★سختی★
★سختی★
پارت ۴۴...
دستشو از پشت داخل لباس خیس از عرق جونگکوک برد و سعی کرد
درش بیاره .
جونگکوک بالاخره متوجه موقعیت شد و سعی کرد خودشو عقب بکشه ولی
با اخم غلیظ تهیونگ مواجه شد .
_سر جات بمون
ولی اون پسر کوچیکتر اهمیتی نداد و دوباره تلاش کرد ولی مطمئنا زورش
به اون دستای قوی نمیرسید و سرمای زیاد هم همه چیزو بدتر میکرد .
با قدرت بدن ظریف جونگکوک رو به خودش فشرد
_یادت نرفته که تحت چه شرایطی اینجایی...امگای شیرین من؟
سکوت پسر توی بغلش نشون میداد که از حقیقت خوشحال نیست ولی اهمیتی نداد و دوباره لبای وسوسه انگیزشو بین دندونای خودش فشرد .
میبوسید و میمکید و با گاز های ارومی که میگرفت به پسر کوچیکتر تلنگر
میزد .
خوشحال بود دیگه مقاومتی از سمت امگاش نمیبینه هرچند که اون همچنان
هیچ همکاری ای نمیکرد .
سرمای اتاق هرلحظه بیشتر میشد و خستگی مبارزه و تمرین کم کم توان ایستادنو ازش میگرفت هرچند که همین الان هم بخشی از وزنش روی اون بازوهای قوی بود .
دوباره دستای تهیونگو پشت کمرش حس کرد.
انگشتای بزرگشو به طرز آرومی روی قوس خوش فرم کمر امگاش میکشید و به بالا میومد .
بالاخره به کتفش رسید و با حس اون استخون های محکم لبخندی زد.
_دستاتو بالا بگیر
جونگکوک که دیگه راهی جز همراهی نداشت مثل یه امگای مطیع دستاشو
بالا برد .
اون الفای بزرگ دوباره لبخندی زد و با حرکت ارومی لباسو کامل از تن سفید جونگکوک بیرون کشید .
پسر کوچیکتر کاملا از این رفتار مطیع خودش تعجب کرده بود.
این جلوه از وجودش براش عجیب بود و کم کم داشت در برابر لمسای تهیونگ ضعف میکرد .
لذت میبرد و قلبش به تپش میفتاد .
تهیونگ از تغییری که به وجود اورده بود خوشحال بود .
خوشحال بود که حرفای لوهان درست در نیومدن .
بوی شیرین امگاش اون اتاق سردو پر کرده بود .
بوسه هاشو از لب به گردن اون پسر کوچیکتر رسوند.
از اینکه اون پسر هنوز دستاشو بالا نگه داشته بود خوشحال بود. اینجوری دسترسی بیشتری به پوست بلوریش داشت .
ادامه دارد...
پارت ۴۴...
دستشو از پشت داخل لباس خیس از عرق جونگکوک برد و سعی کرد
درش بیاره .
جونگکوک بالاخره متوجه موقعیت شد و سعی کرد خودشو عقب بکشه ولی
با اخم غلیظ تهیونگ مواجه شد .
_سر جات بمون
ولی اون پسر کوچیکتر اهمیتی نداد و دوباره تلاش کرد ولی مطمئنا زورش
به اون دستای قوی نمیرسید و سرمای زیاد هم همه چیزو بدتر میکرد .
با قدرت بدن ظریف جونگکوک رو به خودش فشرد
_یادت نرفته که تحت چه شرایطی اینجایی...امگای شیرین من؟
سکوت پسر توی بغلش نشون میداد که از حقیقت خوشحال نیست ولی اهمیتی نداد و دوباره لبای وسوسه انگیزشو بین دندونای خودش فشرد .
میبوسید و میمکید و با گاز های ارومی که میگرفت به پسر کوچیکتر تلنگر
میزد .
خوشحال بود دیگه مقاومتی از سمت امگاش نمیبینه هرچند که اون همچنان
هیچ همکاری ای نمیکرد .
سرمای اتاق هرلحظه بیشتر میشد و خستگی مبارزه و تمرین کم کم توان ایستادنو ازش میگرفت هرچند که همین الان هم بخشی از وزنش روی اون بازوهای قوی بود .
دوباره دستای تهیونگو پشت کمرش حس کرد.
انگشتای بزرگشو به طرز آرومی روی قوس خوش فرم کمر امگاش میکشید و به بالا میومد .
بالاخره به کتفش رسید و با حس اون استخون های محکم لبخندی زد.
_دستاتو بالا بگیر
جونگکوک که دیگه راهی جز همراهی نداشت مثل یه امگای مطیع دستاشو
بالا برد .
اون الفای بزرگ دوباره لبخندی زد و با حرکت ارومی لباسو کامل از تن سفید جونگکوک بیرون کشید .
پسر کوچیکتر کاملا از این رفتار مطیع خودش تعجب کرده بود.
این جلوه از وجودش براش عجیب بود و کم کم داشت در برابر لمسای تهیونگ ضعف میکرد .
لذت میبرد و قلبش به تپش میفتاد .
تهیونگ از تغییری که به وجود اورده بود خوشحال بود .
خوشحال بود که حرفای لوهان درست در نیومدن .
بوی شیرین امگاش اون اتاق سردو پر کرده بود .
بوسه هاشو از لب به گردن اون پسر کوچیکتر رسوند.
از اینکه اون پسر هنوز دستاشو بالا نگه داشته بود خوشحال بود. اینجوری دسترسی بیشتری به پوست بلوریش داشت .
ادامه دارد...
۸۷۲
۰۷ دی ۱۴۰۳