پارت4《 brave doll》
پارت4《 brave doll》
ویو لارا
عصابم خورد شد..یعنی چی با برده فروش..?
یعنی بابا برده داد و ستد میکنه?
از اون خانم تشکری کردم و سمت طبقه بالا رفتم..
دکمه آسانسور رو زدم..ولی کار نکرد چشمم رو دوختم به صفحه آسانسور...
❌️در حال تعمیر❌️
اه فاک بهتون...مجبور شدم از پله ها برم نمیتونستم بدوعم چون کفشه پاشنه بلند داشتم و اگه هم بدوعم لباس میگه جررر...برا همین با قدم های بزرگ از پله به بالا رفتم...
وقتی رسیدم یه جای بزرگ و دارک بود که بابا و مامان نشسته بودن جلوی همون مرد...اونن!!
جونگ هو:خب آقای کیم تهیونگ...ما بهتون اونو میدیم
همونطور که پس گرفتیم
ته:البته(پوزخند)
داد زدم
لارا:هییی امکان نداره تهیونگ...
که همه به من خیره شدن...خاک بر سر گند زدم...ولی خودمو کوچیک نشون ندادم و سینم رو دادم جلو و با اعتماد به سقف و قدم های محکم اما مطمئن،سمتشون رفتم...روبه تهیونگ..یه ابرومو دادم بالا..
لارا:فکر کنم همون برده فروش عوضی تویی
که سال ها بعد پیدات شده?..
جونگ هو:(با صدای کمی بلند و معذب)این چه طرز حرف زدنه?
سه بوم:(چشم درشت)مگه من اینطوری تربیتت کردم بیشور
لارا:(داد)بسههه...
شما عوضیا دارین چه گوهی میخورین?معلومه دارین چیکار میکنین?با یه برده فروش که بیشتر از یه عوضی آشغال نیسسس دارین معامله میکنینن?
ویو تهیونگ
لارا عوض شده بود خیلی شجاع شده بود..درسته بهم فحش داد ولی درست میگف من یه برده فروش عوضیم..(پوزخند)
از اولش هم توجهم رو به خودش جلب کرده بود(ده سال پیش رو میگه)...خیلی بدن سکسی داره،خط سینه و باسنش معلوم بود و اون صداش منو از خود به خود میکنه...رژ لب دارکش..لعنتی هممم
با این روش معلومه که به پسرا رو نمیده چند مین پیش هم دیدم پسره رو رد کرد و پسس اون با*کره و دختر هس چون با من هم رابطه نداش....من خیلی وقته میشناختمش ولی اصلا دقت نکرده بودم
یهو داد زد و فحش داد و بادیگاردا میخواستن برن سمتش ولی نزاشتم که بهش دست بزنن..
ته:نچ...مشکلی نیس
(نفس عمیق و پوزخند)خب ☆عروسک شجاع☆ بیا بشین پیشم
جونگ هو:ولی...
ته:تو یکی خفهه
لارا:اینجا چه خبره میشه یکی توضیح بده..
سه بوم:خب من رو راستم همیشه باهات الانم هستم
ما دیگه تورو نمیخوایم و هیچ فایده ای هم نداری..از هرروز برات خواستگار اومدن خسته شدم برا همین تورو به آقای کیم میفروشیم چه میخواد برات خواستگار شه چه میخواد خواستگار بدت و هر چیزی دیگه به ما مربوط نیس...نیاز هاش رو برطرف کن اونم نیاز های تورو برطرف میکنه و تا الان هم هرچیزی که برات کردیم حلاله.!برو فقط ایشالله خوشبخت شی..
لارا:چ..چجوری دلتون اومد...
جونگ هو:ما....
لارا:(دستشو میبره بالا)کافیه..
رفتم سمت تهیونگ....
لارا:باهات میام...شما هم وسایل هام رو بیارین
ته:(پوزخند)اوح اوح چه خوبب مثل اون موقع نکردی
یه جمله ترکیه ای گفتم چون مسلط بودم
+Beni istemiyeni, Ben hiç istemem
『کسی ک منو نخواد من اونو هیچ نمیخوام』
(یکی از جمله های مورد علاقم)
و از اونجا رفتم..
