اشک حسرت پارت ۶۶
#اشک حسرت #پارت ۶۶
سعید :
- داداش چرااومدی بیرون
- یکم گرمم شده بود
متعجب نگاهم کرد
- سهیل مادرو می برم شما هر کجا می خواید برید
سهیل: داداش زخم های صورتت با آیدین ارتباطی داره ؟
- سهیل می دونی اگه می خواستم حرف بزنم دیروز حرف می زدم برو مادر رو بیار وبیا
سهیل که رفت سرمو انداختم پایین و به مادر فکر می کردم که چند روز دیگه عمل داشت دل نگرانش بود
- سعید
سرمو آوردم بالا وسرد نگاهش کردم همیشه آرزوم بود بهترین رفیقمو تو لباس دامادی ببینم ولی حالا اصلا برام مهم نبود منتظر نگاهش کردم حرف بزنه
امید : سعیدچرا اومدی بیرون
- انگار جای اون بهتره من اضافه ام
امید : می خوای جلو بقیه بروز بدم که چی شده
- ببین امید چند سال رفیق وبرادر بودیم تو این چند سال کوچیکترین چیزی ازت نخواستم وخواسته ای نداشتم بخاطر اون نون نمکی که باهم خوردیم نزار حتا نگاه آیدین به آسمان بیفته اگه طبق خواسته ای آیدین پیش رفتی دیگه هیچ وقت منو نمی بینی ...
امید : سعید اون به خواهر...
- آیدین هر غلطی که کرده باشه نباید دو دستی خواهرت رو بندازی تو جهنم حالا که همه حرف ها گفته شده بزار اینم بگم آسمان رو دوست داشتم خدا فقط شاهد بوده کوچیکترین جسارتی بهش نکردم می خواستم یکم اوضاع مالی ام خوب شه می خواستم مادرم عمل کنه نمی خواستم آسمان اومد تو زندگیم کوچیکترین آسیبی ببینه یا غصه بخوره می خواستم به موقع بهت بگم ولی از عشقی که اون بهم داشت یک ماه هم نشد فهمیدم ...
امید : نمی تونم سعید غیرتم قبول نمی کنه
- چی میگی امید غیرتت قبول می کنه خواهرت رو بفرستی جایی که هر لحظه عذاب بکشه
امید : تو اینجوری می خوایش
- می خوامش
امید : بعدش پشیمون میشی
- نمیشم
امید : این دیگه بین خودت آسمانه اگه راضی شد بسم الا اگه نشد با آیدین ازدواج می کنه
امید اینا رو گفت ورفت
سعید :
- داداش چرااومدی بیرون
- یکم گرمم شده بود
متعجب نگاهم کرد
- سهیل مادرو می برم شما هر کجا می خواید برید
سهیل: داداش زخم های صورتت با آیدین ارتباطی داره ؟
- سهیل می دونی اگه می خواستم حرف بزنم دیروز حرف می زدم برو مادر رو بیار وبیا
سهیل که رفت سرمو انداختم پایین و به مادر فکر می کردم که چند روز دیگه عمل داشت دل نگرانش بود
- سعید
سرمو آوردم بالا وسرد نگاهش کردم همیشه آرزوم بود بهترین رفیقمو تو لباس دامادی ببینم ولی حالا اصلا برام مهم نبود منتظر نگاهش کردم حرف بزنه
امید : سعیدچرا اومدی بیرون
- انگار جای اون بهتره من اضافه ام
امید : می خوای جلو بقیه بروز بدم که چی شده
- ببین امید چند سال رفیق وبرادر بودیم تو این چند سال کوچیکترین چیزی ازت نخواستم وخواسته ای نداشتم بخاطر اون نون نمکی که باهم خوردیم نزار حتا نگاه آیدین به آسمان بیفته اگه طبق خواسته ای آیدین پیش رفتی دیگه هیچ وقت منو نمی بینی ...
امید : سعید اون به خواهر...
- آیدین هر غلطی که کرده باشه نباید دو دستی خواهرت رو بندازی تو جهنم حالا که همه حرف ها گفته شده بزار اینم بگم آسمان رو دوست داشتم خدا فقط شاهد بوده کوچیکترین جسارتی بهش نکردم می خواستم یکم اوضاع مالی ام خوب شه می خواستم مادرم عمل کنه نمی خواستم آسمان اومد تو زندگیم کوچیکترین آسیبی ببینه یا غصه بخوره می خواستم به موقع بهت بگم ولی از عشقی که اون بهم داشت یک ماه هم نشد فهمیدم ...
امید : نمی تونم سعید غیرتم قبول نمی کنه
- چی میگی امید غیرتت قبول می کنه خواهرت رو بفرستی جایی که هر لحظه عذاب بکشه
امید : تو اینجوری می خوایش
- می خوامش
امید : بعدش پشیمون میشی
- نمیشم
امید : این دیگه بین خودت آسمانه اگه راضی شد بسم الا اگه نشد با آیدین ازدواج می کنه
امید اینا رو گفت ورفت
۱۴.۵k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.