تک پارتی جیمین
تکپارتی درخواستی از همه اعضا وقتی تصادف کردی و رفتی تو کما و چندبار قلبت وایمیسته
جیمین
جیمین دوباره خواب بد دیده بود با عرق از خواب پرید و شروع کرد به تعریف کردن خواب خودش با ات
جیمین:باورت نمیشه چه خوابی دیدم ات خواب دیدم که تو تصادف کردی و رفتی کما چندبار هم ایست قلبی داشتی ولی خوبه که همش خواب بود مگه نه؟
روشو سمت دیگه ای میکنه که با جایه خالیه ات مواجه میشه
جیمین:پس خواب نبود اتم واقعا تصادف کرده(با بغض)
به ساعت نگاهی انداخت ساعت ۴ صبح بود اما مانعه ای برای رفتن جیمین به بیمارستان نبود لباساش رو با تند ترین سرعت ممکن پوشید و به سمت ماشینش رفت سوار ماشینش شد و با سرعت خیلی زیادی به سمت بیمارستان رفت براش مهم نبود که جریمه بشه تنها چیزی که براش مهم بود ات بود و بس به بیمارستان که رسید از ماشینش پیاده شد و وارد بیمارستان شد میخواست بیا سمت اتاقت که صدایی مانعش شد
پرستار:آقا ساعت چهار صبحه شما نمیتونید کسی رو ملاقات کنید
جیمین:من اومدم همسرم رو ببینم فکر نکنم مانعی وجود داشته باشه
پرستار:لطفا ساعت ۹ صبح تشریف بیارید
جیمین:خانم محترم مثل اینکه شما متوجه نمیشید همسرم تو کماست و هر لحظه ممکنه از پیشم بره و من میخوام پیشش باشم درسته شاید بیهوش باشه و هیچی از حرف های من رو نشنوه ولی هر نفسش برای من حکم زندگی دوباره رو داره با اجازه و بدون اینکه منتظر جواب پرستار باشه به سمت اتاق ات میره
رفت تو اتاق ات و کنار تختش نشست
جیمین:ات رفتی تو کما ولی خواب و روان منم با خودت بردی که هر جا میرم تو رو میبینم هر خوابی میبینم تو هم توش هستی و داریم زندگیمونو میکنیم ات لطفا زودتر پاشو من واقعا دیگه بدون تو نمیتونم دارم روانی میشم و دست ات رو بوسید اگه بیشتر مواظبت بودم الان کنار هم خوابیده بودیم تو هم چند ساعت دیگه من رو بیدار می کردی میگفتی چیم چیم کوچولو بیا صبحونه(بغض)......ات برگرد(گریه)
میدونم بد شد
ولی....
امیدوارم خوشتون بیاد❤
فردا از تهیونگ و جونگکوک میزارم❤
جیمین
جیمین دوباره خواب بد دیده بود با عرق از خواب پرید و شروع کرد به تعریف کردن خواب خودش با ات
جیمین:باورت نمیشه چه خوابی دیدم ات خواب دیدم که تو تصادف کردی و رفتی کما چندبار هم ایست قلبی داشتی ولی خوبه که همش خواب بود مگه نه؟
روشو سمت دیگه ای میکنه که با جایه خالیه ات مواجه میشه
جیمین:پس خواب نبود اتم واقعا تصادف کرده(با بغض)
به ساعت نگاهی انداخت ساعت ۴ صبح بود اما مانعه ای برای رفتن جیمین به بیمارستان نبود لباساش رو با تند ترین سرعت ممکن پوشید و به سمت ماشینش رفت سوار ماشینش شد و با سرعت خیلی زیادی به سمت بیمارستان رفت براش مهم نبود که جریمه بشه تنها چیزی که براش مهم بود ات بود و بس به بیمارستان که رسید از ماشینش پیاده شد و وارد بیمارستان شد میخواست بیا سمت اتاقت که صدایی مانعش شد
پرستار:آقا ساعت چهار صبحه شما نمیتونید کسی رو ملاقات کنید
جیمین:من اومدم همسرم رو ببینم فکر نکنم مانعی وجود داشته باشه
پرستار:لطفا ساعت ۹ صبح تشریف بیارید
جیمین:خانم محترم مثل اینکه شما متوجه نمیشید همسرم تو کماست و هر لحظه ممکنه از پیشم بره و من میخوام پیشش باشم درسته شاید بیهوش باشه و هیچی از حرف های من رو نشنوه ولی هر نفسش برای من حکم زندگی دوباره رو داره با اجازه و بدون اینکه منتظر جواب پرستار باشه به سمت اتاق ات میره
رفت تو اتاق ات و کنار تختش نشست
جیمین:ات رفتی تو کما ولی خواب و روان منم با خودت بردی که هر جا میرم تو رو میبینم هر خوابی میبینم تو هم توش هستی و داریم زندگیمونو میکنیم ات لطفا زودتر پاشو من واقعا دیگه بدون تو نمیتونم دارم روانی میشم و دست ات رو بوسید اگه بیشتر مواظبت بودم الان کنار هم خوابیده بودیم تو هم چند ساعت دیگه من رو بیدار می کردی میگفتی چیم چیم کوچولو بیا صبحونه(بغض)......ات برگرد(گریه)
میدونم بد شد
ولی....
امیدوارم خوشتون بیاد❤
فردا از تهیونگ و جونگکوک میزارم❤
۱۶.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.