🍷پارت78🍷
🍷پارت78🍷
"میسو"
تعجب کرد
+من یه احمقم که زخمای کسی که اون همه بالا سرم اورد و از خانوادم جدام کرد رو پانسمان کردم
بغض کردم
+احمقم که با دیدن زخمات و ریختن خونت رو دستام یاد بدترین خاطره زندگیم افتادم
و از همه بدتر ترو جای اون دیدم
اشکام سرازیر شد
+احمقم چون میخواستم حداقل ترو نجات بدم کاری که نتونستم برای مهم ترین ادم زندگیم بکنم و از دستش دادم
اشکام جلوی دیدمو گرفته بود
+اون مرد جون داد اونم رو دستای من و من نتونستم کاری کنم
داد زدم
+من احمقممممممم
دستامو رو صورتم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون در اتاقو بستمو چسبیدم بهش اروم سر خوردم رو زمین
اشکام میریخت و من دستمو مشت کردم کوبیدم به قلبم
همش تقصیر توعه که انقدر ضعیفی
انقدر گریه کردم مه دیگه خسته شده بودم
همونجا نشسته بودم و بیحال به یه نقطه نامشخص زل زده بودم
به هیچی فکر نمیکردم یعنی نمیتونستم
_اونجایی
با صداش از اون دنیای گنگ اومدم بیرون
+اره
_بیا تو
نفس عمیق کشیدم و بلند شدم انگار قدرتمو ازم گرفته بودن پامو نمیتونستم تکون بدم
مشت زدم به پام و اروم حرکت کردم
در اتاقش و باز کردم و رفتم تو نشسته بود و به یه جا زل زده بود
با داخل شدنم برگشت و نگام کرد
+چیشده
_باید برم حموم
هنگ زده نگاش کردم
+خوب
_باید موهامو بشوری
+چیییییکاار کنمم
پوکر نگام کرد
امکان نداره چرا من بای...
دستشو اورد بالا چشمم خورد به پانسمانش
+بازم...
سرشو کج کرد و یه ابروشو داد بالا چشامو محکم بستم و لبمو کردم تو دهنم
+چیکار کنم
یه لبخند کج زد و بلند شد رفت تو حمومی که تو اتاق بود کارم به جایی رسیده که باید موهای اینم من بشورم...
اینم از این دیگه قشنگ تو خماری گذاشتمتون و حالا حالا ها میزارم بمونید تو این خماری😜💖
"میسو"
تعجب کرد
+من یه احمقم که زخمای کسی که اون همه بالا سرم اورد و از خانوادم جدام کرد رو پانسمان کردم
بغض کردم
+احمقم که با دیدن زخمات و ریختن خونت رو دستام یاد بدترین خاطره زندگیم افتادم
و از همه بدتر ترو جای اون دیدم
اشکام سرازیر شد
+احمقم چون میخواستم حداقل ترو نجات بدم کاری که نتونستم برای مهم ترین ادم زندگیم بکنم و از دستش دادم
اشکام جلوی دیدمو گرفته بود
+اون مرد جون داد اونم رو دستای من و من نتونستم کاری کنم
داد زدم
+من احمقممممممم
دستامو رو صورتم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون در اتاقو بستمو چسبیدم بهش اروم سر خوردم رو زمین
اشکام میریخت و من دستمو مشت کردم کوبیدم به قلبم
همش تقصیر توعه که انقدر ضعیفی
انقدر گریه کردم مه دیگه خسته شده بودم
همونجا نشسته بودم و بیحال به یه نقطه نامشخص زل زده بودم
به هیچی فکر نمیکردم یعنی نمیتونستم
_اونجایی
با صداش از اون دنیای گنگ اومدم بیرون
+اره
_بیا تو
نفس عمیق کشیدم و بلند شدم انگار قدرتمو ازم گرفته بودن پامو نمیتونستم تکون بدم
مشت زدم به پام و اروم حرکت کردم
در اتاقش و باز کردم و رفتم تو نشسته بود و به یه جا زل زده بود
با داخل شدنم برگشت و نگام کرد
+چیشده
_باید برم حموم
هنگ زده نگاش کردم
+خوب
_باید موهامو بشوری
+چیییییکاار کنمم
پوکر نگام کرد
امکان نداره چرا من بای...
دستشو اورد بالا چشمم خورد به پانسمانش
+بازم...
سرشو کج کرد و یه ابروشو داد بالا چشامو محکم بستم و لبمو کردم تو دهنم
+چیکار کنم
یه لبخند کج زد و بلند شد رفت تو حمومی که تو اتاق بود کارم به جایی رسیده که باید موهای اینم من بشورم...
اینم از این دیگه قشنگ تو خماری گذاشتمتون و حالا حالا ها میزارم بمونید تو این خماری😜💖
۸۳.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.