^سناریوو^
وقتی زیر نور ماه خاطراتتون که اولین بار همدیگه رو دیدین مرور میکنید:
مکنه لاین)
جیمین:
شبِ پر از ستاره ای بود ماه کامل بود، وقتی با جیمین زیر نور ماه نشسته بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. جیمین دستش رو دور شونهت انداخت و در حالی که به ماه نگاه میکرد، لبخند زد...
جیمین: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چقدر عصبی بودی؟...
با یاد آوردن اون لحظه ی خجالت آور خندیدی: آره، نمیتونستم کلمهای به زبون بیارم. تو چطور اون لحظه رو یادته؟
جیمین: یادمه چقدر زیبا و بینقص بودی. وقتی بهت نگاه میکردم، همه چیز دور و برم محو میشد. جیمین به آرومی دستت رو گرفت و بوسهای روی اون زد: میخوام هر لحظه با تو باشم، زیر این ماه و هر جای دیگه...
تهیونگ:
تهیونگ گیتارش رو زیر نور ماه به آرومی مینواخت و شما خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. تو سرت رو روی شونهاش گذاشته بودی و صدای موسیقی و خاطرات شیرین در دل شب پیچیده بود.
تهیونگ: یادت هست اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چه آهنگی پخش میشد؟
لبخند گرمی زدی : اوهوم، تو داشتی آهنگی که به تازگی نوشته بودی رو مینواختی.
تهیونگ: و من نمیتونستم از زیبایی تو چشم بردارم. اون لحظه برای همیشه توی ذهنم موندگار شد... تهیونگ لبخندی زد و گیتار رو کنار گذاشت و با دستاش صورتت رو نوازش کرد: تو همیشه زیبایی درخشانی داری، حتی زیر نور ماه...
جونگکوک:
جونگکوک و تو در حال قدم زدن زیر نور ماه بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. اون دستت رو محکم گرفته بود و شما به آرومی در طول مسیر حرکت میکردید.
جونگکوک: یادت میاد اولین باری که همدیگه رو دیدیم، تو چقدر خجالت کشیده بودی؟
درحالی که سعی می کردی پا به پاش راه بری گفتی: آره، تمام وقتم رو به فکر کردن درباره چیزهایی که باید میگفتم میگذروندم....
لبخند گرمی زد: و من فقط به این فکر میکردم که چطور میتونم باز هم تو رو ببینم. اون لحظه برام بینهایت خاص بود. جونگکوک دستت رو به قلبش نزدیک کرد: تو همیشه در قلبم جای داری، از همون لحظه اول ماه من...
نامجون:
زیر نور ماه نشسته بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. نامجون عینکش رو برداشت و با لبخند بهت نگاه کرد: اولین باری که همدیگه رو دیدیم، چطور میتونی اون لحظه رو توصیف کنی؟
تو: احساس عجیبی بود، مثل اینکه قلبم میخواست از سینهام بیرون بزنه...
نامجون با لبخند به لب نزدیکت شد و موهات رو به هم ریخت: این فسقلی رو! آه... ا.ت... اون موقع هر لحظه حس می کردم قراره من رو رد کنی... هیچوقت فکر نمی کردم تو هم حست مثل من باشه:)))
مکنه لاین)
جیمین:
شبِ پر از ستاره ای بود ماه کامل بود، وقتی با جیمین زیر نور ماه نشسته بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. جیمین دستش رو دور شونهت انداخت و در حالی که به ماه نگاه میکرد، لبخند زد...
جیمین: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چقدر عصبی بودی؟...
با یاد آوردن اون لحظه ی خجالت آور خندیدی: آره، نمیتونستم کلمهای به زبون بیارم. تو چطور اون لحظه رو یادته؟
جیمین: یادمه چقدر زیبا و بینقص بودی. وقتی بهت نگاه میکردم، همه چیز دور و برم محو میشد. جیمین به آرومی دستت رو گرفت و بوسهای روی اون زد: میخوام هر لحظه با تو باشم، زیر این ماه و هر جای دیگه...
تهیونگ:
تهیونگ گیتارش رو زیر نور ماه به آرومی مینواخت و شما خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. تو سرت رو روی شونهاش گذاشته بودی و صدای موسیقی و خاطرات شیرین در دل شب پیچیده بود.
تهیونگ: یادت هست اولین بار که همدیگه رو دیدیم، چه آهنگی پخش میشد؟
لبخند گرمی زدی : اوهوم، تو داشتی آهنگی که به تازگی نوشته بودی رو مینواختی.
تهیونگ: و من نمیتونستم از زیبایی تو چشم بردارم. اون لحظه برای همیشه توی ذهنم موندگار شد... تهیونگ لبخندی زد و گیتار رو کنار گذاشت و با دستاش صورتت رو نوازش کرد: تو همیشه زیبایی درخشانی داری، حتی زیر نور ماه...
جونگکوک:
جونگکوک و تو در حال قدم زدن زیر نور ماه بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. اون دستت رو محکم گرفته بود و شما به آرومی در طول مسیر حرکت میکردید.
جونگکوک: یادت میاد اولین باری که همدیگه رو دیدیم، تو چقدر خجالت کشیده بودی؟
درحالی که سعی می کردی پا به پاش راه بری گفتی: آره، تمام وقتم رو به فکر کردن درباره چیزهایی که باید میگفتم میگذروندم....
لبخند گرمی زد: و من فقط به این فکر میکردم که چطور میتونم باز هم تو رو ببینم. اون لحظه برام بینهایت خاص بود. جونگکوک دستت رو به قلبش نزدیک کرد: تو همیشه در قلبم جای داری، از همون لحظه اول ماه من...
نامجون:
زیر نور ماه نشسته بودید و خاطرات اولین دیدارتون رو مرور میکردید. نامجون عینکش رو برداشت و با لبخند بهت نگاه کرد: اولین باری که همدیگه رو دیدیم، چطور میتونی اون لحظه رو توصیف کنی؟
تو: احساس عجیبی بود، مثل اینکه قلبم میخواست از سینهام بیرون بزنه...
نامجون با لبخند به لب نزدیکت شد و موهات رو به هم ریخت: این فسقلی رو! آه... ا.ت... اون موقع هر لحظه حس می کردم قراره من رو رد کنی... هیچوقت فکر نمی کردم تو هم حست مثل من باشه:)))
- ۱۷.۰k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط