دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_127🎀•
خیره به سلیطه بازی‌هاش در عرض یک دقیقه کل جوجه هارو خالی خالی خوردم.
با اینکه شدیداً گرسنه‌ام بود ولی هیچی لذت‌بخش‌تر از حرص دادن این جوجه کوچولو نبود!
با نفس نفس موهای مزاحم توی صورتشو زد کنار و غر زد:
_من آخر توی دست‌های تو به دلیل سو تغذیه میوفتم میمیرم حالا ببین.
اهمیتی به حرفش ندادم و پرس برنج خالی رو گرفتم سمتش.
خونسرد و حرص درار لب زدم:
_بخور نمیری جوجه.
دندوناش رو عصبی بهم فشرد.
نمی‌دونم چرا قیافه سرخ شده‌اش انقد واسم خنده‌دار شده بود.
خم شدم رو صورتش و درحالی که نفسم رو توی صورتش فوت می‌کردم ا.غ.و.ا.گ.ر لب زدم:
_هوم...یه جوجه رنگی داریم که عصبی شده و نمی‌دونه چطوری حرصش رو خالی کنه چون زورش به آقا شیره نمی‌چربه درسته؟
نامحسوس کمی صورتش رو عقب کشید تا نفس‌هام به صورتش برخورد نکنه، و مثل خودم آروم لب زد:
_نخیر، زورم که صد البته به آقا شیره میرسه، اما حالا که فکر میکنم حوصله کل‌کل ندارم.
جوری کلمات رو با حرص ادا میکرد، که پی به مصنوعی بودنش بردم و ناخودآگاه تک خنده‌ای کردم.
درحالی که آروم آروم عقب می‌رفت شیطنت‌وار گفت:
_ذوق نکن آقا شیره، چیزی بیش از شیر پلاستیکی نیستی.
این‌بار من بودم که اخم‌هام رفت توهم و اون با شیطنت ابرو بالا می‌انداخت.
طولی نکشید که به سمتش خیز برداشتم و غریدم:
_ نشونت میدم شیر پلاستیکی کیه.
با ترس و هیجان جیغ خفیفی کشید و قبل از رسیدن دستم بهش خودش رو چپوند تو اتاق استراحتم.
.
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#پارت_۱۲۸و بدون معطلی در رو از پشت قفل کرد.با شنی...

دلبر کوچولو#PART_128🎀•بعد از جمع و جور کردن کارها با نگاهی ب...

دلبر کوچولو#PART_126🎀•_من از همون اول متوجه شدم داره دروغ می...

دلبر کوچولو#PART_125🎀•*ارسلان _سلام رئیس.بدون اینکه نیم نگاه...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط