"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²⁴
♡_♡
______
آیماه بعد از گفتن اینکه چیکار کنم..اتاقش رو ترک کرد..
به سمت تختش رفتم و لباس های که روش افتاده بود رو دونه دونه برداشتم و داخل کمد لباسش گذاشتم..اینکارو فقط واسه اینکه من از تهیونگ دور باشم کرده بود مگهنه..آخه آدم چقدر احمق میتونه باشه که همچون کاری رو انجام بده..آخرین لباس رو از روی تخت برداشتم که چشمم به یه گردنبند خورد..
کنارش روی تخت نشستم..لباس رو روی تخت گذاشتم و گردنبند رو برداشتم..قشنگ بود..
بلند شدمُ گردنبند رو توی کشو کنار تخت آیماه گذاشتم..
و دوباره به کارم ادامه دادم..
____
برا آخرین بار اتاق رو آنالیز کردم و با دیدن اتاق مرتب آیماه لبخند روی لبم اومد..بلاخره تموم شد..
آهی کشیدم و از اتاق بیرون شدم..به سمت پلهها میرفتم تا برم طبقه اول که با آیماه روبرو شدم داشت میومد بالا..کنار ایستادم تا رد بشه..
از کنارم رد شد اما چند قدم جلوتر از من ایستاد.. دوباره برگشت و نگام کرد
آیماه:واست دارم.
از حرفش چیزی متوجه نشدم منظورش چی بود
جینآئه:داری چی میگی؟
آیماه:خودت میفهمی.
با چند قدم سریع خودش رو به اتاقش رسوند..بدون اینکه از حرفش چیزی رو متوجه بشم..خواستم اونجا رو ترک کنم..اما صدا داد و بداد آیماه مانعم شد
با سرعت زیاد از اتاق اومد بیرون..و داد زد
آیماه:دزد،،دزد...
سریع سمتش دویدم
جینآئه:چرا داد میزنی؟
لبش رو کج کرد و دوباره به داد زدنش ادامه داد..با دستم جلو دهنش رو گرفتم تا صداش رو کسی نشنوه که صدا ملکه از پشتم اومد
ملکه:آیماه!!
از بازوم کشید تا از آیماه دور شم،،
آیماه:جینآئه گردنبندم رو دزدیده
جینآئه:نه نه!!من اینکارو نکردم
شاه:اینجا چیخبره؟
صدا شاه بود..صدای که لرز به تن تک تکمون انداخت آیماه که تا اون لحظه آروم بود شروع کرد به گریه کردن
شاه:گفتم اینجا چیخبره؟
ملکه:جینآئه گردنبند آیماه رو دزدیده
جینآئه:من کاری نکردم..قسم میخورم من چیزی از اتاق شاهزاده برنداشتم
آیماه:یعنی میگی خودم برداشتمش
جینآئه:از کجا معلوم..
شاه:جینآئه درست حرف بزن
روی دو زانو جلو شاه و ملکه نشستم و سرم رو خم کردم
جینآئه:من دزدی نکردم..من فقط اتاق شاهزاده رو مرتب کردم و گردنبند که روی تخت بود رو تو کشو کنار تختش گذاشتم
آیماه:دروغ میگه
جینآئه:دنبالم بیا..بیا تا نشونتون بدم
از روی زمین بلند شدم و به سمت اتاق آیماه رفتم..کشورو دونه دونه گشتم..اما نبود..
آیماه:پس کجاست!
جینآئه:من دروغ نميگم
ملکه:جینآئه،روراست باش..گردنبند رو برداشتی یا نه
جینآئه:نه..خودم با همین دستا تو همین کشو گذاشتمش و بعدش به کارم ادامه دادم..
شاه:جینآئه راستت رو بگو تا مجازات نشی
جینآئه:من کاری نکردم(آروم)
آیماه:اون تنها یادگاری بود که مامانم از مامان بزرگم داشت..اما الان اونو جینآئه دزدیده(بغض)
ملکه:جینآئه میخوای تنبیه بشی شاید اونموقع بخوای به کارت اعتراف کنی!
جینآئه:لطفا..باور کنین من برنداشتمش
شاه رو به خدمتکارهای که واسه سروصدا دم در اتاق آیماه جمع شده بود کرد و گفت
شاه:به نگهبانهای دم در بگو..شاه اظهارشون کرده
دوتایی از خدمتکارهای تعظیم کردن و رفتن..دوباره روی زمین نشستم و التماسوار ازشون خواهش کردم تا حرفم رو باور کنن که مامانم کنارم زمین نشست و سرش رو خم کرد
خ،چوی:سرورم مشکلی پیش اومده؟
ملکه:دخترت،دزدی کرده و از همه بدتر نمیخواد قبول کنه.
خ،چوی:معذرت میخوام اما ممکنه سوءتفاهم پیش اومده باشه.. من بهش باور دارم اون هیچوقت نمیتونه همچون کاری رو انجام بده
دیگه نمیتونستم تو رو مامانم وایسم و به چشماش زُل بزنم..با اینکه تقصیر من نبود اما امروز واسه من غرورش شکسته بود..مجبور شد واسه دفاع من جلو شاه و ملکه زانو بزنه.
آیماه:این چیه؟
روبروم خم شد و گردنبند که تهیونگ بهم داده بود رو تو دست گرفت
آیماه:یکی از گرونترین گردنبندها که متعلق به خانوادههای سلطنتیه!
