پارت3《 brave doll》پارت3《 brave doll》
پارت3《 brave doll》پارت3《 brave doll》
داشتیم به طرف یه میز صندلی میرفتیم که یه نفر جلوی بابام رو گرفت
÷عا سلام خوش اومدید آقای مین
_او سلام پارک ممنون
÷امیدوارم حالتون خوب باشه
_بله..بله جوانای موفق مثل تو باعث حال خوبم میشه
÷(میخنده)ممنونم
ببخشید..سلام خانم مین
=سلام
÷فکر کنم ایشون زنتون باشه و...
_بله درسته
÷و این بانوی جذاب?..
_دختر ناتنیم هست
÷او خوشبختم خانم..?
+لارا..مین لارا..درضمن همچنین
÷(پوزخند)
اول از همه ناراحت شدم که بابا جونگ هو منو دختر ناتنیش خطاب کرد..درسته من دختر اصلیشون نیستم ولی لزوم نیست که همه جا منو دختر ناتنی خطاب کنه..بعدش هم این آقای پارک چرا داره با من لاس میزنه?به هر حال یه خانم با لباسی پوشیده و بدون آرایش ما رو راهنمایی کرد تا بشینیم..با من خیلی خوب رفتار میکرد البته با دیگرون هم.معلوم بود اونم به مردا پا نمیده.از قیفش معلومه رفتیم نشستیم رو صندلی...
نگاههای نزدیک سنگین پسرارو روی خودم حسمیکردم...اما..اما فقط یه نگاه خیلی سنگین دیگه روم حس میکردم..با چشمام دور و اطرافم رو دید زدم که یه مرد خیلی جذاب توجهم رو جلب کرد..اون داشت منو نگاه میکرد!!
خیلی هم آشنا بود..حس ده سال پیش بهم دست میداد| :
چقدر دخترم دور و برشه..هیزه?.. ینی دختر بازه?..داشت الکل میخورد..
_لارا(اخمی)
بدنتو خوب بپوشون با لباس همه دارن نگات میکنن..
=(عصبی)راست میگه این چه لباسیه پوشیدی?..شبیه چی شدی..استغفرالله
+مامان سه بوم چرا اونجوری میگی(بغض)
ویو لارا
از وقتی مامان سه بوم حاملس،به من بی توجهی میکنه هم مامان هم بابا...
اونا بچه دار نمیشدن ولی بعد کلی تلاش الان سه بوم حاملهس اولا باهام خیلی مهربون بودن و منو مثل بچه خودشون دوست داشتن و زحمت میکشیدن ولی الان نه!!! اگه نمیخواستن چرا پس منو 10سال پیش از دست شر پرورشگاه نجات دادن?..
.
.
.
صحنه کوتاهی از 10 سال پیش
+(گریه)من چرا انقد بدبختممم..
هیچی نمیخوام ولم کنین من میرم یتیمخونههههههه...
_نه دخترم اون چه حرفیه
=ما پس به چه روزی موندیم..
پدرت بهترین دوست جونگ هو و مادرت بهترین دوست من بود..البته که پیش ما میمونی
+نه من هیچی نمیخوام...
_حرف دیگه ای نباشه دخترم برو بشین تو ماشین
.
.
.
پایان صحنه
+من میرم دستشویی..
رفتم سمت دستشویی و بعد چند مین دراومدم واقعا حال خوبی نداشتم و میخواستم هرچه زودتر برم خونه ولی مگه میشد?¡¡
خواستم راه برم که چشمام تار دید همه جارو که یه پسر جذاب منو گرفت و چسبوندم دیوار...*
*اوح لیدی حالت خوبه?..
+اره مم..ممنون
میشه برین کنار من رد بشم
*نه نمیشه..همچین لیدی جذابی پیدا کردم و بدون حال کردن باهاش مگه ول میکنم?...بیا بازی کن باهام..
که تو همین حال همون مرده جذاب که آشنا بود،اومد
+من مثل دخترای دیگه نیستم.ساری
این تیکه کلام من به همه مزاحمام بود..یعنی بدون استثنا به هر پسری که اذیتم میکرد،میگفتم..
از دستش عبور کردم و اون مرد هنوز اونجا بود خشن داشت بهمنگاه میکرد...ببینم ته..تهون..اه یادم نمیاد
من باحالت سوالی و اون خشن،داشتیم بهم نگاه میکردیم که رفت...?این به چه معنیه?..
نکنه اون?...نه نه اصلا امکان نداره
به هر حال رفتم تا بشینم که دیدم مامان و بابا اونجا نیستن ...هوف پس اینا کجا رفتن..
چشمم به همون خانم مهربون افتاد به سمتش قدم برداشتم:.."
+عه ببخشید
"جانم
از جوابش لبخند زدم((:
+من با مامان و بابام اومدم اینجا یادتونه
"مامان بابای ناتنیت?آره
ها بفرما به همه هم میگه اصلا فازز?
+عه خب اره..میدونی الان کجا رفتن پیدا نمیکنم
"اونا رفتن طبقه بالا با یه برده فروش قرارداد ببندن
+هن??یعنی چی با برده فروش??
