پارت
پارت _ ۱۳
ویو کوک : وقتی نامه رو خوندم خیلی نگران شدم ، و رفتم پیش یوری
ویو یوری : داشتم با خودم فکر میکردم که چرا من انقد بدبختم 😅😪 که دیدم کوک داره میاد
کوک : سلام حالت چطوره
یوری : خوبم ، چرا میپرسی ؟
کوک : چون دیشب غش کردی
یوری : اره خیلی خسته بودم ، نگرانم شدی 😏 * پوزخند *
کوک : ببندد نه
کوک : امروز کار نداری انجام بدی ؟
یوری : نه
کوک : اوکی فقط امروز استراحت میکنی * پوزخند *
یوری : خب ، میشه بری 😒
کوک : حواسم بهت هست
یوری : باشه * چپ چپ نگاه کردن *
ویو کوک : از باغ اومدم بیرون و رفتم پیش اجوما
ویو کوک : وقتی نامه رو خوندم خیلی نگران شدم ، و رفتم پیش یوری
ویو یوری : داشتم با خودم فکر میکردم که چرا من انقد بدبختم 😅😪 که دیدم کوک داره میاد
کوک : سلام حالت چطوره
یوری : خوبم ، چرا میپرسی ؟
کوک : چون دیشب غش کردی
یوری : اره خیلی خسته بودم ، نگرانم شدی 😏 * پوزخند *
کوک : ببندد نه
کوک : امروز کار نداری انجام بدی ؟
یوری : نه
کوک : اوکی فقط امروز استراحت میکنی * پوزخند *
یوری : خب ، میشه بری 😒
کوک : حواسم بهت هست
یوری : باشه * چپ چپ نگاه کردن *
ویو کوک : از باغ اومدم بیرون و رفتم پیش اجوما
- ۵.۳k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط