عروسکم
پارت :۴۱
ویو لیسا :
بعد از پوشیدن تیشرت و مطمعن شدن از اینکه پسرا نیستن از اتاق خاج شدم و بدو بدو رفتم سمت یخچال و اب خوردم (از سر بطری خورد)خلاصه رفتم بالا و به در اتاق رسیدم نفس عمیقی کشیدم و با نگاه کردن به پاهام وارد اتاق شدم سرمو بالا اوردم و با جونگ کوک که داره لباس عوض میکرد یه دفعه برگشت و بهم نگاه کرد و لبخندی زد که بیشتر لپام قرمز شد
لیسا : عاا... .من برم ...تا تو،،،لباس بپوشی
کوک : هرجور مایلی
رفتم بیرون نفس بیسیار عمیقی کشیدم و سرمو به دیوار کبوندم
کوک : میتونی بیای تو
لیسا رفت تو و یه ور تخت دراز کشید و جونگکوک هم رفت کنارش و از پشت بغلش کرد
کوک : فکر کنم جیسو فهمید داشتم میرقصیدم
لیسا : فکر نکن مطمعن باش،نگاهای پوکرش داشت میگفت تمومش کنید
کوک : هییی... . فعلا بگیریم بخوابیم
_______
راوی : رزی و جیمین تو تختن
رزی : جیمینااااا
جیمین : چهیونگاااا
رزی : خونک خوابم نمیبره چه کنم ؟
جیمین : بیا فیلم ببینیم
رزی : اعععع بزار فکر کنم ،،،باش
جیمین : میای انیمیشن ببینیم ؟
رزی : انیمیشن چی ؟
جیمین : سوسیس پارتی
رزی : مارو باش با کی رل زدیم ،بگیر بکپ نخواستیم
جیمین : هییی رزی
_____
راوی : جیسو جین هم مثل دوتا کوشولو گرفتن تو اغوش هم خوابیدن
فردا ساعت ۹ صبح
راوی : پسرا همه بیدارن اما دخترا خوابن و پسرا صبحونه دارن میخورن
کوک : هیی اینا چرا بیدار نمیشن
جیمین : عادیه از پرواز امدن اینجا حق دارن خسته باشن
ته : راست میگه
جین : خیلی خوب خوابیدم
(جیمین لبخند شیطونی زد)
جین : هییی به چی میخندی؟
ویو ته : تو حال خودم بودم که دیدم جنی داره به تیشرت و شرت میاد پایین بدو بدو رفتم جلوشو گرفتم تا از پله ها نیاد پایین و پسرا تو اون اوضاع جنیم رو نبینن
ته : برو بالا
جنی : چرا ؟(خابالو)
ته : یه نگاه به پایین بکن
جنی : اها حالا منظورت و فهمیدم باشه میرم
راوی : جنی رفت و لباسشو پوشید و دختراهم رفتن پایین و تقریبا ظهر بود که دخترا راهی خونشون شدن
ویو ته :
روی کاناپه نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد فکر کردم جنیه اما با شماره بابام مواجه شدم،رد تماس دادم اما ول نمیکرد گوشیمو سوراخ کرد که یه دفعه زنگ در خورد رفتم بیرون و با راننده مواجه شدم
راننده : سلام اقای کیم پدرتون منو فرستادن مه شما رو به شرکت ببرم
ته : چی؟
بچها شرایط میخواید ؟
اگه نمیخواید حمایت کنید
راستی ببخشید دیر گذاشتم تو استوری توضیح دادم ماجرا رو
دوستون دارم بای
ویو لیسا :
بعد از پوشیدن تیشرت و مطمعن شدن از اینکه پسرا نیستن از اتاق خاج شدم و بدو بدو رفتم سمت یخچال و اب خوردم (از سر بطری خورد)خلاصه رفتم بالا و به در اتاق رسیدم نفس عمیقی کشیدم و با نگاه کردن به پاهام وارد اتاق شدم سرمو بالا اوردم و با جونگ کوک که داره لباس عوض میکرد یه دفعه برگشت و بهم نگاه کرد و لبخندی زد که بیشتر لپام قرمز شد
لیسا : عاا... .من برم ...تا تو،،،لباس بپوشی
کوک : هرجور مایلی
رفتم بیرون نفس بیسیار عمیقی کشیدم و سرمو به دیوار کبوندم
کوک : میتونی بیای تو
لیسا رفت تو و یه ور تخت دراز کشید و جونگکوک هم رفت کنارش و از پشت بغلش کرد
کوک : فکر کنم جیسو فهمید داشتم میرقصیدم
لیسا : فکر نکن مطمعن باش،نگاهای پوکرش داشت میگفت تمومش کنید
کوک : هییی... . فعلا بگیریم بخوابیم
_______
راوی : رزی و جیمین تو تختن
رزی : جیمینااااا
جیمین : چهیونگاااا
رزی : خونک خوابم نمیبره چه کنم ؟
جیمین : بیا فیلم ببینیم
رزی : اعععع بزار فکر کنم ،،،باش
جیمین : میای انیمیشن ببینیم ؟
رزی : انیمیشن چی ؟
جیمین : سوسیس پارتی
رزی : مارو باش با کی رل زدیم ،بگیر بکپ نخواستیم
جیمین : هییی رزی
_____
راوی : جیسو جین هم مثل دوتا کوشولو گرفتن تو اغوش هم خوابیدن
فردا ساعت ۹ صبح
راوی : پسرا همه بیدارن اما دخترا خوابن و پسرا صبحونه دارن میخورن
کوک : هیی اینا چرا بیدار نمیشن
جیمین : عادیه از پرواز امدن اینجا حق دارن خسته باشن
ته : راست میگه
جین : خیلی خوب خوابیدم
(جیمین لبخند شیطونی زد)
جین : هییی به چی میخندی؟
ویو ته : تو حال خودم بودم که دیدم جنی داره به تیشرت و شرت میاد پایین بدو بدو رفتم جلوشو گرفتم تا از پله ها نیاد پایین و پسرا تو اون اوضاع جنیم رو نبینن
ته : برو بالا
جنی : چرا ؟(خابالو)
ته : یه نگاه به پایین بکن
جنی : اها حالا منظورت و فهمیدم باشه میرم
راوی : جنی رفت و لباسشو پوشید و دختراهم رفتن پایین و تقریبا ظهر بود که دخترا راهی خونشون شدن
ویو ته :
روی کاناپه نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد فکر کردم جنیه اما با شماره بابام مواجه شدم،رد تماس دادم اما ول نمیکرد گوشیمو سوراخ کرد که یه دفعه زنگ در خورد رفتم بیرون و با راننده مواجه شدم
راننده : سلام اقای کیم پدرتون منو فرستادن مه شما رو به شرکت ببرم
ته : چی؟
بچها شرایط میخواید ؟
اگه نمیخواید حمایت کنید
راستی ببخشید دیر گذاشتم تو استوری توضیح دادم ماجرا رو
دوستون دارم بای
- ۱.۹k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط