دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_125🎀•
*ارسلان
_سلام رئیس.
بدون اینکه نیم نگاهی بهش بندازم خیلی جدی گفتم:
_شغل‌تون رو به آبدارچی بودن تغییر دادین من اطلاع ندارم؟
هول شده به من من افتاد.
_نه خب‌.. چیزه عمو رحیم یکم کسالت داشتن گفتن من غذای شما رو بیارم.
عمو رحیم پیرمرد مهربونی بود که تو این مدت تو دل همه جا باز کرده بود.
اخم کوچیکی کردم و گفتم:
_بهش بگو امروز رو مرخصه‌.
حس کردم رنگش پرید.
_چ...چرا؟
مشکوک نگاهش کردم، مطمئنم یه ریگی تو کفشش بود.
_مگه نمیگی کسالت داره؟ بگو امروز مرخصه استراحت کنه‌.
_نه خب چندان بد هم نیستن، منو بقیه بچه‌‌ها هواشو داریم.
با صدایی که دیگه کنترل ولومش دست من نبود توپیدم:
_من ازت نظر خواستم؟ گفتم بهش بگو امروز مرخصه حالا هم بفرما.
و با دست به در اشاره کردم.
با مکث کوتاهی بغ کرده با اجازه‌ای گفت و از اتاق زد بیرون.
به محظ بیرون رفتنش به تلفن آشپزخونه تماس گرفتم.
بوق دوم نخورده صدای عمو رحیم تو گوشم پیچید.
_سلام بفرمایید.
کمی خیالم راحت شد.
_سلام عمو رحیم، خوبی شما؟
نمیدیدمش ولی لحنش پر از بهت و تعجب بود.
_شکر خدا خوبم پسرم، چرا؟ چیزی شده؟
اخم کمرنگی میون ابروهام نشست.
_خانوم حاتمی گفتن کمی ناخوش احوالی، چیزی شده؟
چند ثانیه‌ای سکوت برقرار شد که یه لحظه فکر کردم قطع شده.
_عمو رحیم هستی؟
چرا حس میکردم هول کرده؟ چرا امروز همه یجوری شدن؟
_آره آره پسرم، یکم سرم درد میکرد بخاطر همون حتما اومده از شما مرخصی واسم خواسته.
ابروم بالا پرید نیشخند صدا داری زدم و گفتم:
_مرخصی؟ ولی ایشون برای چیز دیگه‌ای اومده بود.
دختره‌ی مارموز، به من دروغ میگی؟ به ارسلان کاشی؟
بیشتر از همه از این حرصی شده بودم که منو خر فرض کرده‌.
_چی بگم، من متوجه نمیشم اصلا در مورد چی حرف میزنی پسرجان.
نباید هم متوجه بشی عمو رحیم!
_هیچی شما به کارت برس، متوجه شدم.
تلفن رو محکم رو کوبیدم سرجاش و غریدم:
_دختره‌ی هیله کار.
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_126🎀•_من از همون اول متوجه شدم داره دروغ می...

دلبر کوچولو#PART_127🎀•خیره به سلیطه بازی‌هاش در عرض یک دقیقه...

میکاپ دیانا

دلبر کوچولو#PART_124🎀•نگاه ازش گرفتم.بدم میومد یکی با تمسخر ...

منو ته باهم نامزد کردیم (با ذوق)جیگو از روی تخت میاد پایین و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط