پارت7 《brave doll》
#پارت7 《brave doll》#
شروع به پایین اومدن از پله ها کردم که یهو اون مرد از شکمم گرفت و جلوش کشید گردنم و لیس زد
جیمبن:یه سوال لارا...تهیونگ که اذیتت یا تجاوزت نکرد
لارا:اگه ببینی الان خودت داری بهم تجاوز میکنی اون دوست عوضیت هم داشت تجاوز میکرد..شما چه مرگتونه
پسش زدم و بدو بدو از پله ها رفتم پایین..
عجب جهنمی...
تا جایی که میدونم و بود، هر خونه ای یه آجوما داره و صدرصد هم اینجا هم داره...سمت آشپزخونه قدم برداشتم¡
لارا:آجومااا..آجوماا
¡عا سلام دخترم
لارا:سلام آجوما
یه زن پیر با پوستی چروک زده رژ لب کمرنگ صورتی بر لب و لباس های ورزیده مخصوص سرپرست خدمتکار.... تک خنده ای کردم
لارا:اوحح...من خدمتکار و حالا نمیدونم چیه اینجا هستم ولی منو جناب کیم آوردن اینجا و الان هم سرشون درد میکنه و...من اتاق ندارم میشه یه اتاقی رو بهم نشون بدین
¡دخترم من نمیدونستم و نمیتونم بدون هیچ امری به تو اتاق بدم ولی برم از ارباب اطلاعات رو بگیرم بیام
لارا:آجوما میگم ایشون مریضن و سرشون درد میکنه..
ته:الان حالم خوبه
ترسیدم که باعث شد گوشه حولم آویزون بشه و بیوفته..که سریع تهیونگ اومد و بغلم کرد کمرم رو با دست راستش گرفت و با دست چپش گوشه حوله رو بالا برد و گره زد و دم گوشم...
ته:اجازه نمیدم به غیر از من هیچ مردی بدن سفید و خوشگلت رو ببینه(پوزخند...
لارا:(تحریک میشه...
میشه خودتو انقد به من نمالی?
ته:(خودشو بیشتر میچسبونه...
همه بیرون چی شد تحریک شدی?هم?
لارا:من...من
که....
از زبان ته:
خودمو بهش بیشتر میچسبوندم ومی مالوندم که تحریک بشه و شاید دلش بخواد باهم باشیم همینجوری پیش میرفتیم که جیمین اومد و لارا رو ازم جدا و پشت خودش قایم کرد
تک خنده بلند و عصبی کردم:
ته:خیر باشه جیمین پارک..غیرتی شدین برا کسی که نمیشناسین?هان?
جیمین:تو حق نداری به یه دختر همین جوری تجاوز کنی
ته:پس من بودم تو بار دخترا رو به فاک میدادم?اونم بدون اینکه خودشون بخوانآیا اون تجاوز حساب نمیشه???
جیمین:تهیونگ بس کن(با صدای بلند...
ته:اگه بسنکنم چیکار میکنی هان?(داد....
جیمین:هه ببین م....(تهیونگ حرفشو قط میکنه...
ته:رفتی قمارخونه رو به باد دادی الان رفتی جلوم از غیرت حرف میزنی و کثافت کاریات رو میپوشونی(عربده......
جیمین:بحث رو چرا به جاهای باریک میکشونی
ته:من خودم میدونم با بردم چیکار کنم یا چیکار نکنم
از زبان لارا:صدای شکستن قلبم و تیکه تیکه شدنش رو شنیدم...اون منو "برده"خطاب کرد پس منو به عنوان یه برده گرفته..عجب دختر خوشخیالی هستم فک میکردم منو از دست اونا نجات داده و میخواد دوست دختر خودش کنه هه منه احمق
از زبان ته: کسی نمیدونست که من هنوز اونو دوس دارم و حس هام نسبت به لارا کم نشده و من اون به عنوان دوست دخترم آوردم پیش خودم اما وقتی با اون پسره توی بار دیدمش نظرم عوض شد و بهتره که باهاش سرد باشم ولی نه به عنوان یه خدمتکار...بعد کار جیمین عصبی شدم ولی از لارا ناراحت شدم که چرا از پشتش در نییومد تا بیاد سمتم که باعث شد نظرم زمین تا آسمان فرق کنه
(وقتی تهیونگ عصبی میشه کنترلش رو از دست میده)
و وقتی هم که گفتم "برده" ناراحت شدنش رو تونستم ببینم و قطره های اشک تو چشاش جم شده بود واقعا از حرفم پشیمون شدم...
بعد یه سرفه کرد و از آشپزخونه خارج شد
خواستم منم خارج بشم که جیمین مانعم شد...
