p113
p113
چندروز بعد:
علی-ااخع من چجوری بزارم برم تنهاییی
نمیشه که
تارا-علی بیخیال توبرو کنسرتت من بیام خسته میشم شرکتم هست تازه
میمونم دیگه بچه ها هستن نیکا مامان زهرا
علی-میخوای بری انزلی
پیش مامانتینا
تارا-علییی میمونم تنهایی دیگه
سه روزه کنسرت داری دیگه
علی-اخه یهو حالتینا بد شه
تارا-نمیشه شمانگران نباش
علی-خیلی خوب ببین
حداقل بزار به نیکا بگم قضیه رو خیالم راحت باش اون میدونه
تارا-به نیکا میخوای بگی بگو
اما من چیزیم نمیشه خودم مراقب خودمم
علی-باش بزار به نیکا بم
یانه پاشو بریم خونشون دلم برا اون دوتا وروجکم تنگ شده
تارا-اوکی بزاز حاضر شم
چند دقیقه بعد:
تارا-علییی زود باش دیگه اههه
علی-باش یدقه صبرکن
خوب بریم چقد عجله داری
تارا-گگگ رفتنی باقولا بگیریم
دلم باقلوا میخواد
علی-خودت یانینی
تارا-من دلم میقاد بابای(بالحن بچگونه)
علی-دستم انداختم روشونه هاش
خوب بابا فدات شه اینجور حرف نزن میخورمت
تارا-زود باش بیا بریمهههه
من باقولا میخوام
علی-چشم
رفتیم برای خانم خانما باقلوا خریدیم
بعد هم راهی خونه نیکا شدیم درو باز کرد و رفتیم تو
نیکا-از ایورا یسریم بهم ن میزنید مخصوصا شما تارا خانم
علی-زنم اذیت نکن دیگهه
تارا-خوب حالا سرم شلوغ بود برو چایی بزار باباقلوا بخوریم
هوس باقلوا کرده بودم
علی-عسلای دایی چطوری
بچه ها-سلامم
علی-چخبرر چطورین
نازلی-خوبممم دای دلم برات اینقدی شوده بودا
علی-وای فداتبشم
نیلی خانم چطوره
نیلی-خوبم
علی-خوبم(اداشو درمیاره)
معلومه دعواکردیناا
تارا-خوب ولشون کن بیایید بغلم ببنمتون اخ من قربونتون بشم
نیکا-چایی دم کردم و اومدم پیششون
هوف خسته شدم تارا چایی و تومیریزیاا
علی-عه زنمو اذیت نکن خسته میشه خودم میریزم
نیکا-زن ذلیل
بدبخت هول
تاار-یروز میشه شمادوتا باهم دعوانکنیددیعنی
نیکا-عزیزم 26ساله نشده نمیشه ونخواهد شد
تارا-حق بود خوب
نیکا-حال چرا یادی ازمن کردین مطمعنم یچی قراره بگید بهم
علی-عمه خانم قراره ازاونا باشی که هعی قحش میخوره یا ازاون مهربون اسثنا ها
نیکا-چیمیگی
صبرکن ببینم
نگاهی به ار انداختم الکی
تارا-بخدا
نیکا-قربونت بشم من بیا بغلم عمه فدات بشهه
علی-منم بغل اقا عه
منم بی تاثیرنبودم
نیکا-خوب توعم بیا بغلمم
ولی توخیلی هولی یعنی هردوتون هولید قبل عقدتو هنو
تارا-همش تقصیر داداشته
علی-به من چههه
نیکا-آلمان خوب ساخته بهتوناا
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
چندروز بعد:
علی-ااخع من چجوری بزارم برم تنهاییی
نمیشه که
تارا-علی بیخیال توبرو کنسرتت من بیام خسته میشم شرکتم هست تازه
میمونم دیگه بچه ها هستن نیکا مامان زهرا
علی-میخوای بری انزلی
پیش مامانتینا
تارا-علییی میمونم تنهایی دیگه
سه روزه کنسرت داری دیگه
علی-اخه یهو حالتینا بد شه
تارا-نمیشه شمانگران نباش
علی-خیلی خوب ببین
حداقل بزار به نیکا بگم قضیه رو خیالم راحت باش اون میدونه
تارا-به نیکا میخوای بگی بگو
اما من چیزیم نمیشه خودم مراقب خودمم
علی-باش بزار به نیکا بم
یانه پاشو بریم خونشون دلم برا اون دوتا وروجکم تنگ شده
تارا-اوکی بزاز حاضر شم
چند دقیقه بعد:
تارا-علییی زود باش دیگه اههه
علی-باش یدقه صبرکن
خوب بریم چقد عجله داری
تارا-گگگ رفتنی باقولا بگیریم
دلم باقلوا میخواد
علی-خودت یانینی
تارا-من دلم میقاد بابای(بالحن بچگونه)
علی-دستم انداختم روشونه هاش
خوب بابا فدات شه اینجور حرف نزن میخورمت
تارا-زود باش بیا بریمهههه
من باقولا میخوام
علی-چشم
رفتیم برای خانم خانما باقلوا خریدیم
بعد هم راهی خونه نیکا شدیم درو باز کرد و رفتیم تو
نیکا-از ایورا یسریم بهم ن میزنید مخصوصا شما تارا خانم
علی-زنم اذیت نکن دیگهه
تارا-خوب حالا سرم شلوغ بود برو چایی بزار باباقلوا بخوریم
هوس باقلوا کرده بودم
علی-عسلای دایی چطوری
بچه ها-سلامم
علی-چخبرر چطورین
نازلی-خوبممم دای دلم برات اینقدی شوده بودا
علی-وای فداتبشم
نیلی خانم چطوره
نیلی-خوبم
علی-خوبم(اداشو درمیاره)
معلومه دعواکردیناا
تارا-خوب ولشون کن بیایید بغلم ببنمتون اخ من قربونتون بشم
نیکا-چایی دم کردم و اومدم پیششون
هوف خسته شدم تارا چایی و تومیریزیاا
علی-عه زنمو اذیت نکن خسته میشه خودم میریزم
نیکا-زن ذلیل
بدبخت هول
تاار-یروز میشه شمادوتا باهم دعوانکنیددیعنی
نیکا-عزیزم 26ساله نشده نمیشه ونخواهد شد
تارا-حق بود خوب
نیکا-حال چرا یادی ازمن کردین مطمعنم یچی قراره بگید بهم
علی-عمه خانم قراره ازاونا باشی که هعی قحش میخوره یا ازاون مهربون اسثنا ها
نیکا-چیمیگی
صبرکن ببینم
نگاهی به ار انداختم الکی
تارا-بخدا
نیکا-قربونت بشم من بیا بغلم عمه فدات بشهه
علی-منم بغل اقا عه
منم بی تاثیرنبودم
نیکا-خوب توعم بیا بغلمم
ولی توخیلی هولی یعنی هردوتون هولید قبل عقدتو هنو
تارا-همش تقصیر داداشته
علی-به من چههه
نیکا-آلمان خوب ساخته بهتوناا
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.