★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:⁷
ا.ت:(جریانو تعریف کرد)
جیمین: خاک تو سرت ا.ت ، از کلمه بدبخت بدش میاد
ا.ت: خب به من چه؟، جیمین ببین بخدا اگه بگی دوباره بیا پرونده شو بگیر خودم جوری میزنمت که ایران عراقو نزد(حرصی)
جیمین: باش باش اصن خوبی بهت نیومده
ا.ت: برو از اتاقم بیرون
جیمین: (ادا در میاره)
(ا.ت بالشتو پشت سرش پرت کرد)
_______________________________________
(کوک ویو)
اصن به چه حقی به من میگه بدبخت ؟ بدبخت خودشه اههههه ازش متنفرم اگه خواهر جیمین نبود یه بلایی سرش میاوردم(عصبییییی)
وکیل کوچولو!؟(نیشخند حرصی و عصبی)
″فلش بک به ۵ سال پیش″
(کوک ویو)
با جیمین از مدرسه اومدیم خونه ی ما که باهم درس بخونیم
رسیدیم عمارت که صدای جیغ خدمت کارا به گوشم خورد درو باز کردیم که دیدیم بابام مست کرده و داره خدمت کارارو کتک میزنه یهو چشمش به منو جیمین خورد
ب.ک: کوکککک(داد و حالت مستی و عصبی) این کیه؟؟ مگه من نگفتم کسی رو خونه نیاررررررررر
جیمین: بب..بخشید
بابای کوک خواست بره سمت جیمین که بزنش و بیرونش کنه که کوک خودشو سپر جیمین کرد
کوک: بابااا بسهههه(داد)
ب.ک: روی من داد میزنی؟(عصبی و متنفر)
کوک: بابا میتونی با من کاری داشته باشی ولی دوستمو نه(جدی)
جیمین ترسیده بود و رفت گوشه عمارت و با دستاش گوششو گرفت (جیمین فوبیای دعوای کتکی داره چون براش قلدری میکردن)
پدر کوک شروع کرد به زدن کوک هر ضربه ایی که میزد بهش میگفت بد بخت و هی بهش میگفت تو خیلی ضعیفی که میای جلوی من وایمیستی بدبخت بدختت بدبختتتت
″پایان فلش بک″
هوفف ینی خیلی با دختره بد حرف زدم؟ نه اصلا کوککک نباید حس گناه کنی اون دختر شروع کرد
_________________________
(ا.ت ویو)
امروز تعطیله و خواب راحتی داشتم که بخاطر یه نفر خواب نازنیمم بهم ریخت، جیمین اره جیمین
---
جیمین با یه لیوان اب یخ زده اومد بالا سر ا.ت
جیمین: ا.ت بیدار شوو هووی
ا.ت: هااا ولم کن
جیمین: خودت خواستی
(اب ریخت روش)
ا.ت: جیمیننننننننننننننننننننننننننننن(داد)
(محض اطلاع ساعت ۴ عصر بود که ا.ت خانوم خواب بود ووو جیمین جان عزیزمون کوک رو دعوت کرده🥳😉)
Part:⁷
ا.ت:(جریانو تعریف کرد)
جیمین: خاک تو سرت ا.ت ، از کلمه بدبخت بدش میاد
ا.ت: خب به من چه؟، جیمین ببین بخدا اگه بگی دوباره بیا پرونده شو بگیر خودم جوری میزنمت که ایران عراقو نزد(حرصی)
جیمین: باش باش اصن خوبی بهت نیومده
ا.ت: برو از اتاقم بیرون
جیمین: (ادا در میاره)
(ا.ت بالشتو پشت سرش پرت کرد)
_______________________________________
(کوک ویو)
اصن به چه حقی به من میگه بدبخت ؟ بدبخت خودشه اههههه ازش متنفرم اگه خواهر جیمین نبود یه بلایی سرش میاوردم(عصبییییی)
وکیل کوچولو!؟(نیشخند حرصی و عصبی)
″فلش بک به ۵ سال پیش″
(کوک ویو)
با جیمین از مدرسه اومدیم خونه ی ما که باهم درس بخونیم
رسیدیم عمارت که صدای جیغ خدمت کارا به گوشم خورد درو باز کردیم که دیدیم بابام مست کرده و داره خدمت کارارو کتک میزنه یهو چشمش به منو جیمین خورد
ب.ک: کوکککک(داد و حالت مستی و عصبی) این کیه؟؟ مگه من نگفتم کسی رو خونه نیاررررررررر
جیمین: بب..بخشید
بابای کوک خواست بره سمت جیمین که بزنش و بیرونش کنه که کوک خودشو سپر جیمین کرد
کوک: بابااا بسهههه(داد)
ب.ک: روی من داد میزنی؟(عصبی و متنفر)
کوک: بابا میتونی با من کاری داشته باشی ولی دوستمو نه(جدی)
جیمین ترسیده بود و رفت گوشه عمارت و با دستاش گوششو گرفت (جیمین فوبیای دعوای کتکی داره چون براش قلدری میکردن)
پدر کوک شروع کرد به زدن کوک هر ضربه ایی که میزد بهش میگفت بد بخت و هی بهش میگفت تو خیلی ضعیفی که میای جلوی من وایمیستی بدبخت بدختت بدبختتتت
″پایان فلش بک″
هوفف ینی خیلی با دختره بد حرف زدم؟ نه اصلا کوککک نباید حس گناه کنی اون دختر شروع کرد
_________________________
(ا.ت ویو)
امروز تعطیله و خواب راحتی داشتم که بخاطر یه نفر خواب نازنیمم بهم ریخت، جیمین اره جیمین
---
جیمین با یه لیوان اب یخ زده اومد بالا سر ا.ت
جیمین: ا.ت بیدار شوو هووی
ا.ت: هااا ولم کن
جیمین: خودت خواستی
(اب ریخت روش)
ا.ت: جیمیننننننننننننننننننننننننننننن(داد)
(محض اطلاع ساعت ۴ عصر بود که ا.ت خانوم خواب بود ووو جیمین جان عزیزمون کوک رو دعوت کرده🥳😉)
۶.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.