حصارتنهاییمن

#حصار_تنهایی_من
#پارت_۹۷
اینو گفت و وارد خونه شد. لیلاسرشو چرخوند به پسره نگاه کرد و یهو گفت: آنی؟
 - هومم؟
 - یه فکري زد به کلم!
 - مگه تو فکرم می کنی؟
 - آره بعضی وقتا که حوصلم سر میره فکرم می کنم!
 - خوبه. حالا فکرت چیه؟
دستمو کشید. گفتم: می خواي چیکار کنی؟
 به ماشین نزدیک شدیم. گفت :سوار شو. زود باش
 - تا نگی نقشه ت چیه سوار نمی شم!
ماشین که سقف نداشت. منو هل داد افتادم تو ماشین. خودشم اومد کنارم. دو تاییمون کف ماشین نشستیم.
گفتم:چیکار داري می کنی؟
 - هیـــــــش... هر چی من گفتم تو فقط تایید می کنی. فهمیدي؟
 با حرص گفتم: لیـــلا!
صداي مرده اومد: اومدم دیگه؟چقدر زنگ می زنی.نمی تونی دو دقیقه نگهشون داری؟
سوار ماشین شد و خداحافظی کرد.گوشی رو انداخت رو صندلی جلو و پوفی کرد. خواست ماشینشو روشن کنه. یهو برگشت عقب و با تعجب گفت:
 - شما تو ماشین من چیکار می کنید؟!
لیلا با اه و ناله گفت: آقا تو رو خدا راه بیفتید.اگه داداشم ما رو ببینه ما رو می کشه.
 - داداشتون کیه؟!
لیلا: همونی که به درخت تکیه داده، یه زنجیرم دستشه.
مرده به پسره نگاه کرد و گفت:خانم من کار دارم.برید پایین.دنبال دردسرم نیستم.
گفتم: آقا ما که از شما چیزي نمی خوام ...می خوایم دو خیابون پایین تر پیادمون کنی همین.
لیلا با تعجب نگام کرد. مرده پوفی کرد و با تاکید گفت: فقط دو تا خیابون!
دوتاییمون سرمونو تکون دادیم. ماشینو روشن کرد و راه افتاد.
لیلا آروم گفت: نه! مثل اینکه یه چیزایی بلدي!
منم آروم گفتم: دارم درس پس میدم استاد!
 - آفرین...من به خودم می بالم به خاطر همچین شاگردي!
مرده گفت: بیاین بالا!
آروم اومدیم بالا و نشستیم. پشت سرمونو نگاه کردم. دیدم همون پسره با موتور داره دنبالمون میاد.
دیدگاه ها (۲)

#حصار_تنهایی_من#پارت_۹۸گفتم: لیلا پسره داره میاد دنبالمون. د...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۹۹لیلا گفت: نه خوشم اومد. کم کم داري را...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۹۶آروم برگشتم پشتم. با دیدنش نتونستم جل...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۹۵چند قدمی رفتم. وایسادم چشمم افتاد به ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁷رفتیم بیرون.....-بریم...+کجا؟-بریم بی...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط