𝐩𝐭:𝟑.𝐀𝐧𝐠𝐫𝐲 𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥
آگوست دی:سلام مین یونگی!
یونگی:ت..تو؟ چجوری؟ آخه..مگه..میشه؟ تو کی هستی؟
آگوست دی:آره! میشه...من آگوست دی ام..نیمه ی تاریک تو...میخوام کمکت کنم که پدرتو پیدا کنی و ازش انتقام بگیری
یونگی:واقعا؟
آگوست دی:معلومه!! کمکت میکنم.
یونگی:هرکاری بگی میکنم...فقط میخوام انتقام بگیرم...میشه بگی چجوری میتونم؟
آگوست دی:تو اول باید چند نفرو بکشی...الان کار آسون تره چون شکارچی هایی که روح های خبیث یا همون تاریک رو شکار میکنن خیلی وقته نابود شدن...و کلا رفتن و مانعی نداریم...پدرت فقط زیر 5 نفر رو کشته و هنوز روح خبیثش اونقدر هوشیار نیست...پس میتونی بعد از کشتن 10 نفر راحت اون رو شکست بدی
یونگی:به نظرم کاری نداره...برای آروم شدن روح ا.ت ی عزیزم هرکاری میکنم...فقط...اینو بدون که من دستمو به خون هیچ بچه ای آغشته نمیکنم خب؟
آگوست دی:از همین افکارت خوشم میاد...با اینکه هیچکدوم از روح های خبیث این رو قبول ندارن از حرفت خوشم اومد
یونگی:میدونم
آگوست دی:برو آماده شو میخوام قدرتتو نشونت بدم
یونگی:قدرت؟
آگوست دی:هه..آره قدرت!
یونگی:اوکی بریم
رفتم یه استایل مشکی زدم و یه ماسک مشکی زدم و جلوی آینه ایستادم
یونگی:خوبه؟
آگوست دی:عالیه..اگه یه آدم بودم باهات ازدواج میکردم
یونگی: 1.من گی نیستم 2.تنها کسی که بهش علاقه داشتم و دارم و خواهم داشت ا.ت ست!
آگوست دی:اگه اینطوریه هرجور شده انتقامشو بگیر!
یونگی:راستی...اسلحه چی؟
آگوست دی:قبل از اینکه امروز از ختم برگردی...توی کشوی میز آرایشی ا.ت یه چیزی برات گذاشتم برو ببینش
رفتم طرف کشو و بازش کردم...یه کلت آلمانی اصل بود با یه خنجر تیز که چرم دور قسمت تیزش رو احاطه کرده بود
یونگی:تو عالی هستی مرد!
آگوست دی:ما دوتا با هم یه اکیپ قوی میشیم!
یونگی:معلومه..هه
پرش زمانی.چند روز بعد:
تا الان به اکیپ پسر 9 نفره رو کشته بودم و روح هاشون رو آگوست دی حبث کرد فقط یه نفر مونده بود...
آگوست دی:برای آخرین نفر برای این مرحله که قوی تر بشی باید یه نفر که گناهای زیادی کرده رو بکشی فهمیدی
یونگی:آره داداش
آگوست دی:کسی تو ذهنته؟
یونگی:یه نفر خیلی خوب رو سراغ دارم آگوست دی!!
---
وارد بار شدم و به طرف اتاق رئیس رفتم..بدون در زدن وارد شدم که یکی از بادیگارد ها اومد پیشم
بادیگارد:ببخشید شما؟ میتونم کمکی کنم بهتون؟
یونگی:رئیستون کجاست؟
بادیگارد:تو اتاق 609...مثل همیشه داره یه دختر دیگه رو بدبخت میکنه...صبر کن...چرا دارم اینو به شما میگم؟
یونگی:لازم نکرده بدونی
با قدرتی که بهش تسلط پیدا کرده بودم بیهوشش کردم و به طرف اتاق 609 رفتم.
در رو با پام باز کردم که...
