"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²³
○_○
______
دوتایی نشسته بودیم و به اُردک های دریاچه که تو حیاط پشتی قصر بود خیره شده بودیم..حرف بینمون رد و بدل نمیشد..آروم ساکت حتی دور از غم های این دنیا.
اما لحظهی طول نکشید تهیونگ با حرفش این صحنه رو ازمون گرفت
تهیونگ:جینآئه.
جینآئه:هوم
بهش نگاه کردم.. میخواست چیزی بگه اما نمیتونست..
جینآئه:چیزی شده
تهیونگ:اگه روزی یکی..ایش!!
جینآئه:تهیونگ(کشیده)
تهیونگ:یکی بیاد و بهت بگه تورو دوس داره چیکار میکنی
به حرفش خندیدم یعنی این سؤالی بود که اینقدر ذهنش رو درگیر خود کرده بود؟
جینآئه:میخوای چیکار کنم..خب دستش رو میگیرم و باهاش فرار میکنم
تهیونگ:یااا جینآئه شوخی نیس..میخوام بدونم
جینآئه:خب راستش رو میگم باهاش فرار میکنم
تهیونگ:جینآئه!!!!
جینآئه:باشه باشه..راستش رو بخوای نمیدونم..شاید ردش کنم شاید قبول،
تهیونگ:مگه نمیگی منو دوس داری؟
جینآئه:میدونی چه زمونهِ ولت میکنم..درست همون وقت که روحم تو آسمون و جسمم زیر این خاک باشه..اینقدر زود از دستم خلاصی نداری..پس نگران نباش..و خودت رو درگیر همچون مسائل نکن..
تهیونگ:میخوای بدونی من چیکار میکنم؟
جینآئه:اوهوم
تهیونگ:شاید باهاش برم شاید ولت کنم..اما اگه رفتم.. یجایی خیلی دور میرم یجایی که دیگه راه برگشت نباشه..چون نمیخوام واسه من تو آسیب ببينی..
جینآئه:ما تا ابد کنار همیم..حتی زندگی بعدی،ازت نمیخوام خودت رو واسه من به خطر بیندازی..هيچوقت نمیخوام..اگه ما تو تقدیر هم باشیم..میشیم مال هم اما اگه نباشیم..بعدی یه مدت از هم خسته میشیم و دیگه این حس از بین میره..
تهیونگ:میدونی این عشق شاید به خون آغشته بشه..چون میدونی همه مخالفن,و ممکنه خیلی هارو از دست بدیم!
جینآئه:امیدوارم این چیزی که میگی هیچوقت اتفاق نیوفته.
آیماه:هی تو جینآئه..باهام بیا..
سرم رو به عقب برگردوندم مطمئنم همهی حرفامون رو شنیده،دست تهیونگ رو از روی شونهام برداشتم و بلند شدم
جینآئه:چی میخوای
آیماه:اتاقم،باید مرتبش کنی
تهیونگ:به یکی دیگه بگو..
آیماه:ولی الان جینآئه که کاری نداره..باید اتاقم رو مرتب کنه..
تهیونگ:مگه من اینجا چی میگم؟جینآئه هیچ جای نمیره
جینآئه:تهیونگ..آروم باش....باید برم..امروز همنقدر کافیه..
دنبال آیماه به سمت قصر راه افتادم...
داشتیم پلههارو بالا میرفتیم که آیماه ایستاد..برگشت سمتم و با عصبانیت زیاد داد کشید
آیماه:داشتی با تهیونگ چیکار میکردی ها!!
با خونسردی کامل جواب دادم
جینآئه:مگه تو کیِ که بخوام جواب پس بدم!مامانم بابام کدومی؟
آیماه:میدونی واسه این بیاحترامی که به یه شاهزاده میکنی..چقدر بد مجازات میشی
جینآئه:مهم نیس..
انگشتش رو به سمتم به حالت تهدید گرفت و گفت
آیماه:گوشات رو باز کن..اگه ملکه یا من..بهت چیزی نگفتیم..به این معنی نیس هرکاری بخوای میتونی..
جینآئه:چرا دست نمیکشی..من میدونم..میدونم این چیزی نیس که تو میخوای..مجبورت کردن..میتونم درکت کنم
آیماه:درکم کنی!!هه..تو هیچوقت منو درک نمیتونی..دیگه از این حرفای الکی نزن..منو کسی مجبور نکرده خودم خواستم
جینآئه:میخوام بدونم چقدر دیگه تحمل داری..میتونی واقعا؟
آیماه:ربطی به تو نداره..تو فقط سرت تو کار خودت باشه..نمیخوام بهم نزدیک شی..
حرفش رو تموم کرد و دوباره راه افتاد..حرفاش چیزی دیگهی بود اما چشماش چیزی دیگهی میگفت..نمیتونم باور کنم،که اون واقعا تهیونگ رو دوس داره..چون تو چشماش یه درده..یچیزی که میترسه به زبون بیاره..اون به یه آدم نیاز داره تا درکش کنه..و به حرفاش گوش بده..اون اسیر این سلطنت شده..آخر کار معلوم نیس که میتونه دوام بیاره یا نه.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نظرتون؟؟حمایت کنیننننننننننن بخدا حال ادامه دادن ندارم حداقل شما حمایت کنین تا بخوام ادامه بدم.
