"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²⁵
+_+
_____
آیماه گردنبند رو با ضربت زیاد بیرون کرد و تو دستش گرفت و به سمت ملکه رفت،ملکه نگاهی به گردنبند انداخت،
ملکه:آیماه درست میگه..این یکی از گرونترین گردنبندهاست..
آیماه:پس این چیه..این یکیو از کی دزدیدی.
جینآئه:ا..اون..
رسیدن نگهبانهای دم در باعث شد تا حرفم رو قورت بدم..
شاه:ببریدش..²⁰شلاق برای بار اول..اگه به جرمش اعتراف کرد ولش کنین اگه نه ادامه بدین
نگهبانا از بازوم گرفتن و بلندم کردن..داشتیم از کنار شاه و ملکه رد میشدیم..ایستادم
جینآئه:آدم اشتباهی رو انتخاب کردین..واسه اینکارتون پشیمون میشین..با اینکه نباید هیچ دخالت تو زندگی شما نداشته باشم،اما بهتره با چشمای بازتر به چهار اطرافتون بنگرین.
سرم رو به معنی تعظيم خم کردم و دوباره با زور نگهبانا راه افتادم..
دستام رو با حلقه های زنجیر که از سقف اتاق آویزان بود بستن بقیه نگهبانا کنار ایستادنُ یکی از اونا یه شلاق از روی میز که گوشه اتاق بود برداشت و به سمتم اومد..
واسه نگهبانا سخت بود تا منو بزنن چون خیلی وقته همو میشناسیم و شدیم خانوادهای واسه هم..نگهبان قبل از اینکه اولین ضربه شلاق رو روی بدنم فرو کنه ازم بابت کارش معذرت خواست
نگهبان:جینآئه،معذرت میخوام..میدونی اگه از دستور شاه سرپیچی کنیم چی میشه
جینآئه:اشکال نداره به کارت ادامه بده..تو نباید خودت رو مقصر بدونی..چون اونایی که این بلا و سرم آوردن اون بیرون ایستادن و دارن خوشحالی میکنن..دنیا همین..هرکی قدرت داره فک میکنه دنیا مال خودشه..اما قدرت واقعی دوست داشتن و احترام گذاشتن به بقیهاس...که اینا چیزی نمیدونن انجامش بده میخوام بدونن که ترسی ندارم
با برخورد اولین ضربه شلاق..آه بلندی کشیدم میخواستم مانع خودم بشم چون به هیچ وجه دوس نداشتم..صدام رو اونا بیشنونن..
لبام رو با دندونم گاز گرفتم تا مانع داد کشیدنم شده باشم..
درد جای شلاق اونقدر زیاد شد که بعدا دیگه حسش نمیکردم فقط آخرین چیزی که تونستم حسش کنم خیس شدن پشتم بود.
نگهبان:هی جینآئه..یچیزی بگو!!
چشمام که سنگین شده بود رو باز کردم و به نگهبان که جلوم ایستاده بود نگاه کرد
جینآئه:چی بگم..میخوای به جرم که انجامش ندادم اعتراف کنم.
نگهبان:اینجوری بیشتر آسیب میبینی.
جینآئه:ادامه بده
دست که باهاش شلاق رو گرفته بود رو بلند کرد و واسه ضربه بعدی آمادش کرد که صدای مانعش شد
آیماه:کافیه..پیداش کردم
میدونستم اینا همش نقشه آیماه و ملکهست فقط میخواستن کاری کنن تا درد بکشم.
زنجیر هارو از دوری دستم باز کردن..توان ایستادن نداشتم..نزدیک افتادن بودم که نگهبان دستم رو گرفت و کمک شد رو پا وایسم..آیماه نزدیکم اومد..با چشمای نيمه بازم نگاش کردم و خواستم چیزی بگم که زودتر گفت
آیماه:این فقط یه هشدار بود.
جینآئه:میدونستم همش نقشه تو و ملکه ست..ولی با این کاراتون چیزی به دستتون نمیاد
آیماه:عه!! تروخدا کوتاه بیا..حالم ازت بهم میخوره چقدر حرف میزنی تو..خدمتکار به دانای تو!!دست بکش از چیزی که مال تو نیس.
