"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²²
&&__&&
______
بعدی صبحونه
______
دستمال مرطوب رو برداشتمُ باهاش تابلو های سالن رو تمیز کردم..هرکدوم تابلو حس خاصی بهت منتقل میکرد..شاه عاشق رنگ مشکی بود با قرمز،شاید واسه اینه که خون تاریکی رو میاره..ملکه بارها میخواست دکور قصر رو عوض کنه..میدونین دیگه خانوما عاشق رنگ های سفید،صورتی،ان،چون سفید پاکیه و صورتی دوست داشتن،علاقه داشتن به چیزی،با نظر ملکه موافقم،چرا بخوایم خون رو دوس داشته باشیم با اینکه میتونیم همدیگر رو دوست داشته باشیم چرا بخوایم تو تاریکی باشیم تا روشنایی..درسته ملکه عاشق ایناست اما هیچوقت به معنی این رنگها دقت نکرده،،اون نیاز داره تا یکمی از این دنیا که توش قدرت وجود داره دور باشه..همه بهش نیاز دارن..تا این حس که باعث میشه..به خودمون ببالیم از بین بره..
دستی روی قاب های عکس که روی میز بود کشیدم اما عکس که اونجا بود قلبم رو صدا زد.
قاب عکس رو برداشتم..مث همیشه زیبا بود..حتی همين عکس که هیچ حرکتی نداشت باعث میشد تا دل آدم واسش بلرزه..تو آغوش گرفتم..قلبم تُند میزد..از زمانیکه تهیونگ وارد زندگیم شده..نه تنها زندگیم رو بلکه دنیام رو عوض کرده،،و از این بابت خوشحالم..امیدوارم منم تونسته باشم..چیزی برایش عوض کرده باشم..
چون نمیخوام بدون هيچی کنارش باشم..اگه نتونسته باشم چیزی برایش عوض کنم.. یعنی من واسه تهیونگ نيستم چون منم مث بقیه میشم..
میخوام همنجوری که اون زندگیم رو عوض کرده منم واسش کاری کرده باشم.
با صدای که اسمم رو صدا زد..قاب عکس از دستم کف اتاق افتاد..صدای خورد شدن..شیشه قاب باعث ترسم شد.
جان:جینآئه!!
سریع زمین نشستم و خواستم تیکه های خورد شده شیشه رو جمع کنم که دستی مچ دستم رو گرفت و مانع شد
جان:صبر کن!
جینآئه:شکست...
جان:چیزی نیست..آروم باش،،بزار من جمعشون میکنم.
بلند شدم که جانم متقابل از جاش بلند شد.
جان:معذرت میخوام فکر نمیکردم ممکنه بترسی اومدم بگم..تهیونگ گفت حیاط پشتی قصر منتظرته...
جینآئه:نمیتونم برم..ممکنه یکی اونجا مارو ببینه
جان:تهیونگ میخواد چیزیو نشونت بده..
جینآئه:اول اینارو باید جمع کنم
جان:تو برو من انجامش میدم
جینآئه:واقعا انجام میدی
جان:آره برو.
جینآئه:ممنون..
بعدی گفتن تشکر اونجارو ترک کردم..از در پشتی بیرون شدم و رفتم به سمت مکان که جان بهم گفته بود..با دیدن تهیونگ که انگار چیزی تو دستش بود به سمتش رفتم
پشتش ایستادم و گفتم
جینآئه:داری چیکار میکنی؟
فک کردم شاید بترسه اما هیچ واکنش نشون نداد انگار میدونست من همونجام.
تهیونگ:دارم تورو میکشم..
نگاهی به بوم نقاشی که دستش بود انداختم..
تهیونگ:خوب شده؟
جینآئه:حتی از خودی واقعیش..
تهیونگ:نه دراون حد..
تهیونگ:میدونی چرا موهات رو اینجوری صاف کشیدم چون بیشتر بهت میاد..دیگه نمیخوام بلند ببندیدش..باز بزار..چون میخوام موقع که باد باعث رقصیدنش میشه رو ببینم.
بوم نقاشی رو روی میز جلویش گذاشت و با دستش اشاره کرد بنشينم.
کنارش نشستم دستش رو روی بازوم گذاشت منو به خودش نزدیک کرد
تهیونگ:جینآئه..میخوام موهامو کوتاه کنم.
جینآئه:چرا؟
تهیونگ:فک میکنم اینجوری بهم نمیاد
جینآئه:به من میگی باز بزارمش اما خودت کوتاهش میکنی!
تهیونگ:میخوام یبار امتحانش کنم اگه بد شد دیگه میزارم بلند شه
جینآئه:نمیدونم..هرجور دوس داری..ولی بگم..تو هرجور باشی باعث میشی دلم آدم واست آب بشه.
تهیونگ نفس عمیق کشید و چیزی نگفت..چیزی واسه گفتن نداشت یا میترسید که بگه..و باعث ترس من بشه
تهیونگ:میگم جینآئه،اگه بخوام به بابام بگم دوست دارم اما واکنش بابام منفی باشه چه؟اگه بگه..نمیتونی
جینآئه:نمیدونم،شاید اون موقع زمانش باشه که باید هرکدوم یه مسیر جداگونه رو انتخاب کنیم.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
P²²
&&__&&
______
بعدی صبحونه
______
دستمال مرطوب رو برداشتمُ باهاش تابلو های سالن رو تمیز کردم..هرکدوم تابلو حس خاصی بهت منتقل میکرد..شاه عاشق رنگ مشکی بود با قرمز،شاید واسه اینه که خون تاریکی رو میاره..ملکه بارها میخواست دکور قصر رو عوض کنه..میدونین دیگه خانوما عاشق رنگ های سفید،صورتی،ان،چون سفید پاکیه و صورتی دوست داشتن،علاقه داشتن به چیزی،با نظر ملکه موافقم،چرا بخوایم خون رو دوس داشته باشیم با اینکه میتونیم همدیگر رو دوست داشته باشیم چرا بخوایم تو تاریکی باشیم تا روشنایی..درسته ملکه عاشق ایناست اما هیچوقت به معنی این رنگها دقت نکرده،،اون نیاز داره تا یکمی از این دنیا که توش قدرت وجود داره دور باشه..همه بهش نیاز دارن..تا این حس که باعث میشه..به خودمون ببالیم از بین بره..
دستی روی قاب های عکس که روی میز بود کشیدم اما عکس که اونجا بود قلبم رو صدا زد.
قاب عکس رو برداشتم..مث همیشه زیبا بود..حتی همين عکس که هیچ حرکتی نداشت باعث میشد تا دل آدم واسش بلرزه..تو آغوش گرفتم..قلبم تُند میزد..از زمانیکه تهیونگ وارد زندگیم شده..نه تنها زندگیم رو بلکه دنیام رو عوض کرده،،و از این بابت خوشحالم..امیدوارم منم تونسته باشم..چیزی برایش عوض کرده باشم..
چون نمیخوام بدون هيچی کنارش باشم..اگه نتونسته باشم چیزی برایش عوض کنم.. یعنی من واسه تهیونگ نيستم چون منم مث بقیه میشم..
میخوام همنجوری که اون زندگیم رو عوض کرده منم واسش کاری کرده باشم.
با صدای که اسمم رو صدا زد..قاب عکس از دستم کف اتاق افتاد..صدای خورد شدن..شیشه قاب باعث ترسم شد.
جان:جینآئه!!
سریع زمین نشستم و خواستم تیکه های خورد شده شیشه رو جمع کنم که دستی مچ دستم رو گرفت و مانع شد
جان:صبر کن!
جینآئه:شکست...
جان:چیزی نیست..آروم باش،،بزار من جمعشون میکنم.
بلند شدم که جانم متقابل از جاش بلند شد.
جان:معذرت میخوام فکر نمیکردم ممکنه بترسی اومدم بگم..تهیونگ گفت حیاط پشتی قصر منتظرته...
جینآئه:نمیتونم برم..ممکنه یکی اونجا مارو ببینه
جان:تهیونگ میخواد چیزیو نشونت بده..
جینآئه:اول اینارو باید جمع کنم
جان:تو برو من انجامش میدم
جینآئه:واقعا انجام میدی
جان:آره برو.
جینآئه:ممنون..
بعدی گفتن تشکر اونجارو ترک کردم..از در پشتی بیرون شدم و رفتم به سمت مکان که جان بهم گفته بود..با دیدن تهیونگ که انگار چیزی تو دستش بود به سمتش رفتم
پشتش ایستادم و گفتم
جینآئه:داری چیکار میکنی؟
فک کردم شاید بترسه اما هیچ واکنش نشون نداد انگار میدونست من همونجام.
تهیونگ:دارم تورو میکشم..
نگاهی به بوم نقاشی که دستش بود انداختم..
تهیونگ:خوب شده؟
جینآئه:حتی از خودی واقعیش..
تهیونگ:نه دراون حد..
تهیونگ:میدونی چرا موهات رو اینجوری صاف کشیدم چون بیشتر بهت میاد..دیگه نمیخوام بلند ببندیدش..باز بزار..چون میخوام موقع که باد باعث رقصیدنش میشه رو ببینم.
بوم نقاشی رو روی میز جلویش گذاشت و با دستش اشاره کرد بنشينم.
کنارش نشستم دستش رو روی بازوم گذاشت منو به خودش نزدیک کرد
تهیونگ:جینآئه..میخوام موهامو کوتاه کنم.
جینآئه:چرا؟
تهیونگ:فک میکنم اینجوری بهم نمیاد
جینآئه:به من میگی باز بزارمش اما خودت کوتاهش میکنی!
تهیونگ:میخوام یبار امتحانش کنم اگه بد شد دیگه میزارم بلند شه
جینآئه:نمیدونم..هرجور دوس داری..ولی بگم..تو هرجور باشی باعث میشی دلم آدم واست آب بشه.
تهیونگ نفس عمیق کشید و چیزی نگفت..چیزی واسه گفتن نداشت یا میترسید که بگه..و باعث ترس من بشه
تهیونگ:میگم جینآئه،اگه بخوام به بابام بگم دوست دارم اما واکنش بابام منفی باشه چه؟اگه بگه..نمیتونی
جینآئه:نمیدونم،شاید اون موقع زمانش باشه که باید هرکدوم یه مسیر جداگونه رو انتخاب کنیم.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
۹.۹k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.