پارت۹۵
#پارت۹۵
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*ارمغان*
هنوزسرم روسینه ی اکتای بودواون سفت بغلم کرده بودانگارکه میترسیدفرارکنم
چقدخوب بودکه الان کنارمنوبچمون بود
وجودش ارومم کرده بود دیگه ترسی ازروبه روشدن بامامانوبابانداشتم،سرموبلندکردمونگاش کردم
_نمیبریم سونوبدم
لبخندی زدوباانگشتش زدبه نوک دماغم
_میریم ولی بزاریه ساعت اینابگذره تازه ناهارخوردی حالت بدنشه
سرموتکون دادموچیزی نگفتم بایاداوری مامان هینی کشیدمو پرسیدم
_مامان چیزی نگفت نیومد،یوقت نیادمارواینجوری ببینه
اخمی کرد
_اولا استرس بی استرس برات مثل سمه دوما مامانت خواست بیادنذاشتم ادرسم ندادم بهش بعدم بیادبعدازاینکه مرخص شدی میریم حرفامونومیزنیموبعدم میریم خونه ی خودمون،دیگه ازترس اینواون ازت جدانمیشم
*باحرفاش کیلوکیلوقندتودلم میشدچقدحس عشقوحمایتشودوس داشتم ولی هرکارمیکردم نمیتونستم استرس نداشته باشم اگه بفهمن خدامیدونه چه واکنش بدی نشون میدن
دوساعتی گذشته بودبالاخره بعدازکلی اب خوردن نوبتم شدوداخل مطب دکترشدم
_سلام
لبخندی بهم زدوگفت
_سلام عزیزم بیابخواب روتخت همسرتم میتونه بیادتو
اکتایم صدازدم اونم باکله اومدتو
معلوم بودخیلی خوشحاله ازوجوداین بچه منم اندازه ی اون خوشحال بودم
باکمک اکتای روتخت درازکشیدم
_خب گلم لباستوبده بالا
معذب به اکتای نگاه کردم که اخمی کردوخودش لباسموتازیرسینه ام بالاداد
شکمم خیلی کوچولوبودانگارنه انگارحامله ام طبیعیم بودچون هنوز ماهای اول بارداری بودم
دکترژل مخصوصوریخت روشکممودستگاهوگذاشت زیردلم
لرزی کردموباهیجان به اکتای نگاه کردم که لبخندی زدوبه مانیتوراشاره کرد
هردو مثل بچه هاذوق داشتیم خیره بودم به مانیتورچیزی ازش سردرنمیاوردم
یکم که گذشت دکترلبخندی زدوگفت
_الحمدلله جنین مشکلی نداره،قلبش تشکیل شده ورشدش کاملانرماله
بالبخندبه اکتای خیره شدم که لبخندعمیقی رولباش بود
_میخواییدصدای قلبشوبشنوید
اکتای بابهت گفت
_میشه
دکترسری تکون دادکه اکتای دستموتودستش گرفت
دکتردستگاهی رو زیردلم گذاشتواروم حرکت داد
باصدای قلبی که تندتندمیزد
ناخداگاه زدم زیرگریه خدای من توبهترین نعمتتوبهم دادی
مرسیی قربونت برم
اکتایم حالش دست کمی ازمن نداشتواشک شوقو توچشاش میدیدم
خم شدپیشونیموبوسید
_خداهردوتونوبرام نگه دارهه
دکتردرحالی که نسخه ی داروهاروبه سمت اکتای میگرفت دستمال کاغذی برداشتوگذاشت روشکمم
_خب خانم خوشگله میتونی بلندشی،یادت نرهه خیلی مراقب خودت باش استرس نداشته باش غذاهای مقوی بخور داروهاتم طبق ساعتش مصرف کنودوماه دیگه بیابرای تعیین جنسیت
_چشم
اکتای نسخه روگرفتوشکمموتمیزکرد،اروم بلندشدم
باتشکرازمطب بیرون اومدیم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*ارمغان*