بابت تاخیر عذر میخوام مریض بودم..و راستی بعدی این ممکنه یکمی دیر به دیر پارت بزارم..اما شما یکمی دستتون رو تکون بدین و یه لایک و کامنت کنین 💜
P²³
○_○
______
دوتایی نشسته بودیم و به اُردک های دریاچه که تو حیاط پشتی قصر بود خیره شده بودیم..حرف بینمون رد و بدل نمیشد..آروم ساکت حتی دور از غم های این دنیا.
اما لحظهی طول نکشید تهیونگ با حرفش این صحنه رو ازمون گرفت
تهیونگ:جینآئه.
جینآئه:هوم
بهش نگاه کردم.. میخواست چیزی بگه اما نمیتونست..
جینآئه:چیزی شده
تهیونگ:اگه روزی یکی..ایش!!
جینآئه:تهیونگ(کشیده)
تهیونگ:یکی بیاد و بهت بگه تورو دوس داره چیکار میکنی
به حرفش خندیدم یعنی این سؤالی بود که اینقدر ذهنش رو درگیر خود کرده بود؟
جینآئه:میخوای چیکار کنم..خب دستش رو میگیرم و باهاش فرار میکنم
تهیونگ:یااا جینآئه شوخی نیس..میخوام بدونم
جینآئه:خب راستش رو میگم باهاش فرار میکنم
تهیونگ:جینآئه!!!!
جینآئه:باشه باشه..راستش رو بخوای نمیدونم..شاید ردش کنم شاید قبول،
تهیونگ:مگه نمیگی منو دوس داری؟
جینآئه:میدونی چه زمونهِ ولت میکنم..درست همون وقت که روحم تو آسمون و جسمم زیر این خاک باشه..اینقدر زود از دستم خلاصی نداری..پس نگران نباش..و خودت رو درگیر همچون مسائل نکن..
تهیونگ:میخوای بدونی من چیکار میکنم؟
جینآئه:اوهوم
تهیونگ:شاید باهاش برم شاید ولت کنم..اما اگه رفتم.. یجایی خیلی دور میرم یجایی که دیگه راه برگشت نباشه..چون نمیخوام واسه من تو آسیب ببينی..
جینآئه:ما تا ابد کنار همیم..حتی زندگی بعدی،ازت نمیخوام خودت رو واسه من به خطر بیندازی..هيچوقت نمیخوام..اگه ما تو تقدیر هم باشیم..میشیم مال هم اما اگه نباشیم..بعدی یه مدت از هم خسته میشیم و دیگه این حس از بین میره..
تهیونگ:میدونی این عشق شاید به خون آغشته بشه..چون میدونی همه مخالفن,و ممکنه خیلی هارو از دست بدیم!
جینآئه:امیدوارم این چیزی که میگی هیچوقت اتفاق نیوفته.
آیماه:هی تو جینآئه..باهام بیا..
سرم رو به عقب برگردوندم مطمئنم همهی حرفامون رو شنیده،دست تهیونگ رو از روی شونهام برداشتم و بلند شدم
جینآئه:چی میخوای
آیماه:اتاقم،باید مرتبش کنی
تهیونگ:به یکی دیگه بگو..
آیماه:ولی الان جینآئه که کاری نداره..باید اتاقم رو مرتب کنه..
تهیونگ:مگه من اینجا چی میگم؟جینآئه هیچ جای نمیره
جینآئه:تهیونگ..آروم باش....باید برم..امروز همنقدر کافیه..
دنبال آیماه به سمت قصر راه افتادم...
داشتیم پلههارو بالا میرفتیم که آیماه ایستاد..برگشت سمتم و با عصبانیت زیاد داد کشید
آیماه:داشتی با تهیونگ چیکار میکردی ها!!
با خونسردی کامل جواب دادم
جینآئه:مگه تو کیِ که بخوام جواب پس بدم!مامانم بابام کدومی؟
آیماه:میدونی واسه این بیاحترامی که به یه شاهزاده میکنی..چقدر بد مجازات میشی
جینآئه:مهم نیس..
انگشتش رو به سمتم به حالت تهدید گرفت و گفت
آیماه:گوشات رو باز کن..اگه ملکه یا من..بهت چیزی نگفتیم..به این معنی نیس هرکاری بخوای میتونی..
جینآئه:چرا دست نمیکشی..من میدونم..میدونم این چیزی نیس که تو میخوای..مجبورت کردن..میتونم درکت کنم
آیماه:درکم کنی!!هه..تو هیچوقت منو درک نمیتونی..دیگه از این حرفای الکی نزن..منو کسی مجبور نکرده خودم خواستم
جینآئه:میخوام بدونم چقدر دیگه تحمل داری..میتونی واقعا؟
آیماه:ربطی به تو نداره..تو فقط سرت تو کار خودت باشه..نمیخوام بهم نزدیک شی..
حرفش رو تموم کرد و دوباره راه افتاد..حرفاش چیزی دیگهی بود اما چشماش چیزی دیگهی میگفت..نمیتونم باور کنم،که اون واقعا تهیونگ رو دوس داره..چون تو چشماش یه درده..یچیزی که میترسه به زبون بیاره..اون به یه آدم نیاز داره تا درکش کنه..و به حرفاش گوش بده..اون اسیر این سلطنت شده..آخر کار معلوم نیس که میتونه دوام بیاره یا نه.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نظرتون؟؟حمایت کنیننننننننننن بخدا حال ادامه دادن ندارم حداقل شما حمایت کنین تا بخوام ادامه بدم.
بابت تاخیر عذر میخوام مریض بودم..و راستی بعدی این ممکنه یکمی دیر به دیر پارت بزارم..اما شما یکمی دستتون رو تکون بدین و یه لایک و کامنت کنین 💜
۱۲.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.