Part42
#Part42
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
باید به تک تک افراد روبروم اعتماد میکردم... به پارمیس، یاسمن، یاسر، امیر خان
فقط یک کلمه ای که از دهن من بیرون میومد اینده ی من رو رقم میزد
زندگیم قرار بود به کدوم سمت بره؟
❌ "زمان حال"❌
"شیرین"
صدای بوق بوقی خیلی رو اعصابمه ، ده بار چشمام رو باز کردم و بستم ولی بازم نمیتونم چشمام رو باز نگه دارم
اه لعنتی...
این بوق چرا قطع نمیشه هر چند ثانیه یک بار یدونه بوق کوتاه میزنه
چشمام رو اروم باز کردم که همون پرده کشیده شد و یکی اومد داخل یه پرستار سفید پوش با لبخند نگام کرد
_ پس بالاخره چشات رو باز کردی ، آخی چه خوش رنگ هستن!
پرستاره یه چیزایی رو چک کرد و سریع رفت بیرون
یکم سرحالتر شدم، چشمام رو دیگه میتونستم باز نگه دارم صدای زمزمه ای رو شنیدم
_ ببین ده دقیقه وقت داری، برای من مسئولیت داره بعدش باید به پدر مادرش خبر بدم
نمیدونم طرف کیه و چه جوابی به پرستاره داد که پرده کشیده شد و من نفسم بریده شد
دستام ناخدآگاه به لرزه افتاد
با هر قدمش که به من نزدیک میشد بیشتر متوجه هیبتش میشدم ترسیدم از هیکلش زیادی درشت بود
قدش خیلی بلند بود چشمای مشکی مصمم و پر جذبش و یه بوی آشنا که همراه خودش اورد داخل یه بوی تلخ و سرد
به من رسید و بالاسرم ایستاد که نگاش نکردم و از ترسم چشمام رو بستم میخواستم تا جایی که میتونم داد بزنم و جیغ بزنم و هرچی فوش بلدم بهش بدم صدای کشیده شدن پایه های صندلی رو اعصابم بود
دیگه کابوس سه سالم رو دیده بودم
سه سال عذابم داد...
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
باید به تک تک افراد روبروم اعتماد میکردم... به پارمیس، یاسمن، یاسر، امیر خان
فقط یک کلمه ای که از دهن من بیرون میومد اینده ی من رو رقم میزد
زندگیم قرار بود به کدوم سمت بره؟
❌ "زمان حال"❌
"شیرین"
صدای بوق بوقی خیلی رو اعصابمه ، ده بار چشمام رو باز کردم و بستم ولی بازم نمیتونم چشمام رو باز نگه دارم
اه لعنتی...
این بوق چرا قطع نمیشه هر چند ثانیه یک بار یدونه بوق کوتاه میزنه
چشمام رو اروم باز کردم که همون پرده کشیده شد و یکی اومد داخل یه پرستار سفید پوش با لبخند نگام کرد
_ پس بالاخره چشات رو باز کردی ، آخی چه خوش رنگ هستن!
پرستاره یه چیزایی رو چک کرد و سریع رفت بیرون
یکم سرحالتر شدم، چشمام رو دیگه میتونستم باز نگه دارم صدای زمزمه ای رو شنیدم
_ ببین ده دقیقه وقت داری، برای من مسئولیت داره بعدش باید به پدر مادرش خبر بدم
نمیدونم طرف کیه و چه جوابی به پرستاره داد که پرده کشیده شد و من نفسم بریده شد
دستام ناخدآگاه به لرزه افتاد
با هر قدمش که به من نزدیک میشد بیشتر متوجه هیبتش میشدم ترسیدم از هیکلش زیادی درشت بود
قدش خیلی بلند بود چشمای مشکی مصمم و پر جذبش و یه بوی آشنا که همراه خودش اورد داخل یه بوی تلخ و سرد
به من رسید و بالاسرم ایستاد که نگاش نکردم و از ترسم چشمام رو بستم میخواستم تا جایی که میتونم داد بزنم و جیغ بزنم و هرچی فوش بلدم بهش بدم صدای کشیده شدن پایه های صندلی رو اعصابم بود
دیگه کابوس سه سالم رو دیده بودم
سه سال عذابم داد...
۲.۲k
۲۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.