اشک حسرت پارت ۶۷
#اشک حسرت #پارت ۶۷
سعید :
سهیل مامان رو آورد ویلچر رو ازش گرفتم وبا هم کمک کردیم از چند تا پله ای جلو محظر اوردیمش پایین
- داداش
ای خدا امروز نمی خواستن دست از سرم بردارن منتظر هدیه موندم تا از پله ها اومد پایین پشت سرش هم مهمونا اومدن که بیشتر از چند نفر نبودن ورفتن با رفتنشون هدیه با صدای بلندی گفت : نمی خواید بگید چی شده داداش از دیروز تا حالا چه اتفاقی افتاده
آیدین : من میگم
امید : تو حرف نزن آیدین
آیدین : چرا حرف نزنم ببین خاله مهتاب پسر خوبت همون که خیلی مَرده ...
امید : آیدین
آیدین : من نمی زارم حقمو یکی دیگه بخوره
- تو حقت کجا بود صداتم بیار پایین
آیدین : خاله می دونست من آسمان رو دوست دارم رفته نامردی کرده
تو اون حال بدم خندیدم
- خیلی مسخره است
امید : آیدین یه بار دیگه اسم خواهرم رو آوردی به خدا قسم خونت حلالت میشه پس تمومش کن
مادر نگاهم کرد وگفت : چی شده سعید آیدین چی میگه ؟
- چیزی نیست مادر
آیدین : نمیگی نامردی کردی
- تو دیگه چقدر پر رویی
با سهیل مادر رو گذاشتیم تو ماشین ویلچرشو بستم سهیل گذاشتش صندوق عقب
هدیه : داداش کجا میری
آیدین : داری فرار می کنی ترسو
جوابشو ندادم وگفتم : امید اگه برنامه ای داری یا می خواید جشنی بگیرید شما برید مادرمو باید ببرم بیمارستان
امید : ماهم میایم
- نمی خواد شما بیاید
سوار ماشینم شدم وراهی بیمارستان شدم مادرم نگاهم می کرد کلافه شده بودم
مادرآخرش طاقت نیاورد وگفت : آسمان رو دوست داری ؟اونی که عاشقش بودی آسمان بود رقیبت آیدین بود ؟ سعید
- اره مادر ولی اونی نیست که شما فکر می کنید آیدین دروغ میگه
مادر : چقدر که دوسش داری
- مگه عشق وعلاقه زمان می شناسه مادر
مادر : نمی خوای بگی چی شده ؟
- چیزی نشده
مادر : بخاطر آسمان شما دونفر اینجوری افتادین به جون هم شما برادر بودین
- دیگه نیستیم
هر چقدر دیگه مادر حرف زد جوابشو ندادم
سعید :
سهیل مامان رو آورد ویلچر رو ازش گرفتم وبا هم کمک کردیم از چند تا پله ای جلو محظر اوردیمش پایین
- داداش
ای خدا امروز نمی خواستن دست از سرم بردارن منتظر هدیه موندم تا از پله ها اومد پایین پشت سرش هم مهمونا اومدن که بیشتر از چند نفر نبودن ورفتن با رفتنشون هدیه با صدای بلندی گفت : نمی خواید بگید چی شده داداش از دیروز تا حالا چه اتفاقی افتاده
آیدین : من میگم
امید : تو حرف نزن آیدین
آیدین : چرا حرف نزنم ببین خاله مهتاب پسر خوبت همون که خیلی مَرده ...
امید : آیدین
آیدین : من نمی زارم حقمو یکی دیگه بخوره
- تو حقت کجا بود صداتم بیار پایین
آیدین : خاله می دونست من آسمان رو دوست دارم رفته نامردی کرده
تو اون حال بدم خندیدم
- خیلی مسخره است
امید : آیدین یه بار دیگه اسم خواهرم رو آوردی به خدا قسم خونت حلالت میشه پس تمومش کن
مادر نگاهم کرد وگفت : چی شده سعید آیدین چی میگه ؟
- چیزی نیست مادر
آیدین : نمیگی نامردی کردی
- تو دیگه چقدر پر رویی
با سهیل مادر رو گذاشتیم تو ماشین ویلچرشو بستم سهیل گذاشتش صندوق عقب
هدیه : داداش کجا میری
آیدین : داری فرار می کنی ترسو
جوابشو ندادم وگفتم : امید اگه برنامه ای داری یا می خواید جشنی بگیرید شما برید مادرمو باید ببرم بیمارستان
امید : ماهم میایم
- نمی خواد شما بیاید
سوار ماشینم شدم وراهی بیمارستان شدم مادرم نگاهم می کرد کلافه شده بودم
مادرآخرش طاقت نیاورد وگفت : آسمان رو دوست داری ؟اونی که عاشقش بودی آسمان بود رقیبت آیدین بود ؟ سعید
- اره مادر ولی اونی نیست که شما فکر می کنید آیدین دروغ میگه
مادر : چقدر که دوسش داری
- مگه عشق وعلاقه زمان می شناسه مادر
مادر : نمی خوای بگی چی شده ؟
- چیزی نشده
مادر : بخاطر آسمان شما دونفر اینجوری افتادین به جون هم شما برادر بودین
- دیگه نیستیم
هر چقدر دیگه مادر حرف زد جوابشو ندادم
۱۲.۳k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.