سناریو پارت دومم:))
یونگی:
تصمیم گرفته بودید ی شب رو بیرون از خونه، توی حیاط بگذرونید و با دیدن ماه و موسیقی و شیر داغ، از کنار هم بودن لذت ببرید... یونگی پیانوش رو آروم مینواخت و لبخندی به لب داشت که قابلیت ذوب کردن قلبت رو داشت...
همینطور که با عشق برات پیانو می زد، لب زد: از اولین بار که برات پیانو زدم خیلی می گذره... اون موقع ها با استرس دستامو روی کلاویه های پیانو میذاشتم... اما تو اونقدر باهام صمیمی رفتار می کردی که به کل استرس رو یادم می رفت....
کم کم فهمیدم که قرار هست بخشی از زندگیم بشی. یونگی نواختن رو تموم کرد، کنارت نشست و به آرومی دستت رو گرفت و به چشمات نگاه کرد: از همون لحظه اول، حس خاصی بهت داشتم...
هوسوک:
شبِ تابستونی و گرمی بود، وقتی با هوسوک روی چمنهای باغ نشسته بودید و به آسمون پرستاره نگاه میکردید. هر دو در حال خوردن هندوانه بودید و خندیدن به جوکهای قدیمی...
با دهن پر گفت: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چه کاری می کردیم؟
خندیدی: معلومه... هر دو در حال تلاش بودیم تا اژدهای کاغذی درست کنیم...
با شنیدن حرفت لبخند نخودی ای زد: اره...و من بینهایت متعجب بودم که چقدر خلاق بودی.
هوسوک با لبخند یک تکه هندوانه بهت داد: یادم میاد که داشتی مراحل ساخت رو توضیح می دادی... اما من اونقدر غرق دیدنت بودم که متوجه نمی شدم چی می گفتی... و در آخر هم ازم پرسیدی که همه ی اونهارو توضیح بدم و من از خجالت آب شدم و رفتم تو زمین!
جین:
رفته بودین ساحل، وقتی با جین روی شنهای نرم نشسته بودید و به صدای امواج گوش میدادید، ماه کامل آسمان رو روشن کرده بود و نورش روی آب دریا میدرخشید.
بدون توجه به زیبایی منظره به تو زل زده بود: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چقدر تلاش میکردم تا از دستپختت تعریف کنم؟
سری تکون دادی: البته... و من از خجالت سرخ شده بودم...
قهقهه ای زد: اوه... که اینطور...اما خب من فقط نمیتونستم باور کنم که چنین غذایی خوشمزهای رو درست کردی. اون لحظه برای من خیلی خاص بود. جین یک تکه شکلات بهت داد و به آرومی گفت: همیشه دوست دارم که با هم غذا بپزیم و این لحظات خاص رو با هم سپری کنیم...
رکورد شکستما...
خیلی زود گذاشتم جدی...
آخه این یکی دو روز سرم کمتر شلوغه و گفتم چه بهتر از این که پروانه هام خوشحال بشن:))
ویولت عاشقتونه... مراقب خودتون باشین... شبتون بخیر🤍🤍🤍🤍
تصمیم گرفته بودید ی شب رو بیرون از خونه، توی حیاط بگذرونید و با دیدن ماه و موسیقی و شیر داغ، از کنار هم بودن لذت ببرید... یونگی پیانوش رو آروم مینواخت و لبخندی به لب داشت که قابلیت ذوب کردن قلبت رو داشت...
همینطور که با عشق برات پیانو می زد، لب زد: از اولین بار که برات پیانو زدم خیلی می گذره... اون موقع ها با استرس دستامو روی کلاویه های پیانو میذاشتم... اما تو اونقدر باهام صمیمی رفتار می کردی که به کل استرس رو یادم می رفت....
کم کم فهمیدم که قرار هست بخشی از زندگیم بشی. یونگی نواختن رو تموم کرد، کنارت نشست و به آرومی دستت رو گرفت و به چشمات نگاه کرد: از همون لحظه اول، حس خاصی بهت داشتم...
هوسوک:
شبِ تابستونی و گرمی بود، وقتی با هوسوک روی چمنهای باغ نشسته بودید و به آسمون پرستاره نگاه میکردید. هر دو در حال خوردن هندوانه بودید و خندیدن به جوکهای قدیمی...
با دهن پر گفت: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چه کاری می کردیم؟
خندیدی: معلومه... هر دو در حال تلاش بودیم تا اژدهای کاغذی درست کنیم...
با شنیدن حرفت لبخند نخودی ای زد: اره...و من بینهایت متعجب بودم که چقدر خلاق بودی.
هوسوک با لبخند یک تکه هندوانه بهت داد: یادم میاد که داشتی مراحل ساخت رو توضیح می دادی... اما من اونقدر غرق دیدنت بودم که متوجه نمی شدم چی می گفتی... و در آخر هم ازم پرسیدی که همه ی اونهارو توضیح بدم و من از خجالت آب شدم و رفتم تو زمین!
جین:
رفته بودین ساحل، وقتی با جین روی شنهای نرم نشسته بودید و به صدای امواج گوش میدادید، ماه کامل آسمان رو روشن کرده بود و نورش روی آب دریا میدرخشید.
بدون توجه به زیبایی منظره به تو زل زده بود: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چقدر تلاش میکردم تا از دستپختت تعریف کنم؟
سری تکون دادی: البته... و من از خجالت سرخ شده بودم...
قهقهه ای زد: اوه... که اینطور...اما خب من فقط نمیتونستم باور کنم که چنین غذایی خوشمزهای رو درست کردی. اون لحظه برای من خیلی خاص بود. جین یک تکه شکلات بهت داد و به آرومی گفت: همیشه دوست دارم که با هم غذا بپزیم و این لحظات خاص رو با هم سپری کنیم...
رکورد شکستما...
خیلی زود گذاشتم جدی...
آخه این یکی دو روز سرم کمتر شلوغه و گفتم چه بهتر از این که پروانه هام خوشحال بشن:))
ویولت عاشقتونه... مراقب خودتون باشین... شبتون بخیر🤍🤍🤍🤍
- ۱۴.۵k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط