یاشار و عسل با نگرانی ازم میپرسیدن که چرا گریه میکنم از ی
یاشار و عسل با نگرانی ازم میپرسیدن که چرا گریه میکنم از یاشار خواستم راه بیوفته و توی راه براشون هر چی شنیده بودم گفتم یهو یاشار وایستاد و دستشو محکم زد روی فرمون و عسل سعی میکرد آرومش کنه که یاشار گفت_کاش میشد صداشو ضبط میکردی._من از پشت در گوش دادم نمیشد صداشو ضبط کرد که._خب به نظرت چیکار کنیم خودت پیشنهادت چیه؟._نمیدونم یاشار نمیدونم فعلا مارو برسون خونه تا بتونم توی خلوت یکم فکر کنم._باشه خواهرم.چون خیابونا شلوغ نبود زود رسیدیم ترانه و سایه خوابشون برده بود یاشار سایه رو بغل کرد و منم ترانه رو و رفتیم داخل ازش تشکر کردمو و رفت منم بچه هارو گذاشتم توی تختشون و خودمم چایی درست کردمو و نشستم روی مبل در زدن ساعت 11 شب کی میتونه باشه.با دیدن تصویر لیلی توی آیفون لبخندی روز لبام نشست و در رو باز کردم و چند ثانیه بعد در آسانسور باز شد و لیلی با سهیل و سه ساک کوچیک توی دستش اومد سریع ساک رو ازش گرفتمو و رفتیم توی خونه._قربونت برم من سلاممم تو این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟._سلام به روی ماهت گیسو خانوم جان والا دلم طاقت نیاورد محمد شب اومده بود شام خونمون منم که دیدم اینجوری سعید و سپهر تنها نیستن ازش خواستم برای خواب هم بمونه و بعدشم به سعید گفتم منو و با این فسقلی بیاره پیشت که فکرامونو بزاریم روی هم یه راهیی پیدا کنیم._لیلی؟یاشار بهت چیزی گفته اره؟._من خودم بهش زنگ زدم قبل اینکه بیام اینجا میخاستم ببینم خونه ای یا نه چون خودت گوشیتو جواب ندادی اونم گفت رسوندت خونه و بقیه ماجرا رو هم گفت._مرسی اومدی عشق دلم._وظیفه بود گیسوی من._برو لباساتو عوض کن سهیل رو هم بزار روی تخت منو و آرمان بعدشم بیا بشینیم فکر کنیم._اطاعت امر گیسو بانو.خندیدم و رفتم توی آپشزخونه تا برای لیلی هم چای درست کنم چایی رو آوردم و گذاشتم روی میز و لیلی هم کنارم نشست و مشغول حرف و فکر شدیم که یهو لیلی گفت_ببینم گیسو تو ادرس شرکتی که فرزاد توی تهران داره رو بلدی؟._اره چطور؟._ببین من یه نقشه دارم._چه نقشه ای ؟._من میگم یه وقتی که مطمئنیم فرزاد شرکت نیست بریم اونجا و بریم توی اتاقش لا به لای مدارک و خلاصه کل اتاقو بگردیم شاید چیزی پیدا شد._واای افرینن لیلی عالیهه ولی خب فرزاد اگر نباشه منشی و اینا که هستن._خب ما شب میریم که هیشکی نباشه._خب چجوری در رو باز کنیم؟من میگم به پلیس بگیم انجام بده._عزیز من اینجوری فرزاد میفهمه بهش شک کردیم و اگر پلیسا چیزی گیرشون نیاد فرزاد همه ی مدارکو از بین میبره._اره راس میگیا چقدر تو باهوشی اخه خب ولی با دوربینا و اینا چیکارکنیم؟._ببین من فردا میرم پیش یه متخصص دوربین مدار بسته راه حل از کار انداختن دوربینارو یاد میگیرم برای باز کردن درا هم باید یه متخصص مخصوص همین کار پیدا کنیم و با خودمون ببریمش._اره عالیه خب غیر خودمو و خودت کی میخاد بیاد باهامون؟._من میگم به یاشار که نگیم چون نمیزاره بریم اصن تنها بریم._عه لیلی تنها خطرناکه اگر یه بلایی خدایی نکرده سر تو بیاد من جواب مجنونت رو چی بدم؟._مجنون کیه گیسو ؟._سعید مجنونه دیگه.خندید و منم خندیدم تا صبح بیدار بودیم و برنامه ریزی میکردیم. بعد از خوردن صبحانه لیلی سهییل رو آماده کرد و خودشم آماده شد و منم اماده شدم زنگ زدم به پرستار ترانه و سایه و گفتم بیاد پیششون بمونه تا من برگردم و طولی نکشید که پرستار اومد و منو و لیلی از خونه اومدیم بیرون اول سهیل رو گذاشتیم خونه ی مامان لیلی و بعدش رفتیم یه مغازه ی مخصوص دوربینای مدار بسته.لیلی میشناختش چون مسئول تنظیم دوربینای مدار بسته فدراسیون بود ازش خواست تا از کار انداختن دوربینارو بهمون یاد بده و اونم قبول کرد و به لیلی یاد داد بعدشم ازش یه دستگاه گرفتیم که محل هر دوربین مدار بسته رو بهمون نشون میداد.ازش تشکر کردیمو و لیلی هم بهش گوشزد کرد که کسی خبردار نشه که ما اومدیم سراغش.از مغازه اومدیم بیرون و بعد از پرس و جو و تحقیق رفتیم پیش یه زن و مرد که با هم خواهر و برادر بودن و تخصصشون باز کردن قفلای رمزی بود اولش قبول نکردن ولی تا گفتیم پول خوب میدیم دختره قبول کرد و قرار شد فقط بیاد برامون قفلارو باز کنه و بعدشم بره
۲۱.۹k
۳۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.