حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۰۰
اومد طرفم و گفت: تو دوست لیلایی؟
نمی تونست صاف وایسه. همش عقب و جلو می رفت.چشماشم خمار بود.
گفتم: آره ..بشین الان میاد.
خودشو انداخت رو نیمکت.خم شد به سمت پایین.دیدم یواش یواش داره حالت سجده می گیره.منم همین جور نگاش می کردم.
داشت می رفت پایین که یهو لیلا که روبه روم می اومد داد زد:
- بگیرش بگیرش الان میفته!
اینو که گفت دختره از نیمکت جدا شد.منم سریع گرفتمش.خدا رو شکر زود گرفتمش وگرنه با مخ می رفت تو زمین.وقتی فهمید یکی گرفتش،سرشو بلند کرد و با چشماي خمار گفت: ها؟!!
لیلا خودشو به من رسوند و گفت: چرا نگرفتیش؟ نزدیک بود بیفته؟
- من چه می دونستم داره می افته؟
- پس فکر کردي یه چیزي رو زمین پیدا کرده می خواد ورش داره؟
لیلا موادشو جلوش گرفت و گفت:بگیر.تو چه مرگیت بود که خودتو به این روز انداختی ها؟
موادو گرفت خواست پولو از جیبش در بیاره.نمی تونست دستشو می برد بالاي جیب مانتوش اما دستش تو جیب نمی رفت.از روي جیبش سر می خورد می اومد پایین.
لیلا پوفی کرد و گفت: آنی پولو از جیبش دربیار.
با چندش دست کردم تو جیبش و پولو درآوردم. تیکه تیکه بودن. بوي گند سیگار هم می داد .
گرفتم جلوي لیلا و گفتم: اینا بسه؟!
به پولا نگاه کرد و گفت: نه بابا خیلی کمه.
خودش دست کرد تو جیبش که دختره با خماري گفت: دیگه ندارم همینه.
لیلا با عصبانیت موادو از دستش کشید و گفت:وقتی پول نداري غلط کردي گفتی جنس بیارم.مگه من اینجا موسسه خیریه راه انداختم که هروقت نداشتی خودم روش بذارم؟
دختره حال نداشت حرف بزنه اما با گریه گفت:تو رو خدا لیلا دارم می میرم.تمام استخونام درد می کنه.
لیلا داد زد:به جهنم.کی گفت معتاد شی؟مگه تو خیر سرت دانشجوي مملکت نبودي؟مگه نه اینکه داشتی براي دکترا می خوندي؟براي چی این بلا رو سر خودت آوردي ها؟
- لیلا خواهش میکنم .قول میدم دفعه بعد پولو برات بیارم.
- بیخود ...دفعه بعد بدون پول به من زنگ نمی زنی. فهمیدي؟
داشت گریه می کرد.از ظاهرش معلوم بود حالش خیلی بده.به لیلا گفتم:بهش بده گناه داره.
-آیناز وقتی اینا دلشون به حال خودشون نمی سوزه و همیچین بلایی سر خودشون میارن،تو دیگه نباید دلسوز این جماعت بشی.
- خواهش میکنم لیلا تو هم عین اینایی می تونی درکش کنی.
-آیناز کی می خواد بعد پول این موادو بده؟
-بالاخره یکی پیدا میشه وضعش خوب باشه.از اون بیشتر بگیر.به خاطر من.
#پارت_۱۰۰
اومد طرفم و گفت: تو دوست لیلایی؟
نمی تونست صاف وایسه. همش عقب و جلو می رفت.چشماشم خمار بود.
گفتم: آره ..بشین الان میاد.
خودشو انداخت رو نیمکت.خم شد به سمت پایین.دیدم یواش یواش داره حالت سجده می گیره.منم همین جور نگاش می کردم.
داشت می رفت پایین که یهو لیلا که روبه روم می اومد داد زد:
- بگیرش بگیرش الان میفته!
اینو که گفت دختره از نیمکت جدا شد.منم سریع گرفتمش.خدا رو شکر زود گرفتمش وگرنه با مخ می رفت تو زمین.وقتی فهمید یکی گرفتش،سرشو بلند کرد و با چشماي خمار گفت: ها؟!!
لیلا خودشو به من رسوند و گفت: چرا نگرفتیش؟ نزدیک بود بیفته؟
- من چه می دونستم داره می افته؟
- پس فکر کردي یه چیزي رو زمین پیدا کرده می خواد ورش داره؟
لیلا موادشو جلوش گرفت و گفت:بگیر.تو چه مرگیت بود که خودتو به این روز انداختی ها؟
موادو گرفت خواست پولو از جیبش در بیاره.نمی تونست دستشو می برد بالاي جیب مانتوش اما دستش تو جیب نمی رفت.از روي جیبش سر می خورد می اومد پایین.
لیلا پوفی کرد و گفت: آنی پولو از جیبش دربیار.
با چندش دست کردم تو جیبش و پولو درآوردم. تیکه تیکه بودن. بوي گند سیگار هم می داد .
گرفتم جلوي لیلا و گفتم: اینا بسه؟!
به پولا نگاه کرد و گفت: نه بابا خیلی کمه.
خودش دست کرد تو جیبش که دختره با خماري گفت: دیگه ندارم همینه.
لیلا با عصبانیت موادو از دستش کشید و گفت:وقتی پول نداري غلط کردي گفتی جنس بیارم.مگه من اینجا موسسه خیریه راه انداختم که هروقت نداشتی خودم روش بذارم؟
دختره حال نداشت حرف بزنه اما با گریه گفت:تو رو خدا لیلا دارم می میرم.تمام استخونام درد می کنه.
لیلا داد زد:به جهنم.کی گفت معتاد شی؟مگه تو خیر سرت دانشجوي مملکت نبودي؟مگه نه اینکه داشتی براي دکترا می خوندي؟براي چی این بلا رو سر خودت آوردي ها؟
- لیلا خواهش میکنم .قول میدم دفعه بعد پولو برات بیارم.
- بیخود ...دفعه بعد بدون پول به من زنگ نمی زنی. فهمیدي؟
داشت گریه می کرد.از ظاهرش معلوم بود حالش خیلی بده.به لیلا گفتم:بهش بده گناه داره.
-آیناز وقتی اینا دلشون به حال خودشون نمی سوزه و همیچین بلایی سر خودشون میارن،تو دیگه نباید دلسوز این جماعت بشی.
- خواهش میکنم لیلا تو هم عین اینایی می تونی درکش کنی.
-آیناز کی می خواد بعد پول این موادو بده؟
-بالاخره یکی پیدا میشه وضعش خوب باشه.از اون بیشتر بگیر.به خاطر من.
۲.۵k
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.