چشمام بخاطر قطره های اشکی که جلوم چشمام رو گرفته بود،تارمیدید..نمیتونستم به غرورم اجازه بدم که له بشه و گریه کنم به یکی از بادیگاردای تهیونگ که پشت بود گفتم......؟
لارا :می..میشه م..ن برم...دست..شویی..حالم خرابه..
؟باشه
رفتم دستشویی و بادیگارد هم مییومد که جلو در وایسادن
؟فکر فرار به ذهنت نزنه
لارا:نه بابا..صدرصد من با آقای کیم کنار میام(جون عمت)
رفتم تو که پر دختر بود....^
اارا:(عصبی،باصدای گرفته،اخم)بیرون.همهه
(چقدرم خودشو بزرگ میدونه)
^نه بابا اگه نریم چی?
لارا:بد میبینین
^تروخدا?هه هه(میخنده)نکرد*نت ناراحتی?حیف
وقتی اونو گفت خون جلو چشمام رو گرفت رفتم سمتش و یه مشت رو صورتش خالی کردم...
بعد با لگد زدم شکمش که افتاد زمین نشستم روش و تا حد مرگ کتش زدم که یکی از هول از دستم گرف پاشدم با خونسردی از لباسش گرفتم کشیدم سمت خودم و یه لگد با زانو زدم بهش...اون یکی از شونم گرف که با سر رفتم به صورتش و صدای شکستن دماغش به گوشم رسیدم.. که داد زدم..
لارا:حالاااااا فهمیدین چیکار میکنم ک*ص مغزااااااا الانم بدون ک*صشر گفتن گم شینننن
^د....د...د...دخترا ....ب...ب...بریممم
و همشون رفتن...
رفتم درارو یکی یکی باز کردم که کسی نباشه بعد در ورودی رو هم قفل کردم....رفتم دستام رو گذاشتم روی روشویی به خودم نگاه کردم
(مثل فیلما تصور کنین)
لارا:تو چقد بد بختی هه بد بخت احمق ازت متنفرمممممم
بمیرررررر...که محکم دستشو زد و آینه تیکه تیکه شد..
که یهو...
شرایط پارت بعد
لایک⁷
کامنت⁷
من به پیج های دیگه هم معرفی کنید پلیز
ویو لارا
عصابم خورد شد..یعنی چی با برده فروش..?
یعنی بابا برده داد و ستد میکنه?
از اون خانم تشکری کردم و سمت طبقه بالا رفتم..
دکمه آسانسور رو زدم..ولی کار نکرد چشمم رو دوختم به صفحه آسانسور...
❌️در حال تعمیر❌️
اه فاک بهتون...مجبور شدم از پله ها برم نمیتونستم بدوعم چون کفشه پاشنه بلند داشتم و اگه هم بدوعم لباس میگه جررر...برا همین با قدم های بزرگ از پله به بالا رفتم...
وقتی رسیدم یه جای بزرگ و دارک بود که بابا و مامان نشسته بودن جلوی همون مرد...اونن!!
جونگ هو:خب آقای کیم تهیونگ...ما بهتون اونو میدیم
همونطور که پس گرفتیم
ته:البته(پوزخند)
داد زدم
لارا:هییی امکان نداره تهیونگ...
که همه به من خیره شدن...خاک بر سر گند زدم...ولی خودمو کوچیک نشون ندادم و سینم رو دادم جلو و با اعتماد به سقف و قدم های محکم اما مطمئن،سمتشون رفتم...روبه تهیونگ..یه ابرومو دادم بالا..
لارا:فکر کنم همون برده فروش عوضی تویی
که سال ها بعد پیدات شده?..
جونگ هو:(با صدای کمی بلند و معذب)این چه طرز حرف زدنه?
سه بوم:(چشم درشت)مگه من اینطوری تربیتت کردم بیشور
لارا:(داد)بسههه...
شما عوضیا دارین چه گوهی میخورین?معلومه دارین چیکار میکنین?با یه برده فروش که بیشتر از یه عوضی آشغال نیسسس دارین معامله میکنینن?