جینآئه:باشه دست میکشم..این تو و این حس که نسبت به تهیونگ داری..میخوام ببینم میتونی تهیونگ رو عاشق خودت کنی؟
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نمیخوای نظر بدی؟
P²⁵
+_+
_____
آیماه گردنبند رو با ضربت زیاد بیرون کرد و تو دستش گرفت و به سمت ملکه رفت،ملکه نگاهی به گردنبند انداخت،
ملکه:آیماه درست میگه..این یکی از گرونترین گردنبندهاست..
آیماه:پس این چیه..این یکیو از کی دزدیدی.
جینآئه:ا..اون..
رسیدن نگهبانهای دم در باعث شد تا حرفم رو قورت بدم..
شاه:ببریدش..²⁰شلاق برای بار اول..اگه به جرمش اعتراف کرد ولش کنین اگه نه ادامه بدین
نگهبانا از بازوم گرفتن و بلندم کردن..داشتیم از کنار شاه و ملکه رد میشدیم..ایستادم
جینآئه:آدم اشتباهی رو انتخاب کردین..واسه اینکارتون پشیمون میشین..با اینکه نباید هیچ دخالت تو زندگی شما نداشته باشم،اما بهتره با چشمای بازتر به چهار اطرافتون بنگرین.
سرم رو به معنی تعظيم خم کردم و دوباره با زور نگهبانا راه افتادم..
دستام رو با حلقه های زنجیر که از سقف اتاق آویزان بود بستن بقیه نگهبانا کنار ایستادنُ یکی از اونا یه شلاق از روی میز که گوشه اتاق بود برداشت و به سمتم اومد..
واسه نگهبانا سخت بود تا منو بزنن چون خیلی وقته همو میشناسیم و شدیم خانوادهای واسه هم..نگهبان قبل از اینکه اولین ضربه شلاق رو روی بدنم فرو کنه ازم بابت کارش معذرت خواست
نگهبان:جینآئه،معذرت میخوام..میدونی اگه از دستور شاه سرپیچی کنیم چی میشه
جینآئه:اشکال نداره به کارت ادامه بده..تو نباید خودت رو مقصر بدونی..چون اونایی که این بلا و سرم آوردن اون بیرون ایستادن و دارن خوشحالی میکنن..دنیا همین..هرکی قدرت داره فک میکنه دنیا مال خودشه..اما قدرت واقعی دوست داشتن و احترام گذاشتن به بقیهاس...که اینا چیزی نمیدونن انجامش بده میخوام بدونن که ترسی ندارم
با برخورد اولین ضربه شلاق..آه بلندی کشیدم میخواستم مانع خودم بشم چون به هیچ وجه دوس نداشتم..صدام رو اونا بیشنونن..
لبام رو با دندونم گاز گرفتم تا مانع داد کشیدنم شده باشم..
درد جای شلاق اونقدر زیاد شد که بعدا دیگه حسش نمیکردم فقط آخرین چیزی که تونستم حسش کنم خیس شدن پشتم بود.
نگهبان:هی جینآئه..یچیزی بگو!!
چشمام که سنگین شده بود رو باز کردم و به نگهبان که جلوم ایستاده بود نگاه کرد
جینآئه:چی بگم..میخوای به جرم که انجامش ندادم اعتراف کنم.
نگهبان:اینجوری بیشتر آسیب میبینی.
جینآئه:ادامه بده
دست که باهاش شلاق رو گرفته بود رو بلند کرد و واسه ضربه بعدی آمادش کرد که صدای مانعش شد
آیماه:کافیه..پیداش کردم
میدونستم اینا همش نقشه آیماه و ملکهست فقط میخواستن کاری کنن تا درد بکشم.
زنجیر هارو از دوری دستم باز کردن..توان ایستادن نداشتم..نزدیک افتادن بودم که نگهبان دستم رو گرفت و کمک شد رو پا وایسم..آیماه نزدیکم اومد..با چشمای نيمه بازم نگاش کردم و خواستم چیزی بگم که زودتر گفت
آیماه:این فقط یه هشدار بود.
جینآئه:میدونستم همش نقشه تو و ملکه ست..ولی با این کاراتون چیزی به دستتون نمیاد
آیماه:عه!! تروخدا کوتاه بیا..حالم ازت بهم میخوره چقدر حرف میزنی تو..خدمتکار به دانای تو!!دست بکش از چیزی که مال تو نیس.
جینآئه:باشه دست میکشم..این تو و این حس که نسبت به تهیونگ داری..میخوام ببینم میتونی تهیونگ رو عاشق خودت کنی؟
غلط املایی بود معذرت 💫💖
نمیخوای نظر بدی؟
۱۲.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.