عمارت طبقه بالا و منم مثل مونگولا خیلی راحت قبول کردم
رفتم طبقه بالا تو اتاق دیدم بعد چند مین امد منو انداخت رو تختو.......
شرط برای پارت بعد کامنت بالای 5تا
- ۴۳۹
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط