part 33
part 33
ات
تقریبا عصر بود منم حوصلم سر رفت بود رفتم آشپز خونه تا به یونا توی کارا کمک کنم اما وقتی وارد آشپز خونه شدم یونا سیون داشتن حرف میزدن تا منو دیدن ساکت شدن منم بدون توجه بهشون خواستم برم بیرون که با حرف یونا وایستادم
سیون: نمیخواهی بدونی در مورد چی حرف میزدیم( با نیشخند )
یونا : ولش کن اون احمق تر از این حرفاست
ات: حرف دهنتو بفهم چیداری میگی
یونا: احمقی اگه احمق نبودی دوست دوختر سابق شوهرتو توی خونت
قبول نمیکردی( با حرص )
ات: باز چه نقشه برای جدا کردن من از تهیونگ کشیدی فکردی حرف تو باور میکنم
یونا: اگه نمیخواهی باور نکن اما دوست دوختر اینجاست میتونی ازش
بپرسی (اشاره به سیون)
سیون: باورم نمیشه تهیونگ بهت نگفته که قبلا عاشق من بوده مطمئنم
تهیونگ هیچحسی بهت نداره چون اگه داشت بهت دروغ نمیگفت که من
دوستش بودم ( با نیشخند )
ات: لازم نمیبینم که به هرزه مثل تو جواب پس بدم و زندگی شخصی من
به هیچ کس مربوط نمیشه
ات
بعد از اینکه اون حرفارو بهشون زدن دیگه هیچی نگفتن منم از آشپز خونه جاری شدم و دوباره به اوتاقم برگشتم خیلی از دست تهیونگ عصبانی بودن که چرا بهم نگفت که اون دوختر په دوست دوختر بوده یعنی هنوزم دوستش داره واسه همین چیزی نگفت اه نمیدونم چیکار کنم یعنی باید ازش بپرسم همينطور دگیری افکارم بودم که نفهمیدم زمان چطوری گذشت انگار حرفای یونها درست بود من واقعا عاشق تهیونگ شدم
اگه اون حسی به سیون نداشت بهش میگم که دوستش دارم
اما اول باید ازش بپرسم که دليل اينکه بهم نگفت که سیون دوست دوخترش بوده چیه
ات تا شب منتظر بود تا تهیونگ بیاد و ازش بپرسم که چرا بهش نگفته
کنار پنجره وایستاده بود که تهیونگ وارد اوتاق شد و میخواست بره
که ات دلشو به دریا زد و ازش پرسید
ادامه دارد >>>>>>>>
با اینکه حالم خوب نبود دو پارت گذاشتم
لايک فراموش نشه 😉💜
ات
تقریبا عصر بود منم حوصلم سر رفت بود رفتم آشپز خونه تا به یونا توی کارا کمک کنم اما وقتی وارد آشپز خونه شدم یونا سیون داشتن حرف میزدن تا منو دیدن ساکت شدن منم بدون توجه بهشون خواستم برم بیرون که با حرف یونا وایستادم
سیون: نمیخواهی بدونی در مورد چی حرف میزدیم( با نیشخند )
یونا : ولش کن اون احمق تر از این حرفاست
ات: حرف دهنتو بفهم چیداری میگی
یونا: احمقی اگه احمق نبودی دوست دوختر سابق شوهرتو توی خونت
قبول نمیکردی( با حرص )
ات: باز چه نقشه برای جدا کردن من از تهیونگ کشیدی فکردی حرف تو باور میکنم
یونا: اگه نمیخواهی باور نکن اما دوست دوختر اینجاست میتونی ازش
بپرسی (اشاره به سیون)
سیون: باورم نمیشه تهیونگ بهت نگفته که قبلا عاشق من بوده مطمئنم
تهیونگ هیچحسی بهت نداره چون اگه داشت بهت دروغ نمیگفت که من
دوستش بودم ( با نیشخند )
ات: لازم نمیبینم که به هرزه مثل تو جواب پس بدم و زندگی شخصی من
به هیچ کس مربوط نمیشه
ات
بعد از اینکه اون حرفارو بهشون زدن دیگه هیچی نگفتن منم از آشپز خونه جاری شدم و دوباره به اوتاقم برگشتم خیلی از دست تهیونگ عصبانی بودن که چرا بهم نگفت که اون دوختر په دوست دوختر بوده یعنی هنوزم دوستش داره واسه همین چیزی نگفت اه نمیدونم چیکار کنم یعنی باید ازش بپرسم همينطور دگیری افکارم بودم که نفهمیدم زمان چطوری گذشت انگار حرفای یونها درست بود من واقعا عاشق تهیونگ شدم
اگه اون حسی به سیون نداشت بهش میگم که دوستش دارم
اما اول باید ازش بپرسم که دليل اينکه بهم نگفت که سیون دوست دوخترش بوده چیه
ات تا شب منتظر بود تا تهیونگ بیاد و ازش بپرسم که چرا بهش نگفته
کنار پنجره وایستاده بود که تهیونگ وارد اوتاق شد و میخواست بره
که ات دلشو به دریا زد و ازش پرسید
ادامه دارد >>>>>>>>
با اینکه حالم خوب نبود دو پارت گذاشتم
لايک فراموش نشه 😉💜
۳.۷k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.