ویو تهیونگ
لارا عوض شده بود خیلی شجاع شده بود..درسته بهم فحش داد ولی درست میگف من یه برده فروش عوضیم..(پوزخند)
از اولش هم توجهم رو به خودش جلب کرده بود(ده سال پیش رو میگه)...خیلی بدن سکسی داره،خط سینه و باسنش معلوم بود و اون صداش منو از خود به خود میکنه...رژ لب دارکش..لعنتی هممم
با این روش معلومه که به پسرا رو نمیده چند مین پیش هم دیدم پسره رو رد کرد و پسس اون با*کره و دختر هس چون با من هم رابطه نداش....من خیلی وقته میشناختمش ولی اصلا دقت نکرده بودم
یهو داد زد و فحش داد و بادیگاردا میخواستن برن سمتش ولی نزاشتم که بهش دست بزنن..
ته:نچ...مشکلی نیس
(نفس عمیق و پوزخند)خب ☆عروسک شجاع☆ بیا بشین پیشم
جونگ هو:ولی...
ته:تو یکی خفهه
لارا:اینجا چه خبره میشه یکی توضیح بده..
سه بوم:خب من رو راستم همیشه باهات الانم هستم
ما دیگه تورو نمیخوایم و هیچ فایده ای هم نداری..از هرروز برات خواستگار اومدن خسته شدم برا همین تورو به آقای کیم میفروشیم چه میخواد برات خواستگار شه چه میخواد خواستگار بدت و هر چیزی دیگه به ما مربوط نیس...نیاز هاش رو برطرف کن اونم نیاز های تورو برطرف میکنه و تا الان هم هرچیزی که برات کردیم حلاله.!برو فقط ایشالله خوشبخت شی..
لارا:چ..چجوری دلتون اومد...
جونگ هو:ما....
لارا:(دستشو میبره بالا)کافیه..
رفتم سمت تهیونگ....
لارا:باهات میام...شما هم وسایل هام رو بیارین
ته:(پوزخند)اوح اوح چه خوبب مثل اون موقع نکردی
یه جمله ترکیه ای گفتم چون مسلط بودم
+Beni istemiyeni, Ben hiç istemem
『کسی ک منو نخواد من اونو هیچ نمیخوام』
(یکی از جمله های مورد علاقم)
و از اونجا رفتم..
چشمام بخاطر قطره های اشکی که جلوم چشمام رو گرفته بود،تارمیدید..نمیتونستم به غرورم اجازه بدم که له بشه و گریه کنم به یکی از بادیگاردای تهیونگ که پشت بود گفتم......؟
لارا :می..میشه م..ن برم...دست..شویی..حالم خرابه..
؟باشه
رفتم دستشویی و بادیگارد هم مییومد که جلو در وایسادن
؟فکر فرار به ذهنت نزنه
لارا:نه بابا..صدرصد من با آقای کیم کنار میام(جون عمت)
رفتم تو که پر دختر بود....^
اارا:(عصبی،باصدای گرفته،اخم)بیرون.همهه
(چقدرم خودشو بزرگ میدونه)
^نه بابا اگه نریم چی?
لارا:بد میبینین
^تروخدا?هه هه(میخنده)نکرد*نت ناراحتی?حیف
وقتی اونو گفت خون جلو چشمام رو گرفت رفتم سمتش و یه مشت رو صورتش خالی کردم...
بعد با لگد زدم شکمش که افتاد زمین نشستم روش و تا حد مرگ کتش زدم که یکی از هول از دستم گرف پاشدم با خونسردی از لباسش گرفتم کشیدم سمت خودم و یه لگد با زانو زدم بهش...اون یکی از شونم گرف که با سر رفتم به صورتش و صدای شکستن دماغش به گوشم رسیدم.. که داد زدم..
لارا:حالاااااا فهمیدین چیکار میکنم ک*ص مغزااااااا الانم بدون ک*صشر گفتن گم شینننن
^د....د...د...دخترا ....ب...ب...بریممم
و همشون رفتن...
رفتم درارو یکی یکی باز کردم که کسی نباشه بعد در ورودی رو هم قفل کردم....رفتم دستام رو گذاشتم روی روشویی به خودم نگاه کردم
(مثل فیلما تصور کنین)
لارا:تو چقد بد بختی هه بد بخت احمق ازت متنفرمممممم
بمیرررررر...که محکم دستشو زد و آینه تیکه تیکه شد..
که یهو...
شرایط پارت بعد
لایک⁷
کامنت⁷
من به پیج های دیگه هم معرفی کنید پلیز
۱۳.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.