𝗣𝗮𝗿𝘁⁸
𝗣𝗮𝗿𝘁⁸
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نگاهم که به چشمای قرمزش افتاد به خودم لرزیدم.
گفتنِ این حرفای برای جونگ کوک کار آسونی نبود.
چونه ام لرزید، و لب هام بدونِ خواستِ خودم از هم باز شدن:
ا/ت:تهدیدم میکرد.
برای چند ثانیه نگاهش روی صورتم ثابت موند.
اگه بوق ماشین ها متوجه اش نمیکرد در حالِ رانندگیه، احتمالا هردومون به روزگار جین دچار میشدیم.
ماشین رو که دوباره کنترل کرد همون یه ذره نفسم دوباره بالا اومد و تکیه دادم به صندلی و با اشک زیر لب زمزمه کردم:
ا/ت: من حاضرم بمیرم، شبیه خودتم بمیرم. اما این موضوع تموم بشه جین.
بی صدا اشک میریختم و ماشین همچنان در حال حرکت بود.
جونگ کوک اما به طرز مشکوکی ساکت شده بود و حرفی نمیزد.
توی خیابونی پیچید و صدای جیغ لاستیک هاش رو آسفالت خط انداخت.
بی هوا دستگیره بالای در رو گرفتم و نگاهم که به خیابون افتاد فهمیدم داره مسیر خونه خودشون رو میره.
به آنی تمام ترس های دنیا جمع شدن توی تنم...
اگه جونگ کوک امشب این موضوع رو پیش بقیه در میون میذاشت، آبروم میرفت.
این خانواده از من نمی گذرن، همین جا زنده زنده اتیشم میزنن.
برگشتم به طرفش بر عکس منی که یخ زده بودم و داشتم منجمد میشدم عرق از سروصورتِ اون میریخت.
بیهوا دستم رو پیش بردم و بدون اینکه بفهمم دست روی بازوش گذاشتم.
تنش زیر دستم تکون خورد و سریع به طرفم برگشت.
لب هام یکم با بغص و استرس از هم فاصله گرفتن و پرسیدم:
ا/ت: داری....داری منو میبری خونه خودتون؟!.
بازوش رو از زیر دستم کشید و سرعت رو بیشتر کرد.
توی اون لحظه من درکی از خودم نداشتم چه برسه به کارام و حرفام.
آقا و هر پیشوندی که قبلا به کار میبردم رو حذف کردم و با ترس گفتم:
ا/ت: جونگ کوک!
نگاهم نکرد، فقط اخمش جدی تر شد.
قسم میخورم به روح جین اون جوری که فکر میکنی نیست.
گريه کردم و با بغض و اشکم میخواستم براش توضیح بدم تا لااقل از این کارش دست نگه داره.
ا/ت: من....من میخواستم....به روح جین، به جونِ مامانم.....من....
جونگ کوک: الان هیچی نگو.
دستش رو که مقابلم بالا گرفت توانم شکست و چنگ زدم به ساعد و مچ دستش و با التماس گفتم:
ا/ت: من خودم ازش شکایت کردم، بزودی شکایتم دستش میرسه، الان نگو، نمیخوام...نمیخوام فعلا همونی و بقیه بفهمن.
با جدیت و اخم تندی نگاهم کرد، نگاهم کرد و دستش رو به آرومی از میون دستام بیرون کشید.
انگار یه پَشه کنارِ گوشش ویز ویز کرده باشه.
تا خواستم چيزی بگم دوباره دستش رو بالا گرفت و هشدار داد:
جونگ کوک: یا گوشیتو جواب بده یا خفه اش کن. صداش رو اعصابمه.
گوشیم زنگ میخورد؟ پس چرا من تا الان متوجه صداش نشدم.
•پارت هشتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نگاهم که به چشمای قرمزش افتاد به خودم لرزیدم.
گفتنِ این حرفای برای جونگ کوک کار آسونی نبود.
چونه ام لرزید، و لب هام بدونِ خواستِ خودم از هم باز شدن:
ا/ت:تهدیدم میکرد.
برای چند ثانیه نگاهش روی صورتم ثابت موند.
اگه بوق ماشین ها متوجه اش نمیکرد در حالِ رانندگیه، احتمالا هردومون به روزگار جین دچار میشدیم.
ماشین رو که دوباره کنترل کرد همون یه ذره نفسم دوباره بالا اومد و تکیه دادم به صندلی و با اشک زیر لب زمزمه کردم:
ا/ت: من حاضرم بمیرم، شبیه خودتم بمیرم. اما این موضوع تموم بشه جین.
بی صدا اشک میریختم و ماشین همچنان در حال حرکت بود.
جونگ کوک اما به طرز مشکوکی ساکت شده بود و حرفی نمیزد.
توی خیابونی پیچید و صدای جیغ لاستیک هاش رو آسفالت خط انداخت.
بی هوا دستگیره بالای در رو گرفتم و نگاهم که به خیابون افتاد فهمیدم داره مسیر خونه خودشون رو میره.
به آنی تمام ترس های دنیا جمع شدن توی تنم...
اگه جونگ کوک امشب این موضوع رو پیش بقیه در میون میذاشت، آبروم میرفت.
این خانواده از من نمی گذرن، همین جا زنده زنده اتیشم میزنن.
برگشتم به طرفش بر عکس منی که یخ زده بودم و داشتم منجمد میشدم عرق از سروصورتِ اون میریخت.
بیهوا دستم رو پیش بردم و بدون اینکه بفهمم دست روی بازوش گذاشتم.
تنش زیر دستم تکون خورد و سریع به طرفم برگشت.
لب هام یکم با بغص و استرس از هم فاصله گرفتن و پرسیدم:
ا/ت: داری....داری منو میبری خونه خودتون؟!.
بازوش رو از زیر دستم کشید و سرعت رو بیشتر کرد.
توی اون لحظه من درکی از خودم نداشتم چه برسه به کارام و حرفام.
آقا و هر پیشوندی که قبلا به کار میبردم رو حذف کردم و با ترس گفتم:
ا/ت: جونگ کوک!
نگاهم نکرد، فقط اخمش جدی تر شد.
قسم میخورم به روح جین اون جوری که فکر میکنی نیست.
گريه کردم و با بغض و اشکم میخواستم براش توضیح بدم تا لااقل از این کارش دست نگه داره.
ا/ت: من....من میخواستم....به روح جین، به جونِ مامانم.....من....
جونگ کوک: الان هیچی نگو.
دستش رو که مقابلم بالا گرفت توانم شکست و چنگ زدم به ساعد و مچ دستش و با التماس گفتم:
ا/ت: من خودم ازش شکایت کردم، بزودی شکایتم دستش میرسه، الان نگو، نمیخوام...نمیخوام فعلا همونی و بقیه بفهمن.
با جدیت و اخم تندی نگاهم کرد، نگاهم کرد و دستش رو به آرومی از میون دستام بیرون کشید.
انگار یه پَشه کنارِ گوشش ویز ویز کرده باشه.
تا خواستم چيزی بگم دوباره دستش رو بالا گرفت و هشدار داد:
جونگ کوک: یا گوشیتو جواب بده یا خفه اش کن. صداش رو اعصابمه.
گوشیم زنگ میخورد؟ پس چرا من تا الان متوجه صداش نشدم.
•پارت هشتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۵.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.