part Nineteen( فقط قرار بود بردش باشی)
part Nineteen( فقط قرار بود بردش باشی)
از زبان تهیونگ
به اصرار ا.ت آماده شدیم و رفتیم رسیدیم
ا.ت رفت از به لیا گفت تسلیت میگم
لیا گفت: ممنون ا.ت
تهیونگ گفت: لیا تسلیت میگم
لیا گفت: ممنون پسر عمو
و بعد رفتیم نشستیم
از زبان ا.ت
مادر تهیونگ اومد
مادر تهیونگ گفت: سلام عزیزم ا.ت
و بعد بغلم کرد منم بغلش کردم
و بعد به تهیونگ گفتم:مامانت واقعا چقدر مهربون
تهیونگ گفت: مامانم با کسی مهربون خوبه که ازشون دیده باشه
ا.ت گفت: زشته نشستیم من برم پیششون
تهیونگ گفت: منم میام
وقتی وایساده بودم احساس میکردم دوباره دلم شروع کرد به درد دستمو گرفتم روی دلم که یکی اومد کتشو گذاشت روم تهیونگ بود
تهیونگ گفت:اینجوری بهتره باید گرم بمونی
از زبان تهیونگ
ا.ت رو دیدم دستشو گذاشته روی دلش گفتم شاید دوباره دلش درد گرفته باشه کتمو دادم بهش
ا.ت چیزی نگفت فقط نگام کردو یه لبخندی زد
تهیونگ گفت مامانم داخل نشسته برو پیشش
ا.ت گفت: باشه
از زبان ا.ت
رفتم پیش مامان تهیونگ نشستم یه دختره بود گفت: سلام
ا.ت گفت: سلام
گفت: شما چیه تهیونگ میشید
مامان تهیونگ گفت: دوست دخترشه
گفت: اها خب مامانم کارم داره برمیگردم
ا.ت گفت: مامان کی بود
مامان تهیونگ گفت: پسر عمه تهیونگ ولش کن
سه ساعت بعد
همه رفتن فقط من و تهیونگ و مامان و باباش و لیا موندن
پدر تهیونگ گفت:خب لیا تو دیگه برو برای چند ماه پیش تهیونگ و ا.ت یعنی اگه ا.ت مشکلی نداشته باشه
ا.ت گفت: نه پدر جان من مشکلی ندارم بیاد آره وقتی تهیونگ میره منم خونه تنها میشم دیگه اون پیشم باشه
لیا گفت:واقعا چطور رام میدید خونتون
ا.ت گفت: من مشکلی ندارم بیا
تهیونگ چیزی نگفت
لیا گفت:فردا میام
از زبان تهیونگ
به اصرار ا.ت آماده شدیم و رفتیم رسیدیم
ا.ت رفت از به لیا گفت تسلیت میگم
لیا گفت: ممنون ا.ت
تهیونگ گفت: لیا تسلیت میگم
لیا گفت: ممنون پسر عمو
و بعد رفتیم نشستیم
از زبان ا.ت
مادر تهیونگ اومد
مادر تهیونگ گفت: سلام عزیزم ا.ت
و بعد بغلم کرد منم بغلش کردم
و بعد به تهیونگ گفتم:مامانت واقعا چقدر مهربون
تهیونگ گفت: مامانم با کسی مهربون خوبه که ازشون دیده باشه
ا.ت گفت: زشته نشستیم من برم پیششون
تهیونگ گفت: منم میام
وقتی وایساده بودم احساس میکردم دوباره دلم شروع کرد به درد دستمو گرفتم روی دلم که یکی اومد کتشو گذاشت روم تهیونگ بود
تهیونگ گفت:اینجوری بهتره باید گرم بمونی
از زبان تهیونگ
ا.ت رو دیدم دستشو گذاشته روی دلش گفتم شاید دوباره دلش درد گرفته باشه کتمو دادم بهش
ا.ت چیزی نگفت فقط نگام کردو یه لبخندی زد
تهیونگ گفت مامانم داخل نشسته برو پیشش
ا.ت گفت: باشه
از زبان ا.ت
رفتم پیش مامان تهیونگ نشستم یه دختره بود گفت: سلام
ا.ت گفت: سلام
گفت: شما چیه تهیونگ میشید
مامان تهیونگ گفت: دوست دخترشه
گفت: اها خب مامانم کارم داره برمیگردم
ا.ت گفت: مامان کی بود
مامان تهیونگ گفت: پسر عمه تهیونگ ولش کن
سه ساعت بعد
همه رفتن فقط من و تهیونگ و مامان و باباش و لیا موندن
پدر تهیونگ گفت:خب لیا تو دیگه برو برای چند ماه پیش تهیونگ و ا.ت یعنی اگه ا.ت مشکلی نداشته باشه
ا.ت گفت: نه پدر جان من مشکلی ندارم بیاد آره وقتی تهیونگ میره منم خونه تنها میشم دیگه اون پیشم باشه
لیا گفت:واقعا چطور رام میدید خونتون
ا.ت گفت: من مشکلی ندارم بیا
تهیونگ چیزی نگفت
لیا گفت:فردا میام
۱۵.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.