°
°
°
شرایط پارت بعد
کامنت⁵
لایک⁵
داشتیم به طرف یه میز صندلی میرفتیم که یه نفر جلوی بابام رو گرفت
÷عا سلام خوش اومدید آقای مین
_او سلام پارک ممنون
÷امیدوارم حالتون خوب باشه
_بله..بله جوانای موفق مثل تو باعث حال خوبم میشه
÷(میخنده)ممنونم
ببخشید..سلام خانم مین
=سلام
÷فکر کنم ایشون زنتون باشه و...
_بله درسته
÷و این بانوی جذاب?..
_دختر ناتنیم هست
÷او خوشبختم خانم..?
+لارا..مین لارا..درضمن همچنین
÷(پوزخند)
اول از همه ناراحت شدم که بابا جونگ هو منو دختر ناتنیش خطاب کرد..درسته من دختر اصلیشون نیستم ولی لزوم نیست که همه جا منو دختر ناتنی خطاب کنه..بعدش هم این آقای پارک چرا داره با من لاس میزنه?به هر حال یه خانم با لباسی پوشیده و بدون آرایش ما رو راهنمایی کرد تا بشینیم..با من خیلی خوب رفتار میکرد البته با دیگرون هم.معلوم بود اونم به مردا پا نمیده.از قیفش معلومه رفتیم نشستیم رو صندلی...
نگاههای نزدیک سنگین پسرارو روی خودم حسمیکردم...اما..اما فقط یه نگاه خیلی سنگین دیگه روم حس میکردم..با چشمام دور و اطرافم رو دید زدم که یه مرد خیلی جذاب توجهم رو جلب کرد..اون داشت منو نگاه میکرد!!
خیلی هم آشنا بود..حس ده سال پیش بهم دست میداد| :
چقدر دخترم دور و برشه..هیزه?.. ینی دختر بازه?..داشت الکل میخورد..
_لارا(اخمی)
بدنتو خوب بپوشون با لباس همه دارن نگات میکنن..
=(عصبی)راست میگه این چه لباسیه پوشیدی?..شبیه چی شدی..استغفرالله
+مامان سه بوم چرا اونجوری میگی(بغض)
ویو لارا
از وقتی مامان سه بوم حاملس،به من بی توجهی میکنه هم مامان هم بابا...
اونا بچه دار نمیشدن ولی بعد کلی تلاش الان سه بوم حاملهس اولا باهام خیلی مهربون بودن و منو مثل بچه خودشون دوست داشتن و زحمت میکشیدن ولی الان نه!!! اگه نمیخواستن چرا پس منو 10سال پیش از دست شر پرورشگاه نجات دادن?..
.
.
.
صحنه کوتاهی از 10 سال پیش
+(گریه)من چرا انقد بدبختممم..
هیچی نمیخوام ولم کنین من میرم یتیمخونههههههه...
_نه دخترم اون چه حرفیه
=ما پس به چه روزی موندیم..
پدرت بهترین دوست جونگ هو و مادرت بهترین دوست من بود..البته که پیش ما میمونی
+نه من هیچی نمیخوام...
_حرف دیگه ای نباشه دخترم برو بشین تو ماشین
.
.
.
پایان صحنه
+من میرم دستشویی..
رفتم سمت دستشویی و بعد چند مین دراومدم واقعا حال خوبی نداشتم و میخواستم هرچه زودتر برم خونه ولی مگه میشد?¡¡
خواستم راه برم که چشمام تار دید همه جارو که یه پسر جذاب منو گرفت و چسبوندم دیوار...*
*اوح لیدی حالت خوبه?..
+اره مم..ممنون
میشه برین کنار من رد بشم
*نه نمیشه..همچین لیدی جذابی پیدا کردم و بدون حال کردن باهاش مگه ول میکنم?...بیا بازی کن باهام..
که تو همین حال همون مرده جذاب که آشنا بود،اومد
+من مثل دخترای دیگه نیستم.ساری
این تیکه کلام من به همه مزاحمام بود..یعنی بدون استثنا به هر پسری که اذیتم میکرد،میگفتم..
از دستش عبور کردم و اون مرد هنوز اونجا بود خشن داشت بهمنگاه میکرد...ببینم ته..تهون..اه یادم نمیاد
من باحالت سوالی و اون خشن،داشتیم بهم نگاه میکردیم که رفت...?این به چه معنیه?..
نکنه اون?...نه نه اصلا امکان نداره
به هر حال رفتم تا بشینم که دیدم مامان و بابا اونجا نیستن ...هوف پس اینا کجا رفتن..
چشمم به همون خانم مهربون افتاد به سمتش قدم برداشتم:.."
+عه ببخشید
"جانم
از جوابش لبخند زدم((:
+من با مامان و بابام اومدم اینجا یادتونه
"مامان بابای ناتنیت?آره
ها بفرما به همه هم میگه اصلا فازز?
+عه خب اره..میدونی الان کجا رفتن پیدا نمیکنم
"اونا رفتن طبقه بالا با یه برده فروش قرارداد ببندن
+هن??یعنی چی با برده فروش??
°
°
°
شرایط پارت بعد
کامنت⁵
لایک⁵
۶.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.