(فقط قرار بود بردش باشی) part twenty one
(فقط قرار بود بردش باشی) part twenty one
the last part
دو ماه بعد
یک ماه که با تهیونگ ازدواج کردم لیا و هیون هم رفته بودن تویه یه خونه دیگه رفتم تو آشپز خونه ببینم غذا چی درست کردن سریع وقتی بوی غذا رو احساس کردم بالا آرودم و رفتم دست و صورتمو شستم
یکی از خدمتکارا گفت: خانم چیشد یک دفعه
ا.ت گفت: اومدم ببینم فقط غذا چیه حالم بهم خورد
خدمتکار گفت: خانم شاید باردار باشید
ا.ت گفت: فکر نکنم
خدمتکار گفت: خانم این بیبی چک رو بگیرید ضرری که نمیرسونه
ا.ت گفت:خب باشه
یک ساعت بعد
خدمتکار گفت: خانم خانم
ا.ت گفت: چیشده
خدمتکار گفت:مثبته شما باردارید
ا.ت گفت:شاید دروغ باشه یه زنگ میزنی به تهیونگ سریع بیاد برم بیمارستان
خدمتکار گفت: تهیونگ الان سر کاره خودمون میریم خودمون رفتیم پیش بیمارستان
دکتر گفت:جواب آزمایش مثبته شما باردارید
ا.ت گفت: واقعا
دکتر گفت: بله
رفتیم خونه
خونه رو تزیین کردم که تهیونگ بیاد خوشحال بشه
تهیونگ اومد گفت: چهخبره
ا.ت گفت:آزمایشم مثبت
تهیونگ گفت: آزمایش چی
ا.ت گفت: این برگه رو بخون
تهیونگ گفت: ببینم وایسا ببینم تو بارداری
ا.ت گفت: آره
تهیونگ گفت: یعنی الان بچه تو شکمته باورم نمیشه ا.ت دارم بابا میشم
تهیونگ خیلی خوشحال شد که اشکش در اومد اومد بغلم کرد گفت: خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت گفت: منم همینطور عزیزم
تمام(the end)
the last part
دو ماه بعد
یک ماه که با تهیونگ ازدواج کردم لیا و هیون هم رفته بودن تویه یه خونه دیگه رفتم تو آشپز خونه ببینم غذا چی درست کردن سریع وقتی بوی غذا رو احساس کردم بالا آرودم و رفتم دست و صورتمو شستم
یکی از خدمتکارا گفت: خانم چیشد یک دفعه
ا.ت گفت: اومدم ببینم فقط غذا چیه حالم بهم خورد
خدمتکار گفت: خانم شاید باردار باشید
ا.ت گفت: فکر نکنم
خدمتکار گفت: خانم این بیبی چک رو بگیرید ضرری که نمیرسونه
ا.ت گفت:خب باشه
یک ساعت بعد
خدمتکار گفت: خانم خانم
ا.ت گفت: چیشده
خدمتکار گفت:مثبته شما باردارید
ا.ت گفت:شاید دروغ باشه یه زنگ میزنی به تهیونگ سریع بیاد برم بیمارستان
خدمتکار گفت: تهیونگ الان سر کاره خودمون میریم خودمون رفتیم پیش بیمارستان
دکتر گفت:جواب آزمایش مثبته شما باردارید
ا.ت گفت: واقعا
دکتر گفت: بله
رفتیم خونه
خونه رو تزیین کردم که تهیونگ بیاد خوشحال بشه
تهیونگ اومد گفت: چهخبره
ا.ت گفت:آزمایشم مثبت
تهیونگ گفت: آزمایش چی
ا.ت گفت: این برگه رو بخون
تهیونگ گفت: ببینم وایسا ببینم تو بارداری
ا.ت گفت: آره
تهیونگ گفت: یعنی الان بچه تو شکمته باورم نمیشه ا.ت دارم بابا میشم
تهیونگ خیلی خوشحال شد که اشکش در اومد اومد بغلم کرد گفت: خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت گفت: منم همینطور عزیزم
تمام(the end)
۲۱.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.