فیک جداناپذیر پارت ۳۷
فیک جداناپذیر پارت ۳۷
از زبان ات
یدفه احساس کردم یه نفر با شتاب قاب عکس رو از دستم گرفت سریع برگشتم دیدم جونگ کوک با نهایت خشمی که تو چهرش بود بهم خیره شد
می تونستم همین الان فوران شدن خشمش رو حس کنم با لکنتی که از ترس و استرس که درونمو فرا گرفته بود گفتم: اینا کی هستن؟ اون زن...
نزاشت ادامه حرفمو بزنم و آروم اما طوریکه کی تونستم فار دادن دندوناشو از خشم و عصبانیت حس کنم گفت: همین الان از این اتاق برو بیرون
ات: اما اون عکس...
این بار صداشو برد بالا از ترس چشمامو رو هم فشار دادن و خودمو تو بغلم جمع کردم گفت: بهت گفتم همین الان از این اتاق برو بیرون ات
یکم شجاعت به خرج دادم و منم سرش داد زدمو گفتم: سر من داد نزن اونم فقط بخاطر به عکس
قدم به قدم آروم سمتم نزدیک شد طوری که تو آخرین قدم خوردم به دیوار و چسبیدم بهش بهم رسید دقیقاً تو چند میلی متریم قرار گرفت و گفت: ولی تو با دیدن اون عکس همه چی رو برام زنده کردی اگه نمی خوای صدمه ای ببینی پس همین الان از جلوی چشمام برو
قبل از اینکه به خودم اجازه بدم اشکام شروع به ریختن کنن از اتاقش خارج شدم و درو هم همونطور باز گذاشتم و رفتم پایین تو حیاط و شروع کردم به گریه کردن
همینطور که داشتم اشک می ریختم و گریه می کردم هق هق کنان گفتم: فقط بخاطر یه عکس... فقط بخاطر یه عکس انقدر سرم داد زد و به مرگ محکومم کرد مگه من چیکار کردم؟
همینطور که داشتم حس کردم یه نفر اومد و از پشت بغلم کرد آجوما بود سرمو به سینش تکیه داد و نوازشم کرد و آروم گفت: چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
ات: جونگ کوک بخاطر یه عکس فقط بخاطر یه عکس ساده سرم داد زده فکر میکنه کیه که به خودش اجازه میده باهام اینجوری رفتار میکنه...
آجوما: کدوم عکس؟
ات: یه عکس که عروسی بود
آجوما جدی شد و سرمو گرفت بالا تا ببینمش و گفت: مگه بهت نگفتم به چیزی سرک نکش حالا دیدی تقاصش چی میشه؟ حالا بسه دیگه گریه نکن آروم باش چیزی نشده فدای سرت
ات: زنی که تو اون عکسه دوست قدمیه مامانم بوده (ها چیه فکر می کردین ات و جونگ کوک واقعاً خواهر و برادر ناتنیه همدیگه ان؟)
آجوما: صبر کن ببینم یعنی اون زن دوست مادرت بوده؟
اشکام کم کم داشتم بنن می اومدن از تو بغلش در اومدم و اشکامو پاک کردم و گفتم: اون عکس چه ربطی به جونگ کوک داره که تو اتاقشه؟
آجوما ظاهراً تو افکاراتش غرق شده بود چهرش نشون میداد بدجوری یه چیزی ذهنش رو درگیر کرده چهرش عصبی بود
از زبان آجوما
از اینکه بالاخره فهمیدم ات و جونگ کوک به هم ربطی ندارن و از یه مادر نیستن خوشحال شدم ولی اون گفت که مادر جونگ کوک دوست قدیمیه مادرش بوده یعنی این همون دختر کیم جنیه؟ (کیم جنی مادر اته)
نهههه پس ات دختر جنیه؟ چطور ممکنه؟ (داستانش خیلی طولانیه کم کم راز ها رو میفهمین)
از زبان ات
یدفه احساس کردم یه نفر با شتاب قاب عکس رو از دستم گرفت سریع برگشتم دیدم جونگ کوک با نهایت خشمی که تو چهرش بود بهم خیره شد
می تونستم همین الان فوران شدن خشمش رو حس کنم با لکنتی که از ترس و استرس که درونمو فرا گرفته بود گفتم: اینا کی هستن؟ اون زن...
نزاشت ادامه حرفمو بزنم و آروم اما طوریکه کی تونستم فار دادن دندوناشو از خشم و عصبانیت حس کنم گفت: همین الان از این اتاق برو بیرون
ات: اما اون عکس...
این بار صداشو برد بالا از ترس چشمامو رو هم فشار دادن و خودمو تو بغلم جمع کردم گفت: بهت گفتم همین الان از این اتاق برو بیرون ات
یکم شجاعت به خرج دادم و منم سرش داد زدمو گفتم: سر من داد نزن اونم فقط بخاطر به عکس
قدم به قدم آروم سمتم نزدیک شد طوری که تو آخرین قدم خوردم به دیوار و چسبیدم بهش بهم رسید دقیقاً تو چند میلی متریم قرار گرفت و گفت: ولی تو با دیدن اون عکس همه چی رو برام زنده کردی اگه نمی خوای صدمه ای ببینی پس همین الان از جلوی چشمام برو
قبل از اینکه به خودم اجازه بدم اشکام شروع به ریختن کنن از اتاقش خارج شدم و درو هم همونطور باز گذاشتم و رفتم پایین تو حیاط و شروع کردم به گریه کردن
همینطور که داشتم اشک می ریختم و گریه می کردم هق هق کنان گفتم: فقط بخاطر یه عکس... فقط بخاطر یه عکس انقدر سرم داد زد و به مرگ محکومم کرد مگه من چیکار کردم؟
همینطور که داشتم حس کردم یه نفر اومد و از پشت بغلم کرد آجوما بود سرمو به سینش تکیه داد و نوازشم کرد و آروم گفت: چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
ات: جونگ کوک بخاطر یه عکس فقط بخاطر یه عکس ساده سرم داد زده فکر میکنه کیه که به خودش اجازه میده باهام اینجوری رفتار میکنه...
آجوما: کدوم عکس؟
ات: یه عکس که عروسی بود
آجوما جدی شد و سرمو گرفت بالا تا ببینمش و گفت: مگه بهت نگفتم به چیزی سرک نکش حالا دیدی تقاصش چی میشه؟ حالا بسه دیگه گریه نکن آروم باش چیزی نشده فدای سرت
ات: زنی که تو اون عکسه دوست قدمیه مامانم بوده (ها چیه فکر می کردین ات و جونگ کوک واقعاً خواهر و برادر ناتنیه همدیگه ان؟)
آجوما: صبر کن ببینم یعنی اون زن دوست مادرت بوده؟
اشکام کم کم داشتم بنن می اومدن از تو بغلش در اومدم و اشکامو پاک کردم و گفتم: اون عکس چه ربطی به جونگ کوک داره که تو اتاقشه؟
آجوما ظاهراً تو افکاراتش غرق شده بود چهرش نشون میداد بدجوری یه چیزی ذهنش رو درگیر کرده چهرش عصبی بود
از زبان آجوما
از اینکه بالاخره فهمیدم ات و جونگ کوک به هم ربطی ندارن و از یه مادر نیستن خوشحال شدم ولی اون گفت که مادر جونگ کوک دوست قدیمیه مادرش بوده یعنی این همون دختر کیم جنیه؟ (کیم جنی مادر اته)
نهههه پس ات دختر جنیه؟ چطور ممکنه؟ (داستانش خیلی طولانیه کم کم راز ها رو میفهمین)
۲۱.۶k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.