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟏𝟎
___
دوتا از پارت اول رو شرط نذاشتم..فکر کنم تو توضیح گفته بودم ولی 2 اش نیوفتاد از این ب بعد شرطی عه
یونگی:ت..تو؟ چجوری؟ آخه..مگه..میشه؟ تو کی هستی؟
آگوست دی:آره! میشه...من آگوست دی ام..نیمه ی تاریک تو...میخوام کمکت کنم که پدرتو پیدا کنی و ازش انتقام بگیری
یونگی:واقعا؟
آگوست دی:معلومه!! کمکت میکنم.
یونگی:هرکاری بگی میکنم...فقط میخوام انتقام بگیرم...میشه بگی چجوری میتونم؟
آگوست دی:تو اول باید چند نفرو بکشی...الان کار آسون تره چون شکارچی هایی که روح های خبیث یا همون تاریک رو شکار میکنن خیلی وقته نابود شدن...و کلا رفتن و مانعی نداریم...پدرت فقط زیر 5 نفر رو کشته و هنوز روح خبیثش اونقدر هوشیار نیست...پس میتونی بعد از کشتن 10 نفر راحت اون رو شکست بدی
یونگی:به نظرم کاری نداره...برای آروم شدن روح ا.ت ی عزیزم هرکاری میکنم...فقط...اینو بدون که من دستمو به خون هیچ بچه ای آغشته نمیکنم خب؟
آگوست دی:از همین افکارت خوشم میاد...با اینکه هیچکدوم از روح های خبیث این رو قبول ندارن از حرفت خوشم اومد
یونگی:میدونم
آگوست دی:برو آماده شو میخوام قدرتتو نشونت بدم
یونگی:قدرت؟
آگوست دی:هه..آره قدرت!
یونگی:اوکی بریم
رفتم یه استایل مشکی زدم و یه ماسک مشکی زدم و جلوی آینه ایستادم
یونگی:خوبه؟
آگوست دی:عالیه..اگه یه آدم بودم باهات ازدواج میکردم
یونگی: 1.من گی نیستم 2.تنها کسی که بهش علاقه داشتم و دارم و خواهم داشت ا.ت ست!
آگوست دی:اگه اینطوریه هرجور شده انتقامشو بگیر!
یونگی:راستی...اسلحه چی؟
آگوست دی:قبل از اینکه امروز از ختم برگردی...توی کشوی میز آرایشی ا.ت یه چیزی برات گذاشتم برو ببینش
رفتم طرف کشو و بازش کردم...یه کلت آلمانی اصل بود با یه خنجر تیز که چرم دور قسمت تیزش رو احاطه کرده بود
یونگی:تو عالی هستی مرد!
آگوست دی:ما دوتا با هم یه اکیپ قوی میشیم!
یونگی:معلومه..هه
پرش زمانی.چند روز بعد:
تا الان به اکیپ پسر 9 نفره رو کشته بودم و روح هاشون رو آگوست دی حبث کرد فقط یه نفر مونده بود...
آگوست دی:برای آخرین نفر برای این مرحله که قوی تر بشی باید یه نفر که گناهای زیادی کرده رو بکشی فهمیدی
یونگی:آره داداش
آگوست دی:کسی تو ذهنته؟
یونگی:یه نفر خیلی خوب رو سراغ دارم آگوست دی!!
---
وارد بار شدم و به طرف اتاق رئیس رفتم..بدون در زدن وارد شدم که یکی از بادیگارد ها اومد پیشم
بادیگارد:ببخشید شما؟ میتونم کمکی کنم بهتون؟
یونگی:رئیستون کجاست؟
بادیگارد:تو اتاق 609...مثل همیشه داره یه دختر دیگه رو بدبخت میکنه...صبر کن...چرا دارم اینو به شما میگم؟
یونگی:لازم نکرده بدونی
با قدرتی که بهش تسلط پیدا کرده بودم بیهوشش کردم و به طرف اتاق 609 رفتم.
در رو با پام باز کردم که...
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟏𝟎
___
دوتا از پارت اول رو شرط نذاشتم..فکر کنم تو توضیح گفته بودم ولی 2 اش نیوفتاد از این ب بعد شرطی عه
۵.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.