عشق دیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:6
(ویو هیونجین)
من اونو مجبور به عشق کردم و این باعث نابودیش شد
ریختن یک قطره اشکش میتونست دنیامو جهنم کنه ولی من بدون اینکه بفهمم باعث هر شب گریه کردنش میشدم
از خودم متنفر بودم و کاری کردم اونم ازم متنفر بشه
این تنفر میتونست به عشق تبدیل بشه؟!
فکر نکنم
دست از نگاه کردن بهش برداشتم و در ماشینو بستم
روی صندلی راننده نشستم و با سرعت آرومی شروع به حرکت کردم
اگه دنبالمون بودن تا الان پیدامون کرده بودن ولی نیومده بودن پس حدس زدم تعقیبمون نکرده باشن
دستمو به سمت ضبط بردمو روشنش کردم
صدا رو کمی بیشتر کردم و مشغول رانندگی شدم
* 4 ساعت بعد *
با رسیدن به کلبه ی کوچیکم وسط جنگل ماشینو پشت درختها پارک کردم و از ماشین پیاده شدم
در سمت ا.تو باز کردم و بعد از باز کردن کمربند برآید استایل بغلش کردمو به سمت کلبه رفتم
درو باز کردمو ا.تو روی تخت دونفره ی گوشه ی کلبه گزاشتم
پتو رو روش کشیدم و شومینه رو روشن کردم
میخاستم الان تو بغلم باشه تا حداقل بتونم کمی از دلتنگیمو بر طرف کنم ولی نمیتونستم بعد از اینکه انقدر اذیتش کردم دوباره لمسش کنم
روی زمین بغل تخت نشستم و دستمو بغل تخت گزاستمو سرم و روی دستام گزاشتم
پوستش از همیشه سفید تر شده بود لاغر شده بود و زیر چشماش گود افتاده بود
دلیل همه اینا من بودم؟!
من چطور تونستم انقدر اذیتش کنم؟!
با دیدن همه ی اینا بیشتر از خودم متنفر میشدم
P:6
(ویو هیونجین)
من اونو مجبور به عشق کردم و این باعث نابودیش شد
ریختن یک قطره اشکش میتونست دنیامو جهنم کنه ولی من بدون اینکه بفهمم باعث هر شب گریه کردنش میشدم
از خودم متنفر بودم و کاری کردم اونم ازم متنفر بشه
این تنفر میتونست به عشق تبدیل بشه؟!
فکر نکنم
دست از نگاه کردن بهش برداشتم و در ماشینو بستم
روی صندلی راننده نشستم و با سرعت آرومی شروع به حرکت کردم
اگه دنبالمون بودن تا الان پیدامون کرده بودن ولی نیومده بودن پس حدس زدم تعقیبمون نکرده باشن
دستمو به سمت ضبط بردمو روشنش کردم
صدا رو کمی بیشتر کردم و مشغول رانندگی شدم
* 4 ساعت بعد *
با رسیدن به کلبه ی کوچیکم وسط جنگل ماشینو پشت درختها پارک کردم و از ماشین پیاده شدم
در سمت ا.تو باز کردم و بعد از باز کردن کمربند برآید استایل بغلش کردمو به سمت کلبه رفتم
درو باز کردمو ا.تو روی تخت دونفره ی گوشه ی کلبه گزاشتم
پتو رو روش کشیدم و شومینه رو روشن کردم
میخاستم الان تو بغلم باشه تا حداقل بتونم کمی از دلتنگیمو بر طرف کنم ولی نمیتونستم بعد از اینکه انقدر اذیتش کردم دوباره لمسش کنم
روی زمین بغل تخت نشستم و دستمو بغل تخت گزاستمو سرم و روی دستام گزاشتم
پوستش از همیشه سفید تر شده بود لاغر شده بود و زیر چشماش گود افتاده بود
دلیل همه اینا من بودم؟!
من چطور تونستم انقدر اذیتش کنم؟!
با دیدن همه ی اینا بیشتر از خودم متنفر میشدم
۶.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.