فیک جداناپذیر پارت ۳۵
فیک جداناپذیر پارت ۳۵
از زبان جونگ کوک
نمی خواستم باهاش اینجوری رفتار کنم نمی خوام اذیتش کنم و دل کوچیکشو بشکنم ولی نمی تونم هم بهش اجاز بدم که بهم نزدیک شه نمی خوام اتفاقی که قبلاً افتاد بازم بیوفته نمی خوام بخاطر من یه بی گناه دیگه هم بمیره
نمی خوام طوری فکر کنه که می تونه به دستم بیاره و سعی کنه بهم نزدیک شه وگرنه به ضرر جونش تموم میشه یا وجود تمام این قدرتی که دارم در مقابل نگه داشتن و مراقب از کسایی که دوسشون دارم و برام مهمن هیچی نیستم
البته ات هنوز منو خوب نشناخته نمی دونه که پدر من بود که پدر و مادرش رو کشت اگه اینو بفهه ازم متنفر میشه و قطعاً از من انتقام میگیره پس بخاطر اینکه الکی امید وارش نکنم که می تونیم با هم زندگی خوب و راحتی داشته باشیم مجبور بودم که باهاش سرد باشم وای این واقعا چیزی نیست که دلم می خواد باشم
از وقتی که ات وارد زندگیم شده تو این چند وقته ذهنمو همش درگیر خودش کرده تو این دور روز بیشتر از خودم و کارم به فکر ات بودم نمی دونم این کسی بود که از درون داشتم وجودمو نابود می کردم و احساساتمو برانگیخته می کرد یعنی داشتم بهش یه حسی پیدا می کردم؟ یعنی داشتم دوباره اجازه می دادم که احساساتم فرمانمو به دست بگیره؟
من دیگه هرگز مرتکب اون اشتباه چند سال پیشم نمیشم نمی خوام دوباره اون اتاق بیوفته هرگز دیگه اجازه نمیدم همچین اتفاقی بیوفته
هر بار که در قلبمو رو به کسی باز می کنم با بی رحمی زیر پاهاشون له میکنن و ازش رد میشن این بار دیگه نمی خوام عروسک خیمه شب بازی این و اون باشم که با احساساتم بازی میکنن و سعی می کنن ازم سو استفاده کنن
از زبان جونگ کوک
نمی خواستم باهاش اینجوری رفتار کنم نمی خوام اذیتش کنم و دل کوچیکشو بشکنم ولی نمی تونم هم بهش اجاز بدم که بهم نزدیک شه نمی خوام اتفاقی که قبلاً افتاد بازم بیوفته نمی خوام بخاطر من یه بی گناه دیگه هم بمیره
نمی خوام طوری فکر کنه که می تونه به دستم بیاره و سعی کنه بهم نزدیک شه وگرنه به ضرر جونش تموم میشه یا وجود تمام این قدرتی که دارم در مقابل نگه داشتن و مراقب از کسایی که دوسشون دارم و برام مهمن هیچی نیستم
البته ات هنوز منو خوب نشناخته نمی دونه که پدر من بود که پدر و مادرش رو کشت اگه اینو بفهه ازم متنفر میشه و قطعاً از من انتقام میگیره پس بخاطر اینکه الکی امید وارش نکنم که می تونیم با هم زندگی خوب و راحتی داشته باشیم مجبور بودم که باهاش سرد باشم وای این واقعا چیزی نیست که دلم می خواد باشم
از وقتی که ات وارد زندگیم شده تو این چند وقته ذهنمو همش درگیر خودش کرده تو این دور روز بیشتر از خودم و کارم به فکر ات بودم نمی دونم این کسی بود که از درون داشتم وجودمو نابود می کردم و احساساتمو برانگیخته می کرد یعنی داشتم بهش یه حسی پیدا می کردم؟ یعنی داشتم دوباره اجازه می دادم که احساساتم فرمانمو به دست بگیره؟
من دیگه هرگز مرتکب اون اشتباه چند سال پیشم نمیشم نمی خوام دوباره اون اتاق بیوفته هرگز دیگه اجازه نمیدم همچین اتفاقی بیوفته
هر بار که در قلبمو رو به کسی باز می کنم با بی رحمی زیر پاهاشون له میکنن و ازش رد میشن این بار دیگه نمی خوام عروسک خیمه شب بازی این و اون باشم که با احساساتم بازی میکنن و سعی می کنن ازم سو استفاده کنن
۳۹.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.