حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۹۹
لیلا گفت: نه خوشم اومد. کم کم داري راه میفتی!
- ولی کاش خودمون رانندگی می کردیم. کیفش بیشتر بود!
- مگه بلدي؟
- آره ..گواهی نامه دارم.
- دروغ میگی؟
- نه دروغم چیه؟
- ایول! پس دفعه بعد جلوي یه مرسدس بنزو می گیریم!
با خنده رفتیم خونه.
یک هفته کامل با لیلا می رفتم مواد فروشی.روزاي اول هم می ترسیدم هم برام سخت بود.اما کم کم راه افتادم.توي همین یه هفته لیلا به بهم یاد داد ترس آفت زندگیه.باید اهل ریسک باشی و از چیزي نترسی. مثل روزاي دیگه بعد از خوردن صبحانه با لیلا رفتیم به پاتوقش.به گفته خودش تو اون پارك با سه ثانیه مواداش فروش میره.
گفتم: لیلا...منوچهر و زبیده براي کی کار می کنن؟
- براي جمشید... همونی که تو رو به اینا فروخت.
از جمشید بد کینه اي به دل داشتم.
دستشو انداخت دور گردنم و گفت: نبینم گربم اخمو باشه!
پشت چشمی نازك کردم و گفتم: به من نگو گربه.
با خنده دنبالش دویدم.با هم رفتیم سمت پارك روي یکی از نیمکت ها نشستیم.
پاهامو تکون می دادم که لیلا گفت: حوصلت سر رفت؟
- اهووم.
- بیا قدم بزنیم.
هنوز بلند نشده بود که موبالیش زنگ خورد. جواب داد: الو؟
...
- جاي همیشگیم.راستی یکی دیگه هم همراهم هست.اگه دیر کردم بشین پیشش تا من بیام.
...
- باشه خداحافظ.
گوشی رو قطع کرد و گفت: آیناز تو اینجا بشین تا من برگردم. باشه ؟
- کجا؟
- برم موادا رو از جاي گرمشون دربیارم جلدي میام.فقط اگه کسی اومد با من کار داشت بگو منتظر بمونه باشه؟
من همون جا منتظرش شدم.بعد از چند دقیقه یه دختر اومد با قیافه تابلو.یعنی هر کی از چند متري می دیدش می فهمید معتاده.
#پارت_۹۹
لیلا گفت: نه خوشم اومد. کم کم داري راه میفتی!
- ولی کاش خودمون رانندگی می کردیم. کیفش بیشتر بود!
- مگه بلدي؟
- آره ..گواهی نامه دارم.
- دروغ میگی؟
- نه دروغم چیه؟
- ایول! پس دفعه بعد جلوي یه مرسدس بنزو می گیریم!
با خنده رفتیم خونه.
یک هفته کامل با لیلا می رفتم مواد فروشی.روزاي اول هم می ترسیدم هم برام سخت بود.اما کم کم راه افتادم.توي همین یه هفته لیلا به بهم یاد داد ترس آفت زندگیه.باید اهل ریسک باشی و از چیزي نترسی. مثل روزاي دیگه بعد از خوردن صبحانه با لیلا رفتیم به پاتوقش.به گفته خودش تو اون پارك با سه ثانیه مواداش فروش میره.
گفتم: لیلا...منوچهر و زبیده براي کی کار می کنن؟
- براي جمشید... همونی که تو رو به اینا فروخت.
از جمشید بد کینه اي به دل داشتم.
دستشو انداخت دور گردنم و گفت: نبینم گربم اخمو باشه!
پشت چشمی نازك کردم و گفتم: به من نگو گربه.
با خنده دنبالش دویدم.با هم رفتیم سمت پارك روي یکی از نیمکت ها نشستیم.
پاهامو تکون می دادم که لیلا گفت: حوصلت سر رفت؟
- اهووم.
- بیا قدم بزنیم.
هنوز بلند نشده بود که موبالیش زنگ خورد. جواب داد: الو؟
...
- جاي همیشگیم.راستی یکی دیگه هم همراهم هست.اگه دیر کردم بشین پیشش تا من بیام.
...
- باشه خداحافظ.
گوشی رو قطع کرد و گفت: آیناز تو اینجا بشین تا من برگردم. باشه ؟
- کجا؟
- برم موادا رو از جاي گرمشون دربیارم جلدي میام.فقط اگه کسی اومد با من کار داشت بگو منتظر بمونه باشه؟
من همون جا منتظرش شدم.بعد از چند دقیقه یه دختر اومد با قیافه تابلو.یعنی هر کی از چند متري می دیدش می فهمید معتاده.
۱.۷k
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.