پارت ششم
پارت ششم
ویو ات
مایع داغی بین پاهام حس کردم داشتم خونریزی میکردم خیلی نگران شدم و ترسیدم
ات:شوگا شوگاااااا بچم بچممممم تو رو خدا کمک کن بچممممم
شوگا :از بین پاهای ات داشت خون میومد و هی داد میزد منم شوکه شده بودم که با صدای داد ات به خودم اومدم سریع بغلش کردم و سوار ماشین شدیم
با آخرین سرعت داشتم رانندگی میکردم ات هم فقط داشت داد میزد در عرض ده دقیقه به بیمارستان رسیدیم ات رو بردن منم پشت در داشتم گریه میکردم این که چیزی به بچم بشه
بعد یه ساعت دکتر اومد پیشم
دکتر:همراه خانم مین
شوگا:بله منم همسرم چیشدن
دکتر :حال همسرتون و بچتون هم خوبه فقط به خاطر استرس زیاد خونریزی کردن
شوگا:ممنونم الان میتونم ببینمش
دکتر :البته
شوگا :ممنون
شوگا:رفتم پیش ات رو تخت دراز کشیده بود به دستشمسرم وصل شده بود رفتم پیشش نشستم صورتش اونور بود و داشت اشک میریخت
شوگا :ات
شوگا:ات من من معذرت میخوام بخاطر همه ی کارام لطفا بهم یه فرصت بده قول میدم همه چی رو جبران میکنم فقط یه فرصت میخام یه فرصت ازت خواهش میکنم
ات:اول هیچ جوابی ندادم ولی تصمیم گرفتم به قلبم گوش بدم
ات:میبخشمت ولی تو هم به من زمان بده تا به این وضع عادت کنم من هنوز نمیدونم دوست دارم یا نه باید با خودم فکر کنم
شوگا:ازت ممنونم هرچقدر میخای فکر کن قول میدم. همه چی رو برات جبران کنم بعد دست ات رو بوسید
بعد چند ساعت رفتن خونشون
سه هفته بعد
از زبان ات
تو این سه هفته رابطمون با شوگا بهتر شده اونم خیلی خوب مثل دوتا عاشقیم تصمیم گرفتم امروز تو شام بهش بگم که میخام بهش یه فرصت بدم
شب شد کم کم شوگا میومد رفتم آماده شدم بهترین لباسم رو پوشیدم و شام رو گذاشتم
بعد از نیم ساعت شوگا اومد
پایان پارت
ببخشید کم شد ولی دیگه باید برم ریاضی بخونم فردا دوتا پارت میزارم بهتون قول میدم دوستون دارم بای
ویو ات
مایع داغی بین پاهام حس کردم داشتم خونریزی میکردم خیلی نگران شدم و ترسیدم
ات:شوگا شوگاااااا بچم بچممممم تو رو خدا کمک کن بچممممم
شوگا :از بین پاهای ات داشت خون میومد و هی داد میزد منم شوکه شده بودم که با صدای داد ات به خودم اومدم سریع بغلش کردم و سوار ماشین شدیم
با آخرین سرعت داشتم رانندگی میکردم ات هم فقط داشت داد میزد در عرض ده دقیقه به بیمارستان رسیدیم ات رو بردن منم پشت در داشتم گریه میکردم این که چیزی به بچم بشه
بعد یه ساعت دکتر اومد پیشم
دکتر:همراه خانم مین
شوگا:بله منم همسرم چیشدن
دکتر :حال همسرتون و بچتون هم خوبه فقط به خاطر استرس زیاد خونریزی کردن
شوگا:ممنونم الان میتونم ببینمش
دکتر :البته
شوگا :ممنون
شوگا:رفتم پیش ات رو تخت دراز کشیده بود به دستشمسرم وصل شده بود رفتم پیشش نشستم صورتش اونور بود و داشت اشک میریخت
شوگا :ات
شوگا:ات من من معذرت میخوام بخاطر همه ی کارام لطفا بهم یه فرصت بده قول میدم همه چی رو جبران میکنم فقط یه فرصت میخام یه فرصت ازت خواهش میکنم
ات:اول هیچ جوابی ندادم ولی تصمیم گرفتم به قلبم گوش بدم
ات:میبخشمت ولی تو هم به من زمان بده تا به این وضع عادت کنم من هنوز نمیدونم دوست دارم یا نه باید با خودم فکر کنم
شوگا:ازت ممنونم هرچقدر میخای فکر کن قول میدم. همه چی رو برات جبران کنم بعد دست ات رو بوسید
بعد چند ساعت رفتن خونشون
سه هفته بعد
از زبان ات
تو این سه هفته رابطمون با شوگا بهتر شده اونم خیلی خوب مثل دوتا عاشقیم تصمیم گرفتم امروز تو شام بهش بگم که میخام بهش یه فرصت بدم
شب شد کم کم شوگا میومد رفتم آماده شدم بهترین لباسم رو پوشیدم و شام رو گذاشتم
بعد از نیم ساعت شوگا اومد
پایان پارت
ببخشید کم شد ولی دیگه باید برم ریاضی بخونم فردا دوتا پارت میزارم بهتون قول میدم دوستون دارم بای
۸.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.