شرایط
لایک¹⁵
کامنت²⁰
شروع به پایین اومدن از پله ها کردم که یهو اون مرد از شکمم گرفت و جلوش کشید گردنم و لیس زد
جیمبن:یه سوال لارا...تهیونگ که اذیتت یا تجاوزت نکرد
لارا:اگه ببینی الان خودت داری بهم تجاوز میکنی اون دوست عوضیت هم داشت تجاوز میکرد..شما چه مرگتونه
پسش زدم و بدو بدو از پله ها رفتم پایین..
عجب جهنمی...
تا جایی که میدونم و بود، هر خونه ای یه آجوما داره و صدرصد هم اینجا هم داره...سمت آشپزخونه قدم برداشتم¡
لارا:آجومااا..آجوماا
¡عا سلام دخترم
لارا:سلام آجوما
یه زن پیر با پوستی چروک زده رژ لب کمرنگ صورتی بر لب و لباس های ورزیده مخصوص سرپرست خدمتکار.... تک خنده ای کردم
لارا:اوحح...من خدمتکار و حالا نمیدونم چیه اینجا هستم ولی منو جناب کیم آوردن اینجا و الان هم سرشون درد میکنه و...من اتاق ندارم میشه یه اتاقی رو بهم نشون بدین
¡دخترم من نمیدونستم و نمیتونم بدون هیچ امری به تو اتاق بدم ولی برم از ارباب اطلاعات رو بگیرم بیام
لارا:آجوما میگم ایشون مریضن و سرشون درد میکنه..
ته:الان حالم خوبه
ترسیدم که باعث شد گوشه حولم آویزون بشه و بیوفته..که سریع تهیونگ اومد و بغلم کرد کمرم رو با دست راستش گرفت و با دست چپش گوشه حوله رو بالا برد و گره زد و دم گوشم...
ته:اجازه نمیدم به غیر از من هیچ مردی بدن سفید و خوشگلت رو ببینه(پوزخند...
لارا:(تحریک میشه...
میشه خودتو انقد به من نمالی?
ته:(خودشو بیشتر میچسبونه...
همه بیرون چی شد تحریک شدی?هم?
لارا:من...من
که....
از زبان ته:
خودمو بهش بیشتر میچسبوندم ومی مالوندم که تحریک بشه و شاید دلش بخواد باهم باشیم همینجوری پیش میرفتیم که جیمین اومد و لارا رو ازم جدا و پشت خودش قایم کرد
تک خنده بلند و عصبی کردم:
ته:خیر باشه جیمین پارک..غیرتی شدین برا کسی که نمیشناسین?هان?
جیمین:تو حق نداری به یه دختر همین جوری تجاوز کنی
ته:پس من بودم تو بار دخترا رو به فاک میدادم?اونم بدون اینکه خودشون بخوانآیا اون تجاوز حساب نمیشه???
جیمین:تهیونگ بس کن(با صدای بلند...
ته:اگه بسنکنم چیکار میکنی هان?(داد....
جیمین:هه ببین م....(تهیونگ حرفشو قط میکنه...
ته:رفتی قمارخونه رو به باد دادی الان رفتی جلوم از غیرت حرف میزنی و کثافت کاریات رو میپوشونی(عربده......
جیمین:بحث رو چرا به جاهای باریک میکشونی
ته:من خودم میدونم با بردم چیکار کنم یا چیکار نکنم
از زبان لارا:صدای شکستن قلبم و تیکه تیکه شدنش رو شنیدم...اون منو "برده"خطاب کرد پس منو به عنوان یه برده گرفته..عجب دختر خوشخیالی هستم فک میکردم منو از دست اونا نجات داده و میخواد دوست دختر خودش کنه هه منه احمق
از زبان ته: کسی نمیدونست که من هنوز اونو دوس دارم و حس هام نسبت به لارا کم نشده و من اون به عنوان دوست دخترم آوردم پیش خودم اما وقتی با اون پسره توی بار دیدمش نظرم عوض شد و بهتره که باهاش سرد باشم ولی نه به عنوان یه خدمتکار...بعد کار جیمین عصبی شدم ولی از لارا ناراحت شدم که چرا از پشتش در نییومد تا بیاد سمتم که باعث شد نظرم زمین تا آسمان فرق کنه
(وقتی تهیونگ عصبی میشه کنترلش رو از دست میده)
و وقتی هم که گفتم "برده" ناراحت شدنش رو تونستم ببینم و قطره های اشک تو چشاش جم شده بود واقعا از حرفم پشیمون شدم...
بعد یه سرفه کرد و از آشپزخونه خارج شد
خواستم منم خارج بشم که جیمین مانعم شد...
شرایط
لایک¹⁵
کامنت²⁰
۸.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.