𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 51
____
ویو ات
از وقتی ک شروع ب حرف زدن کرده بود نفس داغ و لب.اشو روی لاله گوشم حس میکردم......ولی دیگه نمیتونم.....نسبت بهشون بی اهمیت باشم......با برخورد ل.باش مورمورم میشد.....
دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود.....با هر کلمه ای ک از بین لب.اش بیرون میومد دستاش دورم محکم تر میشدن.....ب حدی دستاش دورم تنگ بودن ب زور میتونستم نفس بکشم.....
درد داشت خیلی زیاد....
دستام ب سمت دستای حلقه شدش بردم....
ات: لطفاً.... لطفاً.....درد داره*اروم.گریه*
ولی اون بی اهمیت ب دردی که من میکشیدم.......حرفای خودشو میزد
کوک:گوشاتو باز کن....
هرکس طمع داشتن تورو بکنه.....هرکس بخواد تو رو ازمن بگیره......هرکس بجز من بخواد تورو داشته باشه......
خودم با دستای خودم تک ب تک.....بند ب بند استخوناشو خرد میکنم.....
من سر بیبی لیتلم حتی با خودش شوخی ندارم......هیچکس حتی تو حق دریغ کردن تورو از من نداره.....
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.....
ویو کوک
داشتم با ات حرف میزدم ک با شدت سرشو بالا اورد و جیغ میزد......توی اون لحظه من باید دستامو بر میداشتم..... باید گونه های قرمز شده از اشکشو پاک میکردم.......باید با بغل کردنش بهش حس ارامش میدادم......
ولی من فقط مجذوب اون گ.ردن سفیدش شده بودم......من نمیتونستم دربرابر اون مقاومت کنم.....نه من نمیتونم......
سعی میکردم با افکارم خودمو کنترل کنم ولی نه فایده نداره......
برای چند لحظه کنترلمو بپاک از دست دادم.....
ب سمت گردنش هجوم بردم.....ل.بای داغمو روی پوست سفیدش قفل کردم........
ولی قبل از اینکه شروع ب مارک گذاشتن کنم.....
ب خودم اومدم ...... عقلم کار میکرد ولی بازم نمیتونستم خودمو کنترل کنم.....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 51
____
ویو ات
از وقتی ک شروع ب حرف زدن کرده بود نفس داغ و لب.اشو روی لاله گوشم حس میکردم......ولی دیگه نمیتونم.....نسبت بهشون بی اهمیت باشم......با برخورد ل.باش مورمورم میشد.....
دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود.....با هر کلمه ای ک از بین لب.اش بیرون میومد دستاش دورم محکم تر میشدن.....ب حدی دستاش دورم تنگ بودن ب زور میتونستم نفس بکشم.....
درد داشت خیلی زیاد....
دستام ب سمت دستای حلقه شدش بردم....
ات: لطفاً.... لطفاً.....درد داره*اروم.گریه*
ولی اون بی اهمیت ب دردی که من میکشیدم.......حرفای خودشو میزد
کوک:گوشاتو باز کن....
هرکس طمع داشتن تورو بکنه.....هرکس بخواد تو رو ازمن بگیره......هرکس بجز من بخواد تورو داشته باشه......
خودم با دستای خودم تک ب تک.....بند ب بند استخوناشو خرد میکنم.....
من سر بیبی لیتلم حتی با خودش شوخی ندارم......هیچکس حتی تو حق دریغ کردن تورو از من نداره.....
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.....
ویو کوک
داشتم با ات حرف میزدم ک با شدت سرشو بالا اورد و جیغ میزد......توی اون لحظه من باید دستامو بر میداشتم..... باید گونه های قرمز شده از اشکشو پاک میکردم.......باید با بغل کردنش بهش حس ارامش میدادم......
ولی من فقط مجذوب اون گ.ردن سفیدش شده بودم......من نمیتونستم دربرابر اون مقاومت کنم.....نه من نمیتونم......
سعی میکردم با افکارم خودمو کنترل کنم ولی نه فایده نداره......
برای چند لحظه کنترلمو بپاک از دست دادم.....
ب سمت گردنش هجوم بردم.....ل.بای داغمو روی پوست سفیدش قفل کردم........
ولی قبل از اینکه شروع ب مارک گذاشتن کنم.....
ب خودم اومدم ...... عقلم کار میکرد ولی بازم نمیتونستم خودمو کنترل کنم.....
۱۲.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.