پارت هشتم
پارت هشتم
ویو ات
صبح با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم وقتی بیدار شدم شوگا کنارم نبود اول نگران شدم ولی بعد فکر کردم رفته سر کار بدون اهمیت رفتم آشپز خونه که روی میز یه نامه بود از زبان شوگا بود
شوگا :صبحت بخیر عشقم من چند تا کار کوچولو داشتم برای همون از صبح زود رفتم ولی زودم برمیگردم تو هم صبحونه ت رو بخور روی کابینت آمادس امیدوارم از دستپختم خوشت بیاد دوست دارم
ات:خدایااااا این پیشیم خیلی کیوته
واووووو برام پنکیک درست کرده همراه با آبمیوه پرتقال چند وقت هم بود دلم پنکیک میخواست رفتم عسل و سس کاکائو رو برداشتم و رو پنکیکم ریختم و شروع کردم به خوردم خیلی خوشمزه بود بلاخره صبحونم تموم شد وایییی هنوز ساعت هفت هستش من چیکار کنم
یه ساعت سریال دیدم بعد رفتم اتاقم یه دوش طولانی گرفتم بعد به خودم یکم رسیدم ولباسم رو پوشیدم یه هودی بلند پوشیده بودم
حدود ساعت یازده بود (شب نه روز)رو تخت نشسته بودم تو یه دستم گوشی تو اون یکی نوتلا مشغول هر دو بودم که یهو در زده شد
با ذوق رفتم در رو باز کردم چون میدونستم شوگاست
ات:سلام
شوگا:سلام عشقم از صبحونه خوشت اومد
ات:آره خیلی خوشمزه بود راستی تو از کجا آشپزی بلدی
شوگا:خب تو حالا خیلی چیز ها هست که میخای راجبم بدونی
ات:راستی کجا رفته بودی
شوگا :الان میبینی
شوگا در رو بازکرد و چند تا کارگر با وسایل های بچگونه اومدن تو
شوگا :رفتم همه چی رو برای بچمون خریدم الان اینا میخان اتاق رو بچینن ببینم خوشت میاد
ات:از شدت ذوق داشتم میمردم رفتم شوگا رو محکم خرید کردم بعد کارگر هارو راهنمایی کردیم و اتاق رو به سلیقه خودمون چیدیم بعد کارگر ها رفتن
ات:خیلی خوشگل و گوگولی شده ازت خیلی ممنونم همه چی عالیه
شوگا :پس خوشت اومد اما جایزه من چیه منم پاداش میخام
ات :خب یه دقیقه چشمات رو ببند شوگا چشماش رو بست بعد ات سریع بوسی...دتش ولی زود جدا شد اما شوگا کم نیاورد ات رو سمت خودش کشید با دستش محکم کمرش رو گرفت و بوسی....دتش به مدت ده دقیقه ای هم رو داشتن میبو....سیدن ولی بلاخره از هم جدا شدن
شوگا :خیلی دوست دارم
ات:من دوست ندارم من عاشقتم
و بعد خندیدن و کل روز رو خوشگذروندن
پایان پارت
ویو ات
صبح با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم وقتی بیدار شدم شوگا کنارم نبود اول نگران شدم ولی بعد فکر کردم رفته سر کار بدون اهمیت رفتم آشپز خونه که روی میز یه نامه بود از زبان شوگا بود
شوگا :صبحت بخیر عشقم من چند تا کار کوچولو داشتم برای همون از صبح زود رفتم ولی زودم برمیگردم تو هم صبحونه ت رو بخور روی کابینت آمادس امیدوارم از دستپختم خوشت بیاد دوست دارم
ات:خدایااااا این پیشیم خیلی کیوته
واووووو برام پنکیک درست کرده همراه با آبمیوه پرتقال چند وقت هم بود دلم پنکیک میخواست رفتم عسل و سس کاکائو رو برداشتم و رو پنکیکم ریختم و شروع کردم به خوردم خیلی خوشمزه بود بلاخره صبحونم تموم شد وایییی هنوز ساعت هفت هستش من چیکار کنم
یه ساعت سریال دیدم بعد رفتم اتاقم یه دوش طولانی گرفتم بعد به خودم یکم رسیدم ولباسم رو پوشیدم یه هودی بلند پوشیده بودم
حدود ساعت یازده بود (شب نه روز)رو تخت نشسته بودم تو یه دستم گوشی تو اون یکی نوتلا مشغول هر دو بودم که یهو در زده شد
با ذوق رفتم در رو باز کردم چون میدونستم شوگاست
ات:سلام
شوگا:سلام عشقم از صبحونه خوشت اومد
ات:آره خیلی خوشمزه بود راستی تو از کجا آشپزی بلدی
شوگا:خب تو حالا خیلی چیز ها هست که میخای راجبم بدونی
ات:راستی کجا رفته بودی
شوگا :الان میبینی
شوگا در رو بازکرد و چند تا کارگر با وسایل های بچگونه اومدن تو
شوگا :رفتم همه چی رو برای بچمون خریدم الان اینا میخان اتاق رو بچینن ببینم خوشت میاد
ات:از شدت ذوق داشتم میمردم رفتم شوگا رو محکم خرید کردم بعد کارگر هارو راهنمایی کردیم و اتاق رو به سلیقه خودمون چیدیم بعد کارگر ها رفتن
ات:خیلی خوشگل و گوگولی شده ازت خیلی ممنونم همه چی عالیه
شوگا :پس خوشت اومد اما جایزه من چیه منم پاداش میخام
ات :خب یه دقیقه چشمات رو ببند شوگا چشماش رو بست بعد ات سریع بوسی...دتش ولی زود جدا شد اما شوگا کم نیاورد ات رو سمت خودش کشید با دستش محکم کمرش رو گرفت و بوسی....دتش به مدت ده دقیقه ای هم رو داشتن میبو....سیدن ولی بلاخره از هم جدا شدن
شوگا :خیلی دوست دارم
ات:من دوست ندارم من عاشقتم
و بعد خندیدن و کل روز رو خوشگذروندن
پایان پارت
۸.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.