𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 50
____
ویو ات
بازوشو محکم گرفتمو نگاهمو با وحشت ب صورتش دادم......ولی اون داشت میخندید.....
تعجب کرده بودم ک چه نقشه ای توی سرش داره.....
با صدای انفجار قلبم وایساد چشامو با فشار بستمو سرمو محکم اوردم پایین.....
بعد چند دقیقه ی دستی زیر چونم حس کردم.... اون کوک بود.....با ضربه سرمو اورد بالا......اروم اروم چشامو باز کردم.....
اون خیلی مودیه تا دودیقه پیش خوشحالی و بدجنسی از صورتش میبارید اما الان جدیت داخل چشاش موج میزنه.....
ی تای ابروشو داد بالا....
کوک:تو اولین نفری هستی ک انقد راحت توی چشای من زل میزنه.....
ات: واسه چی؟
کوک:کسی بعد کوچیک ترین نگاه ب من زنده نمیمونه ک بخواد دلیلشو بدونه.....
دستاشو بالاتر اورد....و گونه هامو فشار میداد.....دستمو گذاشتم رو انگشتاش سعی کردم از روی گونه هام دستاشو بلند کنم اما حتی ی لحظه دستشو برنداشت.....
ات:چیکار می کنی؟*ترس*
همونجوری ک ی دستمو گرفته بود و ی دستش روی صورتم بود به یمت خودش کشیدم.....دستاشو از دستامو صورتم جدا کرد.....خواستم رومو برگردونم......
ی قدم عقب رفتم ولی با اثابت ب بدنش راهی برای برگشتم نزاشت.....نگاهم ب کلبه درحال سوخت با ادمای داخش افتاد....اون اتیش جلوی چشمم لحظه اشنایی رو ب وجود میاورد......
با حس کردن دستاش رو شونم از افکارم بیرون اومدم......سرشو نزدیک گوشم کرد.....
کوک:خوب نگاه کن.......کوچولو اینا همون کسایین ک میخواستن منو ب جرم دزدین تو ب پلیس تحویل بدن.....همونایی ک حوس داشتن تورو کرده بودن*بم*
گوشیشو جلوم گرفتو ی صدای ضبط شده رو شروع ب پخش کردن کرد.....این صدای همونایی ک داخل کلبه الان دارن میسوزن از ترس بدنم شرو ب لرزیدن کرد.....
صدای فریادا و درد کشیدناشون ازارم میداد....انگار داشتن گوشت بدنمو از استخونام میکندن.....اشکام مسیرشونو ب پایین شروع کردن.....یکی از یکی سریع تر روی گونم غلت میخورد.....
کوک: هرکس بخواد....چیزی که متعلق ب منه رو ازم بگیره......هر کسی ک جرعت ب خیانت کردن ب من.......هرکی ک شجاعت فرار کردن از من پیدا کنه......
باید تاوان خیلی سنگینی بده.......
𝑃𝐴𝑅𝑇: 50
____
ویو ات
بازوشو محکم گرفتمو نگاهمو با وحشت ب صورتش دادم......ولی اون داشت میخندید.....
تعجب کرده بودم ک چه نقشه ای توی سرش داره.....
با صدای انفجار قلبم وایساد چشامو با فشار بستمو سرمو محکم اوردم پایین.....
بعد چند دقیقه ی دستی زیر چونم حس کردم.... اون کوک بود.....با ضربه سرمو اورد بالا......اروم اروم چشامو باز کردم.....
اون خیلی مودیه تا دودیقه پیش خوشحالی و بدجنسی از صورتش میبارید اما الان جدیت داخل چشاش موج میزنه.....
ی تای ابروشو داد بالا....
کوک:تو اولین نفری هستی ک انقد راحت توی چشای من زل میزنه.....
ات: واسه چی؟
کوک:کسی بعد کوچیک ترین نگاه ب من زنده نمیمونه ک بخواد دلیلشو بدونه.....
دستاشو بالاتر اورد....و گونه هامو فشار میداد.....دستمو گذاشتم رو انگشتاش سعی کردم از روی گونه هام دستاشو بلند کنم اما حتی ی لحظه دستشو برنداشت.....
ات:چیکار می کنی؟*ترس*
همونجوری ک ی دستمو گرفته بود و ی دستش روی صورتم بود به یمت خودش کشیدم.....دستاشو از دستامو صورتم جدا کرد.....خواستم رومو برگردونم......
ی قدم عقب رفتم ولی با اثابت ب بدنش راهی برای برگشتم نزاشت.....نگاهم ب کلبه درحال سوخت با ادمای داخش افتاد....اون اتیش جلوی چشمم لحظه اشنایی رو ب وجود میاورد......
با حس کردن دستاش رو شونم از افکارم بیرون اومدم......سرشو نزدیک گوشم کرد.....
کوک:خوب نگاه کن.......کوچولو اینا همون کسایین ک میخواستن منو ب جرم دزدین تو ب پلیس تحویل بدن.....همونایی ک حوس داشتن تورو کرده بودن*بم*
گوشیشو جلوم گرفتو ی صدای ضبط شده رو شروع ب پخش کردن کرد.....این صدای همونایی ک داخل کلبه الان دارن میسوزن از ترس بدنم شرو ب لرزیدن کرد.....
صدای فریادا و درد کشیدناشون ازارم میداد....انگار داشتن گوشت بدنمو از استخونام میکندن.....اشکام مسیرشونو ب پایین شروع کردن.....یکی از یکی سریع تر روی گونم غلت میخورد.....
کوک: هرکس بخواد....چیزی که متعلق ب منه رو ازم بگیره......هر کسی ک جرعت ب خیانت کردن ب من.......هرکی ک شجاعت فرار کردن از من پیدا کنه......
باید تاوان خیلی سنگینی بده.......
۱۸.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.