"عشق آغشته به خون"
"عشق آغشته به خون"
P²¹
_____
♡♡
_____
با کشُ غوس که به خود دادم متوجه حضورم تو اتاق تهیونگ شدم..شب اینجا خوابیده بودم..
با دستم به پیشونیم زدم و نگاهم افتاد به تهیونگ که آروم به بغل خوابیده بود..
ملافه رو از روم کنار زدمُ از روی تخت بلند شدم..
با نوک پا قدم برداشتم به سمت در...که صدا تهیونگ مانعم شد..
تهیونگ:کجا میری!
برگشتم..بیدار بود..یا بیدار شده؟ روی تختش نشسته بود و منتظر جواب من بود
جینآئه:الانشم دیر شده..اگه مامانم یا کسی دیگه بخواد بیدارم کنه و بره اتاقم و ببينه من نیستم!
تهیونگ:بهش بگو اتاق تهیونگ بودم
جینآئه:تهیونگ داری شوخی میکنی!..میخوای جونمون رو به خطر بیندازم!
از روی تختش بلند شد و سمتم اومد تو فاصله کم جلوم ایستاد
تهیونگ:خطر..تا من اینجام..حرف از خطر نباشه..الانم یه بوس بده..بعدش برو..
جینآئه:پررو
تهیونگ:شبیه توعم
پیشونیم رو بوسید..و بعدی گفتن
تهیونگ:یه روز خوب
جینآئه:همچنین.
اتاق رو با سرعت ترک کردم و پلههارو پایین رفتم خدا خدا میکردم..کسی منو نبینه...
سریع به سمت اتاقم رفتم..و یه آه از ته دل کشیدم
از تو کمدم یه لباس سفید برداشتم و به سمت حموم رفتم..
___
جلو آینه ایستادم و موهام رو با کش که دوری مچم بود بلند بستم با اینکه اگه موهامُ باز میزاشتم بیشتر بهم میومد اما نمیخواستم موقع کار مزاحمم بشه
برا بار آخر خودم رو تو آینه نگاه کردم..به سمت در رفتم که چیزی یادم اومد..تيکه قلب تهیونگ.
از روی میز برداشتمش دوری گردنم بستمش..دستی روش کشیدم..برق میزد..درست مث چشمای مشکی خودش،بعضی روزا تو فکر میرم..واقعا این مسیر که انتخابش کردم درسته!!اما به خود میام و میگم اشتباهات بخش طبیعی این زندگیه البته تا زمانی که بخوای از قبلی درس بگیری و نخوای دوباره تکرارش کنی،چشمام رو بستم و خودم رو با تهیونگ تصور کردم..تو یه مکان خلوت که بجز منو اون کسی دیگهی وجود نداشت..البته اینم بگم..تو دنیا دو معشوق بجز خودششون کسی دیگهی وجود نداره..طبیعت آروم..تابش نور آفتاب،باد خنک که موهامون رو به رقص میآورد،یا لمس دستای که باعث میشد آرومش به تک تک رگ های بدنت تزریق بشه،چشمای جادویی که با هربار نگاه کردن بهش بیشتر غرقش میشدی بیشتر باعث میشد دچار این افسون بشی،فک میکنم خدا هم اینو میخواد امیدوارم اشتباه نکرده باشم..اما انگار خدا داره میگه تهیونگ تو تقدیر توئه..فقط باید به دستش بیاری.
لبخندی با این همه ناگفته های که شاید هیچوقت نخوام به کسی بگم به لبم اومد..
اتاق رو ترک کردم و به سمت آشپزخونه رفتم..
تو چیدن میز به بقیه کمک کردم..از اینکه کسی متوجه حضورم تو اتاق تهیونگ نشده بود خوشحال بودم..اما صورت خندونم باعث شده بود تا همه به دنبال دلیلش بگردند.
بدون توجه به نگاهای ملکه و آیماه که هردو کنار هم نشسته بودن..پشت سر شاه ایستاده بودم.
میدونم با نگاههاشون هزارتا فحش بهم میدادن و نقشه قتلم رو میکشیدن..اما با لبخند از این همه استقبال که از رابطه منو تهیونگ شده بود پذیرای میکردم..
تهیونگ با گفتن صبح بخیر به همه روی صندلیش که روبروی صندلی شاه بود نشست..
اول از همه لیوان آب پرتقالی که روی میز کنار بشقابش بود رو برداشتُ نوشید..چنگال کنار بشقابش رو برداشت تیکه از گوشت رو وارد دهنش کرد..با چشیدن طعمش به سمتم چشمک زد که این از چشم آیماه دور نموند..آیماه که با وجود نفرت که تموم تنش رو فرا گرفته بود به دنبال تهیونگ تيکه گوشت رو تو دهنش گذاشت..شاید اینجوری بیتونه از تهیونگ دست بکشه البته امیدوارم..چون با شنیدن چیزهای که تهیونگ راجع به خانواده آیماه گفت..سخته قدرت رو ول کنن..اونا حتی تا دم مرگ حاظرن برا قدرت بجنگند.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نمیخوای نظرت رو بگی!!🥺
حمایت 🤌🤌
لایک؟!