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نظرتون؟
P²⁴
♡_♡
______
آیماه بعد از گفتن اینکه چیکار کنم..اتاقش رو ترک کرد..
به سمت تختش رفتم و لباس های که روش افتاده بود رو دونه دونه برداشتم و داخل کمد لباسش گذاشتم..اینکارو فقط واسه اینکه من از تهیونگ دور باشم کرده بود مگهنه..آخه آدم چقدر احمق میتونه باشه که همچون کاری رو انجام بده..آخرین لباس رو از روی تخت برداشتم که چشمم به یه گردنبند خورد..
کنارش روی تخت نشستم..لباس رو روی تخت گذاشتم و گردنبند رو برداشتم..قشنگ بود..
بلند شدمُ گردنبند رو توی کشو کنار تخت آیماه گذاشتم..
و دوباره به کارم ادامه دادم..
____
برا آخرین بار اتاق رو آنالیز کردم و با دیدن اتاق مرتب آیماه لبخند روی لبم اومد..بلاخره تموم شد..
آهی کشیدم و از اتاق بیرون شدم..به سمت پلهها میرفتم تا برم طبقه اول که با آیماه روبرو شدم داشت میومد بالا..کنار ایستادم تا رد بشه..
از کنارم رد شد اما چند قدم جلوتر از من ایستاد.. دوباره برگشت و نگام کرد
آیماه:واست دارم.
از حرفش چیزی متوجه نشدم منظورش چی بود
جینآئه:داری چی میگی؟
آیماه:خودت میفهمی.
با چند قدم سریع خودش رو به اتاقش رسوند..بدون اینکه از حرفش چیزی رو متوجه بشم..خواستم اونجا رو ترک کنم..اما صدا داد و بداد آیماه مانعم شد
با سرعت زیاد از اتاق اومد بیرون..و داد زد
آیماه:دزد،،دزد...
سریع سمتش دویدم
جینآئه:چرا داد میزنی؟
لبش رو کج کرد و دوباره به داد زدنش ادامه داد..با دستم جلو دهنش رو گرفتم تا صداش رو کسی نشنوه که صدا ملکه از پشتم اومد
ملکه:آیماه!!
از بازوم کشید تا از آیماه دور شم،،
آیماه:جینآئه گردنبندم رو دزدیده
جینآئه:نه نه!!من اینکارو نکردم
شاه:اینجا چیخبره؟
صدا شاه بود..صدای که لرز به تن تک تکمون انداخت آیماه که تا اون لحظه آروم بود شروع کرد به گریه کردن
شاه:گفتم اینجا چیخبره؟
ملکه:جینآئه گردنبند آیماه رو دزدیده
جینآئه:من کاری نکردم..قسم میخورم من چیزی از اتاق شاهزاده برنداشتم
آیماه:یعنی میگی خودم برداشتمش
جینآئه:از کجا معلوم..
شاه:جینآئه درست حرف بزن
روی دو زانو جلو شاه و ملکه نشستم و سرم رو خم کردم
جینآئه:من دزدی نکردم..من فقط اتاق شاهزاده رو مرتب کردم و گردنبند که روی تخت بود رو تو کشو کنار تختش گذاشتم
آیماه:دروغ میگه
جینآئه:دنبالم بیا..بیا تا نشونتون بدم
از روی زمین بلند شدم و به سمت اتاق آیماه رفتم..کشورو دونه دونه گشتم..اما نبود..
آیماه:پس کجاست!
جینآئه:من دروغ نميگم
ملکه:جینآئه،روراست باش..گردنبند رو برداشتی یا نه
جینآئه:نه..خودم با همین دستا تو همین کشو گذاشتمش و بعدش به کارم ادامه دادم..
شاه:جینآئه راستت رو بگو تا مجازات نشی
جینآئه:من کاری نکردم(آروم)
آیماه:اون تنها یادگاری بود که مامانم از مامان بزرگم داشت..اما الان اونو جینآئه دزدیده(بغض)
ملکه:جینآئه میخوای تنبیه بشی شاید اونموقع بخوای به کارت اعتراف کنی!
جینآئه:لطفا..باور کنین من برنداشتمش
شاه رو به خدمتکارهای که واسه سروصدا دم در اتاق آیماه جمع شده بود کرد و گفت
شاه:به نگهبانهای دم در بگو..شاه اظهارشون کرده
دوتایی از خدمتکارهای تعظیم کردن و رفتن..دوباره روی زمین نشستم و التماسوار ازشون خواهش کردم تا حرفم رو باور کنن که مامانم کنارم زمین نشست و سرش رو خم کرد
خ،چوی:سرورم مشکلی پیش اومده؟
ملکه:دخترت،دزدی کرده و از همه بدتر نمیخواد قبول کنه.
خ،چوی:معذرت میخوام اما ممکنه سوءتفاهم پیش اومده باشه.. من بهش باور دارم اون هیچوقت نمیتونه همچون کاری رو انجام بده
دیگه نمیتونستم تو رو مامانم وایسم و به چشماش زُل بزنم..با اینکه تقصیر من نبود اما امروز واسه من غرورش شکسته بود..مجبور شد واسه دفاع من جلو شاه و ملکه زانو بزنه.
آیماه:این چیه؟
روبروم خم شد و گردنبند که تهیونگ بهم داده بود رو تو دست گرفت
آیماه:یکی از گرونترین گردنبندها که متعلق به خانوادههای سلطنتیه!
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نظرتون؟
۸.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.