Part43
#Part43
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لرزش دستام غیر قابل کنترل بود از این ضعف خودم داشت حالم به هم میخورد ولی ترسی که از این مرد داشتم غیر قابل کنترل بود
صندلی رو گذاشت بغل تختم و روش نشست
داشت به من نگاه میکرد ولی من جرأت نداشتم بهش نگاه کنم این چی میخواست از من
صدای بم و ترسناکش رو شنیدم
_ حرفی نداری؟
هیچی نگفتم انگار نطقم بسته شده بود ، لعنتی دستام بدجور میلرزید میخواستم یه تبر بردارم و قطعشون کنم که حال خراب و ترس من رو اینجوری به نمایش ندارند
دستام رو به سختی مشت کردم ولی تاثیری روی لرزشم نداشت که یهو دست گرم و بزرگی گذاشته شد روی دستم و محکم دستم رو فشرد
بازم همون صدای بم و ترسناک
_ نلرز کاریت ندارم ، لعنتی ازم نترس!
به حرفهاش پوز خندی زدم ، مرتیکه ی مریض روانی به من میگه از من نترس ، این عجل بالا سرمه کابوس ٣سالم بالا سرم ایستاده بعد من نترسم
تمام قدرتم رو جمع کردم و دستم رو از زیر دستای عین سنگش کشیدم بیرون و با تنفر برگشتم سمتش و با صدایی که به زور خودم شنیدمش گفتن
_ دستات رو به من نزن مردتیکه ی مریض روانی، آشغال بیشرف،
مثل سنگ بهم نگاه کرد و چشمای مشکی و وحشتناکش رو دوخت به چشمام
هیچ حسی تو صورتش مشخص نیست میخوام داد بزنم اما گلوم خشکتر از اون چیزیه بتونم حتی یکم بلند حرف بزنم ولی صدای مصمم اون جای صدای خشکیده ی من شنیده شد
_ مامان بابات اینجان، مجبور شدم بهشون خبر بدم چون من نسبتی باهات نداشتم ، یه جوری صحنه سازی کردم که نشون بده افتادی رو شیشه های شکسته ی حموم و دستت بریده شده
انقدر مصمم و با تکبر و غرور حرف میزد دهنم باز موند انگار اون کسی که شاکی هست اونه، انگار که منم ٣ساله زندگیشو زهر کردم،
وقتی سنگینی نگاهمو دید صورتش رو برگردوند سمتم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لرزش دستام غیر قابل کنترل بود از این ضعف خودم داشت حالم به هم میخورد ولی ترسی که از این مرد داشتم غیر قابل کنترل بود
صندلی رو گذاشت بغل تختم و روش نشست
داشت به من نگاه میکرد ولی من جرأت نداشتم بهش نگاه کنم این چی میخواست از من
صدای بم و ترسناکش رو شنیدم
_ حرفی نداری؟
هیچی نگفتم انگار نطقم بسته شده بود ، لعنتی دستام بدجور میلرزید میخواستم یه تبر بردارم و قطعشون کنم که حال خراب و ترس من رو اینجوری به نمایش ندارند
دستام رو به سختی مشت کردم ولی تاثیری روی لرزشم نداشت که یهو دست گرم و بزرگی گذاشته شد روی دستم و محکم دستم رو فشرد
بازم همون صدای بم و ترسناک
_ نلرز کاریت ندارم ، لعنتی ازم نترس!
به حرفهاش پوز خندی زدم ، مرتیکه ی مریض روانی به من میگه از من نترس ، این عجل بالا سرمه کابوس ٣سالم بالا سرم ایستاده بعد من نترسم
تمام قدرتم رو جمع کردم و دستم رو از زیر دستای عین سنگش کشیدم بیرون و با تنفر برگشتم سمتش و با صدایی که به زور خودم شنیدمش گفتن
_ دستات رو به من نزن مردتیکه ی مریض روانی، آشغال بیشرف،
مثل سنگ بهم نگاه کرد و چشمای مشکی و وحشتناکش رو دوخت به چشمام
هیچ حسی تو صورتش مشخص نیست میخوام داد بزنم اما گلوم خشکتر از اون چیزیه بتونم حتی یکم بلند حرف بزنم ولی صدای مصمم اون جای صدای خشکیده ی من شنیده شد
_ مامان بابات اینجان، مجبور شدم بهشون خبر بدم چون من نسبتی باهات نداشتم ، یه جوری صحنه سازی کردم که نشون بده افتادی رو شیشه های شکسته ی حموم و دستت بریده شده
انقدر مصمم و با تکبر و غرور حرف میزد دهنم باز موند انگار اون کسی که شاکی هست اونه، انگار که منم ٣ساله زندگیشو زهر کردم،
وقتی سنگینی نگاهمو دید صورتش رو برگردوند سمتم
۱.۱k
۲۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.