اسلاید دوم:لباس جینآئه
اسلاید سوم:اتاق جینآئه
P²¹
_____
♡♡
_____
با کشُ غوس که به خود دادم متوجه حضورم تو اتاق تهیونگ شدم..شب اینجا خوابیده بودم..
با دستم به پیشونیم زدم و نگاهم افتاد به تهیونگ که آروم به بغل خوابیده بود..
ملافه رو از روم کنار زدمُ از روی تخت بلند شدم..
با نوک پا قدم برداشتم به سمت در...که صدا تهیونگ مانعم شد..
تهیونگ:کجا میری!
برگشتم..بیدار بود..یا بیدار شده؟ روی تختش نشسته بود و منتظر جواب من بود
جینآئه:الانشم دیر شده..اگه مامانم یا کسی دیگه بخواد بیدارم کنه و بره اتاقم و ببينه من نیستم!
تهیونگ:بهش بگو اتاق تهیونگ بودم
جینآئه:تهیونگ داری شوخی میکنی!..میخوای جونمون رو به خطر بیندازم!
از روی تختش بلند شد و سمتم اومد تو فاصله کم جلوم ایستاد
تهیونگ:خطر..تا من اینجام..حرف از خطر نباشه..الانم یه بوس بده..بعدش برو..
جینآئه:پررو
تهیونگ:شبیه توعم
پیشونیم رو بوسید..و بعدی گفتن
تهیونگ:یه روز خوب
جینآئه:همچنین.
اتاق رو با سرعت ترک کردم و پلههارو پایین رفتم خدا خدا میکردم..کسی منو نبینه...
سریع به سمت اتاقم رفتم..و یه آه از ته دل کشیدم
از تو کمدم یه لباس سفید برداشتم و به سمت حموم رفتم..
___
جلو آینه ایستادم و موهام رو با کش که دوری مچم بود بلند بستم با اینکه اگه موهامُ باز میزاشتم بیشتر بهم میومد اما نمیخواستم موقع کار مزاحمم بشه
برا بار آخر خودم رو تو آینه نگاه کردم..به سمت در رفتم که چیزی یادم اومد..تيکه قلب تهیونگ.
از روی میز برداشتمش دوری گردنم بستمش..دستی روش کشیدم..برق میزد..درست مث چشمای مشکی خودش،بعضی روزا تو فکر میرم..واقعا این مسیر که انتخابش کردم درسته!!اما به خود میام و میگم اشتباهات بخش طبیعی این زندگیه البته تا زمانی که بخوای از قبلی درس بگیری و نخوای دوباره تکرارش کنی،چشمام رو بستم و خودم رو با تهیونگ تصور کردم..تو یه مکان خلوت که بجز منو اون کسی دیگهی وجود نداشت..البته اینم بگم..تو دنیا دو معشوق بجز خودششون کسی دیگهی وجود نداره..طبیعت آروم..تابش نور آفتاب،باد خنک که موهامون رو به رقص میآورد،یا لمس دستای که باعث میشد آرومش به تک تک رگ های بدنت تزریق بشه،چشمای جادویی که با هربار نگاه کردن بهش بیشتر غرقش میشدی بیشتر باعث میشد دچار این افسون بشی،فک میکنم خدا هم اینو میخواد امیدوارم اشتباه نکرده باشم..اما انگار خدا داره میگه تهیونگ تو تقدیر توئه..فقط باید به دستش بیاری.
لبخندی با این همه ناگفته های که شاید هیچوقت نخوام به کسی بگم به لبم اومد..
اتاق رو ترک کردم و به سمت آشپزخونه رفتم..
تو چیدن میز به بقیه کمک کردم..از اینکه کسی متوجه حضورم تو اتاق تهیونگ نشده بود خوشحال بودم..اما صورت خندونم باعث شده بود تا همه به دنبال دلیلش بگردند.
بدون توجه به نگاهای ملکه و آیماه که هردو کنار هم نشسته بودن..پشت سر شاه ایستاده بودم.
میدونم با نگاههاشون هزارتا فحش بهم میدادن و نقشه قتلم رو میکشیدن..اما با لبخند از این همه استقبال که از رابطه منو تهیونگ شده بود پذیرای میکردم..
تهیونگ با گفتن صبح بخیر به همه روی صندلیش که روبروی صندلی شاه بود نشست..
اول از همه لیوان آب پرتقالی که روی میز کنار بشقابش بود رو برداشتُ نوشید..چنگال کنار بشقابش رو برداشت تیکه از گوشت رو وارد دهنش کرد..با چشیدن طعمش به سمتم چشمک زد که این از چشم آیماه دور نموند..آیماه که با وجود نفرت که تموم تنش رو فرا گرفته بود به دنبال تهیونگ تيکه گوشت رو تو دهنش گذاشت..شاید اینجوری بیتونه از تهیونگ دست بکشه البته امیدوارم..چون با شنیدن چیزهای که تهیونگ راجع به خانواده آیماه گفت..سخته قدرت رو ول کنن..اونا حتی تا دم مرگ حاظرن برا قدرت بجنگند.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نمیخوای نظرت رو بگی!!🥺
حمایت 🤌🤌
لایک؟!
اسلاید دوم:لباس جینآئه
اسلاید سوم:اتاق جینآئه
۱۳.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.