𝗣𝗮𝗿𝘁⁷
𝗣𝗮𝗿𝘁⁷
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فشردنِ محکم فرمون میون دست های درشت مردونه اش که انگار باهاش جنگ داره، یا رگ های گردنش که به طرز عجیبی نبض میزد.
قرمزیِ صورتش و کبودی گردنش که اونم از نگاهم پنهون نموند.
متوجه نگاهم شد که محکم روی فرمون زد و گفت:
جونگ کوک: اصلا بگو از کِی داری مارو بازی میدی؟ نقشت تو زندگی دایی چی بود؟ربطت با تهیونگ چیه؟!.
صداش رو بالا برد:
جونگ کوک: نگاهم نکن.....حرف بزن....از کِی خاک ریختید رو بقیه، همه رو مثل جین چال کردید، رفتید با هم؟!.
اون لحظه هیچ حرفی روی زبونم نمیاومد تا بتونم جواب درست و حسابی به حرف هاش بدم.
فقط از حرفاش اینجوری تصور کردم جونگ کوک فکر میکنه من عاشق تهیونگ م و حتی ازدواجم با جین بیشتر یه نقشه بود.
چونه ام لرزید و سرمای بدی روی نوک انگشتام و صورتِ یخ زده ام حس کردم.
قبل از اینکه من چیزی بگم غرید:
جونگ کوک: خودش بهت گفت زنِ جین بشی آره؟!.
بی اختیار هق زدم و دستم رو جلوی دهنم گرفتم.
درونم پر از آتیش بود، آتیشی که دیر یا زود جونگ کوک رو هم ذوب میکرد.
ا/ت: تو....تو...چیزی نميدونی،تهیونگ....با....بامن....
داد زد:
جونگ کوک: من چی رو نميدونم؟ چرا وقتی پیگیرش بودم بفهمم بین تو و این الدنگ چیه پیچ در پیچ راه انداختی؟ چرا نگفتی رابطه تو تهیونگ تا کجا....
با گریه و بغض بلاخره میون حرفش پریدم و بی هوا داد زدم:
ا/ت: نذاشت.....نذاشت بگم..
خودداری رو کنار گذاشت و برخلاف تمام مدتی که بهم نگاه نمیکرد، این بار نگاهم کرد و گفت:
جونگ کوک: تو چرا نگفتی؟!.
•پارت هفتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فشردنِ محکم فرمون میون دست های درشت مردونه اش که انگار باهاش جنگ داره، یا رگ های گردنش که به طرز عجیبی نبض میزد.
قرمزیِ صورتش و کبودی گردنش که اونم از نگاهم پنهون نموند.
متوجه نگاهم شد که محکم روی فرمون زد و گفت:
جونگ کوک: اصلا بگو از کِی داری مارو بازی میدی؟ نقشت تو زندگی دایی چی بود؟ربطت با تهیونگ چیه؟!.
صداش رو بالا برد:
جونگ کوک: نگاهم نکن.....حرف بزن....از کِی خاک ریختید رو بقیه، همه رو مثل جین چال کردید، رفتید با هم؟!.
اون لحظه هیچ حرفی روی زبونم نمیاومد تا بتونم جواب درست و حسابی به حرف هاش بدم.
فقط از حرفاش اینجوری تصور کردم جونگ کوک فکر میکنه من عاشق تهیونگ م و حتی ازدواجم با جین بیشتر یه نقشه بود.
چونه ام لرزید و سرمای بدی روی نوک انگشتام و صورتِ یخ زده ام حس کردم.
قبل از اینکه من چیزی بگم غرید:
جونگ کوک: خودش بهت گفت زنِ جین بشی آره؟!.
بی اختیار هق زدم و دستم رو جلوی دهنم گرفتم.
درونم پر از آتیش بود، آتیشی که دیر یا زود جونگ کوک رو هم ذوب میکرد.
ا/ت: تو....تو...چیزی نميدونی،تهیونگ....با....بامن....
داد زد:
جونگ کوک: من چی رو نميدونم؟ چرا وقتی پیگیرش بودم بفهمم بین تو و این الدنگ چیه پیچ در پیچ راه انداختی؟ چرا نگفتی رابطه تو تهیونگ تا کجا....
با گریه و بغض بلاخره میون حرفش پریدم و بی هوا داد زدم:
ا/ت: نذاشت.....نذاشت بگم..
خودداری رو کنار گذاشت و برخلاف تمام مدتی که بهم نگاه نمیکرد، این بار نگاهم کرد و گفت:
جونگ کوک: تو چرا نگفتی؟!.
•پارت هفتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.