هنوزسرم روسینه ی اکتای بودواون سفت بغلم کرده بودانگارکه میترسیدفرارکنم
چقدخوب بودکه الان کنارمنوبچمون بود
وجودش ارومم کرده بود دیگه ترسی ازروبه روشدن بامامانوبابانداشتم،سرموبلندکردمونگاش کردم
_نمیبریم سونوبدم
لبخندی زدوباانگشتش زدبه نوک دماغم
_میریم ولی بزاریه ساعت اینابگذره تازه ناهارخوردی حالت بدنشه
سرموتکون دادموچیزی نگفتم بایاداوری مامان هینی کشیدمو پرسیدم
_مامان چیزی نگفت نیومد،یوقت نیادمارواینجوری ببینه
اخمی کرد
_اولا استرس بی استرس برات مثل سمه دوما مامانت خواست بیادنذاشتم ادرسم ندادم بهش بعدم بیادبعدازاینکه مرخص شدی میریم حرفامونومیزنیموبعدم میریم خونه ی خودمون،دیگه ازترس اینواون ازت جدانمیشم
*باحرفاش کیلوکیلوقندتودلم میشدچقدحس عشقوحمایتشودوس داشتم ولی هرکارمیکردم نمیتونستم استرس نداشته باشم اگه بفهمن خدامیدونه چه واکنش بدی نشون میدن
دوساعتی گذشته بودبالاخره بعدازکلی اب خوردن نوبتم شدوداخل مطب دکترشدم
_سلام
لبخندی بهم زدوگفت
_سلام عزیزم بیابخواب روتخت همسرتم میتونه بیادتو
اکتایم صدازدم اونم باکله اومدتو
معلوم بودخیلی خوشحاله ازوجوداین بچه منم اندازه ی اون خوشحال بودم
باکمک اکتای روتخت درازکشیدم
_خب گلم لباستوبده بالا
معذب به اکتای نگاه کردم که اخمی کردوخودش لباسموتازیرسینه ام بالاداد
شکمم خیلی کوچولوبودانگارنه انگارحامله ام طبیعیم بودچون هنوز ماهای اول بارداری بودم
دکترژل مخصوصوریخت روشکممودستگاهوگذاشت زیردلم
لرزی کردموباهیجان به اکتای نگاه کردم که لبخندی زدوبه مانیتوراشاره کرد
هردو مثل بچه هاذوق داشتیم خیره بودم به مانیتورچیزی ازش سردرنمیاوردم
یکم که گذشت دکترلبخندی زدوگفت
_الحمدلله جنین مشکلی نداره،قلبش تشکیل شده ورشدش کاملانرماله
بالبخندبه اکتای خیره شدم که لبخندعمیقی رولباش بود
_میخواییدصدای قلبشوبشنوید
اکتای بابهت گفت
_میشه
دکترسری تکون دادکه اکتای دستموتودستش گرفت
دکتردستگاهی رو زیردلم گذاشتواروم حرکت داد
باصدای قلبی که تندتندمیزد
ناخداگاه زدم زیرگریه خدای من توبهترین نعمتتوبهم دادی
مرسیی قربونت برم
اکتایم حالش دست کمی ازمن نداشتواشک شوقو توچشاش میدیدم
خم شدپیشونیموبوسید
_خداهردوتونوبرام نگه دارهه
دکتردرحالی که نسخه ی داروهاروبه سمت اکتای میگرفت دستمال کاغذی برداشتوگذاشت روشکمم
_خب خانم خوشگله میتونی بلندشی،یادت نرهه خیلی مراقب خودت باش استرس نداشته باش غذاهای مقوی بخور داروهاتم طبق ساعتش مصرف کنودوماه دیگه بیابرای تعیین جنسیت
_چشم
اکتای نسخه روگرفتوشکمموتمیزکرد،اروم بلندشدم
باتشکرازمطب بیرون اومدیم
۱.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.