رمانمن ارباب توعم

رمان:من ارباب توعم
part14
دیانا:عه خدا نکنه
ارسلان:مگه نمیدونی من ارباب توعم پس چرا چیزی نمیگی
دیانا:عهههه تو که الان ارباب من نیستی
ارسلان:پس ارباب نیستم؟
دیانا:نه
ارسلان:پس چیم؟
دیانا:عخش من🤌🏻
ارسلان:اهوم
دیانا:تو الان خفی منیی
ارسلان:توعم الان جغی منی
دیانا:ولی من تو دلم داغون بودم حص میکردم قراره تو اون مهمونی یکیو ببینم که اصلا انتظارشو نداشتم
حص میکنم اگه برم اون مهمونی محراب هستش و من از همین میترسم
ارسلان:دیانااا
دیانا:عه جانم
ارسلان:کجایی؟
دیانا:همینجا
ارسلان:نخیر خانوم تو فکری
دیانا:اره تو فکر اینم که میترسم محراب بیاد
ارسلان:خب اشکالش چیه؟ هوم؟
دیانا:اینکه بیاد تحقیرم کنه
ارسلان:چرا تحقیرت کنه؟
دیانا:چون اگه من و تورو باهم ببینه فکر میکنه من یه کاری کردم به خودم وابستت کنم
ارسلان:تو الان جز خانواده منی فدات بشم مهم نیس
دیانا:خدانکنه،خوبه که هستی و خوبه که دارمت🙂
ارسلان:خب بریم خونه؟
دیانا:اره بریم
ارسلان:........
خب دوزتان تا فرداشب خنافز🤍💜
🤍شبتون اردیایی💜
🤍شبتون سپید جیگرا🤍🦉⛓🦇💜شبتون ووفشی جیگرا💜
بوز به کله هاتون💜🤍😂
دیدگاه ها (۰)

دوزتان من ساعت‌1 شب پارت امشب رو میگذارم بجه های خوبی باشین...

بت گفدم با من دل نیوفت میکشمت اینم نتیجشحالا فشال بقول دست س...

رمان:من ارباب توعمpart13ارسلان:گوشی رو قطع کردم ولی یادم رفت...

رمان:من ارباب توعمpart12ارسلان:رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفت...

پارت ۹ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط