𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁴³
ادامه ترجمه دفتر خاطرات...
_________________________________________________________
جونگکوک با دیدن خواجه با عجله رفت سمتش ...
جونگکوک :چی شده خواجه اعظم ؟
خواجه پوفی کشید و گفت :قبول کردن اما ...
جونگکوک : اما چی؟
خواجه : اما گفتن انتظار روی خوش نداشته باشین !
جونگکوک :اون حق داره همچین حرفی بزنه ...بهخاطر بی عرضه گی من اون داره آزار میبینه !
.
.
.
با یک دست تو را نگه داشته ام ، و با دست دیگر از زندگی آویزان شدهام و تو درست الان میخواهی با انگشت هایم نشان بدهم چقدر دوستت دارم ؟
کمی مرا درک کن دخترک رویایی من !
.
.
.
جونگکوک و جیمین با لباس مبدل منتظر هایون بودند ...
چند مین بعد هایون و سویا رو دید که دارن میان سمتش...
جونگکوک وقتی هایون رو دید دوید سمتش و بغلش کرد...
هایون جونگکوک روپس زد ...
جونگکوک : هایونا ...
هایون :واقعا انتظار داری با آغوش باز پذیرات باشم؟
هایون بعد از کمی مکث جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت : دلم واست تنگ شده بود ...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁴³
ادامه ترجمه دفتر خاطرات...
_________________________________________________________
جونگکوک با دیدن خواجه با عجله رفت سمتش ...
جونگکوک :چی شده خواجه اعظم ؟
خواجه پوفی کشید و گفت :قبول کردن اما ...
جونگکوک : اما چی؟
خواجه : اما گفتن انتظار روی خوش نداشته باشین !
جونگکوک :اون حق داره همچین حرفی بزنه ...بهخاطر بی عرضه گی من اون داره آزار میبینه !
.
.
.
با یک دست تو را نگه داشته ام ، و با دست دیگر از زندگی آویزان شدهام و تو درست الان میخواهی با انگشت هایم نشان بدهم چقدر دوستت دارم ؟
کمی مرا درک کن دخترک رویایی من !
.
.
.
جونگکوک و جیمین با لباس مبدل منتظر هایون بودند ...
چند مین بعد هایون و سویا رو دید که دارن میان سمتش...
جونگکوک وقتی هایون رو دید دوید سمتش و بغلش کرد...
هایون جونگکوک روپس زد ...
جونگکوک : هایونا ...
هایون :واقعا انتظار داری با آغوش باز پذیرات باشم؟
هایون بعد از کمی مکث جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت : دلم واست تنگ شده بود ...
۳.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.