اشک حسرت پارت ۶۸
#اشک حسرت #پارت ۶۸
سعید :
منو هدیه وسهیل پشت در اتاق عمل وایساده بودیم از استرس زیاد گرمم شده بودکتمو در آوردم انداختم رو صندلی وتکیه داده بودم به دیوار
هدیه : داداش نمی خوای بنشینی ؟
نگاهی بهش انداختم وکنارش نشستم سرشو گذاشت رو شونم همش داشت گریه می کرد
- آروم باش خواهر انشالا خدا کمکش می کنه
سهیل : امید نمیاد ؟
هدیه : گفت میاد
رومو برگردوندم ازدیدن آیدین اخمی کردم ولی چیزی نگفتم با فاصله ازمون وایساده بود هدیه بلند شد سهیل کنارم نشست وگفت : امیدم اومد
چیزی نگفتم چند ساعت بود اینجا وایساده بودیم وخبری نبود
سهیل : داداش میرم یه چیزی بگیرم چیزی می خوری ؟
- نه نمی تونم
- سلام
سرمو بلند کردم امید کنارم نشست وگفت : خوبی
- ممنون
سکوتم رو که دیدحرفی هم نزد واونم منتظر موندخیلی مسخره بود که بخاطر اشتباه آیدین باید دوستیمون بهم می خورد وحرمت ها شکسته می شد ۰واصلا چرا این وسط امید منو مقصر می دونست وبا من بد تا کرده بودتو دلم دعا می خوندم وچشامو بسته بودم امید که کنارم نشسته بود دستمو گرفت وفشار داد چشامو باز کردم نگاهش کردم
امید: سعید بخاطر رفتارم معذرت می خوام اگه ناراحتی ببخشم تو هم جای من بودی رفتارت اینجوری بود
- اول اینکه اینجا جاش نیست این حرفا ولی حالا که گفتی اگه من جای تو بودمم انقدر برام عزیز بودی ومورد اعتماد که هیچی نمی گفتم چند سال هدیه رو دوست داشتی باهاش بیرون رفتی خونتون اومد ولی به اندازه ای یک بند انگشت نظرم در موردت عوض نشد ولی تو بخاطر کار آیدین منو تنبی کردی
امید سرش پایین انداخت وگفت : حق داری
با باز شدن در اتاق عمل بلندشدیم دکتر مادرم بود با دیدنمون لبخندی زد وگفت : این همه مدت پشت در اتاق عمل بودین
- مادرم چطوره دکتر عملش چطور بود
دکتر : خدا رو شکر عملش خوب بود فقط باید منتظر بمونیم که یه وقت بدنش کلیه رو پس نزنه وتحت مراقبت باشه
هدیه با خوشحالی گفت : خدا رو شکر خدا رو هزار مرتبه شکر
خودشو انداخت تو بغلم تو سرشو بوسیدم
دکتر : شما دیگه اینجا نمونید می تونید برید اتاق انتظار
از دکتر تشکر کردیم ورفتیم اتاق انتظار از خوشحالی اشک اومده بود تو چشام آروم وقرار نداشتم تا مادرم رو ببینم
سعید :
منو هدیه وسهیل پشت در اتاق عمل وایساده بودیم از استرس زیاد گرمم شده بودکتمو در آوردم انداختم رو صندلی وتکیه داده بودم به دیوار
هدیه : داداش نمی خوای بنشینی ؟
نگاهی بهش انداختم وکنارش نشستم سرشو گذاشت رو شونم همش داشت گریه می کرد
- آروم باش خواهر انشالا خدا کمکش می کنه
سهیل : امید نمیاد ؟
هدیه : گفت میاد
رومو برگردوندم ازدیدن آیدین اخمی کردم ولی چیزی نگفتم با فاصله ازمون وایساده بود هدیه بلند شد سهیل کنارم نشست وگفت : امیدم اومد
چیزی نگفتم چند ساعت بود اینجا وایساده بودیم وخبری نبود
سهیل : داداش میرم یه چیزی بگیرم چیزی می خوری ؟
- نه نمی تونم
- سلام
سرمو بلند کردم امید کنارم نشست وگفت : خوبی
- ممنون
سکوتم رو که دیدحرفی هم نزد واونم منتظر موندخیلی مسخره بود که بخاطر اشتباه آیدین باید دوستیمون بهم می خورد وحرمت ها شکسته می شد ۰واصلا چرا این وسط امید منو مقصر می دونست وبا من بد تا کرده بودتو دلم دعا می خوندم وچشامو بسته بودم امید که کنارم نشسته بود دستمو گرفت وفشار داد چشامو باز کردم نگاهش کردم
امید: سعید بخاطر رفتارم معذرت می خوام اگه ناراحتی ببخشم تو هم جای من بودی رفتارت اینجوری بود
- اول اینکه اینجا جاش نیست این حرفا ولی حالا که گفتی اگه من جای تو بودمم انقدر برام عزیز بودی ومورد اعتماد که هیچی نمی گفتم چند سال هدیه رو دوست داشتی باهاش بیرون رفتی خونتون اومد ولی به اندازه ای یک بند انگشت نظرم در موردت عوض نشد ولی تو بخاطر کار آیدین منو تنبی کردی
امید سرش پایین انداخت وگفت : حق داری
با باز شدن در اتاق عمل بلندشدیم دکتر مادرم بود با دیدنمون لبخندی زد وگفت : این همه مدت پشت در اتاق عمل بودین
- مادرم چطوره دکتر عملش چطور بود
دکتر : خدا رو شکر عملش خوب بود فقط باید منتظر بمونیم که یه وقت بدنش کلیه رو پس نزنه وتحت مراقبت باشه
هدیه با خوشحالی گفت : خدا رو شکر خدا رو هزار مرتبه شکر
خودشو انداخت تو بغلم تو سرشو بوسیدم
دکتر : شما دیگه اینجا نمونید می تونید برید اتاق انتظار
از دکتر تشکر کردیم ورفتیم اتاق انتظار از خوشحالی اشک اومده بود تو چشام آروم وقرار نداشتم تا مادرم رو ببینم
۹.۴k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.